#امنیت_روانی
از وقتی ازدواج کردم همسرم مدام بهم تاکید میکرد و میگفت با زنداداشم صمیمی نشو ،با خانمای همسایه رفیق نشو،برای منی که خیلی ادم برونگرا و اجتماعی بودم و خانواده م کیلومترها ازم دور بودند گوش دادن به حرفاش خیلی سخت بود ولی به اجبار قبول کردم،ماهها از ازدواجمون گذشته بود و من فقط با خواهرشوهرم دوست بودم،ولی خوب بعضی حرفهارو هم نمیشه با خواهر همسر درمیون گذاشت، همسرم برام کم نمیذاشت و هرموقع ابراز دلتنگی برای خونواده م یا اظهار بی حوصلگی میکردم با وجود خستگی زیاد میگفت حاضر شو باهم بریم بیرون،باهاش خیلی خوش میگذشت ولی من دلم میخواست بجز همسرم و خواهرش با افراد بیشتری ارتباط داشته باشم ،دختران زیادی در اقوامشون بودند مثل دختر خاله هاش و دختر دایی هاش اما با اونها هم خیلی رفت و امد نداشتیم که بخواد دوستی بینمون ایجاد بشه.ز وقتی ازدواج کردم همسرم مدام بهم تاکید میکرد و میگفت با زنداداشم صمیمی نشو ،با خانمای همسایه رفیق نشو،
۱
عزیزان داستان قبلی اشتباه شده
این داستان رو دنبال کنید
عذر خواهی مارا پذیرا باشید
باتشکر از حضور وهمراهی شما خوبان🌹
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#امنیت_روانی
برای منی که خیلی ادم برونگرا و اجتماعی بودم و خانواده م کیلومترها ازم دور بودند گوش دادن به حرفاش خیلی سخت بود ولی به اجبار قبول کردم،ماهها از ازدواجمون گذشته بود و من فقط با خواهرشوهرم دوست بودم،ولی خوب بعضی حرفهارو هم نمیشه با خواهر همسر درمیون گذاشت، همسرم برام کم نمیذاشت و هرموقع ابراز دلتنگی براب خونواده م میکردم یا اظهار بی حوصلگی میکردم با وجود خستگی زیاد میگفت حاضر شو باهم بریم بیرون،باهم خیلی خوش میگذشت ولی من دلم میخواست بجز همسرم و خواهرش با افراد بیشتری ارتباط داشته باشم ،دختران زیادی در اقوامشون بودند مثل دختر خاله هاش و دختر دایی هاش اما با اونها هم خیلی رفت و امد نداشتیم که بخواد دوستی بینمون ایجاد بشه.یک روز که حسابی حوصله م از تنهایی و بی هم صحبتی سر رفته بود تصمیم گرفتم کمی جدی تر با همسرم صادق صحبت کنم،وقتی باهاش درمیون گذاشتم
عزیزان داستان قبلی اشتباه شده
این داستان رو دنبال کنید
عذر خواهی مارا پذیرا باشید
باتشکر از حضور وهمراهی شما خوبان🌹
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#امنیت_روانی
گفتم میخوام با چند تا از همسایه ها دوست بشم واکنش بدی نشون داد و گفت اگه بفهمم چنین کاری کردی بدجوری ازت دلخور میشم،
مطمین باش من هر چی میگم به خاطر امنیت روانی خودت هست من همسایه هامون رو میشناسم ادمهای حسود و بی مبالاتی هستند از هیچ کاری برای خراب کردن وجهه ی دیگران فروگذاری نمیکنند،حرفاش بنظرم مسخره میومود و فکر میکردم زیادی بدبینه،برای همین پنهانی باخانمهای همسایه بیشتر اشنا شدم و بهشون هم گفتم که همسرم دوست نداره با کسی دوست بشم لطفا وقتی همسرم بامن بود باهام گرم و خیلی صمیمانه برخورد نکنید که متوجه نشه.
اونام قول میدادند که حرفم رو گوش کنند.
مدتی گذشت و بهزاد دیگه مثل گذشته با محبت باهام برخورد نمیکرد و بصورت طلبکارانه و با لحن خصمانه باهام صحبت میکرد،،،وقتی علت رو جویا شدم گفت تو به خواسته های من توجهی نمیکنی،علت رو جویا شدم که گفت اولا ممکنه باور نکنی دوما اگه باور نکنی در مورد خودم دچار بدبینی میشی،قول دادم حرفاشو باور کنم.
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#امنیت_روانی
گفت یسال قبل از اینکه بیام خاستگاری تو دختر خانم بشیری خیلی دوست داشت بمن نزدیک بشه ولی من بی محلی میکردم ،اونم که ادم زبون باز و مارمولکیه و با همه ی همسایه ها رفیق بود و چون ارایشگاهش سرکوچه ست پاتوق همه همسایه ها خصوصا دختراشون اونجا بود،نگو بادخترا دست به یکی میکنند من رو تو دام اون دختر بندازن که از ترس ابروم مجبور بشم برم خاستگاریش،من که تنها بودم و پدرو مادرمم که فوت شدند و حامی نداشتم تو این زمینه،
یبار که سر ظهر طبق معمول از دانشگاه برمیگشتم تا اومدم داخل ساختمون، توی راهرو جیغ و داد از خونه ی خانم بشیری میومد،در خونه شون باز بود،دوتا دخترای همسایه ها هم داخل خونه ی خانم بشیری جلوی در بودند،تا منو دیدند گفتن زودباش اقا بهزاد بیا خانم بشیری بیهوش شده تو پرستاری بلدی چکار کنی،همچین که رفتم داخل خونه دخترش منو هدایت کرد بسمت اتاق خواب،رفتم داخل تا اومدم بفهمم کسی تو اتاق نیست در از بیرون قفل شد.،به دو دقیقه نرسیده صدای داد و بیداد دخترا بلند شد بعدم صدای بقیه همسایه ها،
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#امنیت_روانی
نگو نقشه کشیده بودند با این ترفند به بقیه بگن من به زور وارد خونه ی اونها شدم و قصد بدی داشتم که مثلا مجبور بشم دختر خانم بشیری رو بگیرم،
از شانس خیلی خوب من همسایه ی روبروییش یعنی خانم سیدابادی که خانم متشخصیه قبل از من رسیده بوده خونه ش و به رفتارای اینا و پچ پچ هاشون شک کرده و از پشت در خونه ش داشته رصد میکرده ولی اینا متوجه ورود اون خانم نشدند، چون ظاهرا باید سرکار میبوده بخاطر کاری زودتر برگشته بوده خونه.
خلاصه وقتی همسایه ها ریختن تو خونه و من رو تو اتاق دیدند هیچکدوم باورشون نمیشد من اونجا باشم همین که خواستم حرفی بزنم خانم سیدابادی شروع کرد به دعوا کردن دخترها و گفت من متوجه غلطی که کردین شدم و همه چی رو برای بقیه تعریف کرد،الحمدلله همسایه ها از بچگی من رو میشناختند و خیلی راحت حرفای خانم سیدابادی رو قبول کردند و متوجه حقه ی کثیف اون دخترا شدند،
اونقدر پررو هستند که بازم هرجا منو تورو باهم میبینند میخوان خودشون رو به تو نزدیک کنند،
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#امنیت_روانی
ببین این ادمها خیلی کثیفند ممکنه برای انتقام از من بخوان برای تو دردسر درست کنند پس به حرفم گوش کن و ارتباطت رو باهاشون قطع کن.
این خونه هم چون مال بقیه ورثه هم هست فعلا نمیشه فروخت در اولین فرصت یجای دیگه رهن میکنم.پرسیدم پی زنداداشت چی چرا نمیخواستی با اونم دوست باشم،گفت ازین ببعد در مورد اون مختاری ،من فقط میترسیدم یوقت این داستان رو برات جوری تعریف کنه که بخواد منو پیشت خراب کنه.آخه اون کلا با من لجه.
بهش اطمینان دادم اونقدر بهت اعتماد دارم که هیچکس نمیتونه منو نسبت بهت بدبین کنه...کاش از اول همه چی رو بهم میگفتی لااقل خودمم همراهیت میکردم.برای دونستن جزییات بیشتر از جاریم جریان رو پرسیدم ،که دیدم بله همه ی حرفای بهزاد درسته ...خدارو شکر خونواده ی بهزاد زودتر دست به کار شدند و کارهای انحصار وراثت انجام شد و بعد از فروش خونه به محله ای نزدیک اقوام مادری بهزاد رفتیم و ساکن شدیم،
✍پایان.
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃