eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
94 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ از وقتی بچه دار شدیم همسرم ناسازگاریهاش هرروز بیشتر از قبل میشد. اون زمان که هردوتا پسرهام سن ابتدایی بودند با مامانم همسایه و هردو ساکن یه کوچه بودیم . در طول هفته خواهرو برادرانم زیاد به خونه ی مامانم میومدند ولی هربار که من و بچه هام میخواستیم بریم همسرم اجازه نمیداد وقتی اصرار و التماس میکردم میگفت برادرزاده هات بی ادب و بی اخلاقن هرروز بچه هارو ببری اونجا ازشون یاد میگیرن. در صورتی که بچه های خواهر و برادرام همگی مودب و باشخصیت و حتی محصل مدرسه ی تیزهوشان بودند. ادامه دارد کپی حرام
۲ برای شرکت در همه ی مهمونیهای خانواده ی خودش هیچوقت غیبت نمیکرد. با اینکه پسرهای خواهر برادر خودش همگی بی ادب و بی شخصیت بودند .همگی هم تو درس خوندن تنبلی میکردند و معمولا قبولی خرداذ نمیشدنذ. از بی انصافی های شوهرم خیلی ناراحت میشدم. یه شب خونه ی مادرشوهرم در مورد پسر یکی از خواهرشوهرم که شونزده ساله بود حرف میزدند که فهمیدیم خیلی وقته سیگار میکشه.اما وقتی شوهرم این خبررو شنید هیچ عکس العملی نشون نداد. وقتی به خونه برگشتیم با دلخوری گفتم جالبه امشب که فهمیدی فرهاد سیگاری شده اصلا نگفتی دیگه بچه ها حق ندارن خونه ی عمه شون برن چون پسرش سیگاریه. ادامه دارد کپی حرام
۳ اما برای رفتن به خونه ی خواهر و برادرای خودم با اینکه بچه هاشون جز درس و مدرسه به هیچی فکر نمیکنند هزارتا انگ بی اخلاقی بهشون میزنی. تو چرا اینقدر بی انصافی؟ همین چند جمله ی من کافی بود تا یه دعوای بزرک درست کنه میگفت برادرای تو دزد و خلافکارم دلم نمیخواد بچه هام برن خونه ی اونها و از داییهاشون خلافکاری رو یاد بگیرن دراخر دعوا به کتک زدن من ختم شد. نمیدونم این حجم از بی منظقی و‌بی انصافی چطور در وجود یه ادم میتونست جا بگیره. از اونروز ببعد فهمیدم نمیخواد حرفامو قبول کنه دیگه چیزی درین مورد نگفتم. دلم نمیخواست به خاطر عدم تفاهم و اختلافات من و همسرم بچه ها ضربه بخورند علی رغم میل باطنیم بیشتر با خونواده ی خودش در رفت و امد بودیم...
۴ اما همه ی هوش و حواسم به تربیت صحیح بچه هام بود و هرروز برای عاقبت بخیری بچه هام دعا و توسل به اهل بیت میکردم بچه هام به سن دبیرستان رسیده بودند و هرروز رفتارهاشون بیشتر شبیه عموها و پسرعموهاشون میشد. هردو پسرهای خواهرم وارد دانشگاه شده بودند و پسرهای برادرم در درس و کنکور وحتی در مسابقات مختلف ورزشی و المپیاد هم مقام کسب میکردند شوهرم خودش اینارو میدونست اما باز هم میگفت خونواده ی تو همگی بی نزاکت و بی شعورند تا اینکه دقیقا یکی از برادرزاده ها ش که خیلی دوسش داشت و همیشه به بچه هام میگفت ازون تبعیت کنند یه روز تو پارتی میگیرنش. پسره هرنوع خلافی رو انجام داده و ازش شکایت هم کرده بودند. ادامه دارد کپی حرام
۵ کم کم کاشف به عمل اومد که با زن شوهر دار هم ارتباط داشته. دوسال ازون زمان گذشت اما همسرم همچنان با خونواده ی من سرسنگین بود تا اینکه یکی از برادرهاش به بیماری صعب العلاجی مبتلا شد هنوز چند هفته از بیماریش نگذشته بود که یه روز خبر رسید پسرهاش غذا و دارو بهش نمیدن وقتی با همسرم بالای سرش رفتیم با دیدن ما مثل یه بچه ی دوساله گریه سر داد با بی‌جونی گفت گرسنمه بنده ی خدا جونی براش نمونده بود و همونجا بود که فهمیدیم بچه هاش ازش خسته شدند و گفتند اون که مردنیه بذارید زودتر بمیره. ادامه دارد کپی حرام
۶ شوهرم گریه ش گرفته بود بردارش رو به خونه خودمون اورد بچه هام تا مدتها پا به پای پدرشون ازش مراقبت کردند یه روز همسرم با بغض گفت من ادم بدبختی هستم از سر لج و لجبازی با تو و خونواده ت یه عمر تو سر بچه هام زدم و‌گفتم خونواده ی خودم رو الگو قرار بدند ...ولی خدا اونقدر دوستم داشت که ذره ای از خلق و خوی اونها رو ندارند مهرو محبت ‌و حق پرستی و ایمانشون خیلی شبیه برادرهای خودته. ثمره ی ازدواجم با تو دوتا پسر فهمیده و باغیرته .همون روز ازم حلالیت گرفت، حتی برای عذرخواهی از پدرو مادرم با تهیه ی بلیط سفر به کربلا همه مون رو شگفت زده کرد پایان کپی حرام
۱ یه خواهر و یه برادر بودیم بابا خیلی روی داداشم حساب میکرد و همیشه همه کار براش میکرد تا دوسال بعد از سربازی همه هزینه‌های مربوط به اون رو خودش تامین میکرد تا مبادا آب تو دل تنها پسرش تکون بخوره همیشه شعارش این بود که تا وقتی خودم سرپام وقت استراحت پسرمه اما موقعی که خودم رو بازنشسته کنم تازه کار و فعالیت و مسئولیتهای شایان شروع میشه بابا نمیدونست با همین کارا داره داداشم رو بی مسئولیت و تنبل بار میاره بابا چندین باغ گردوی چند هکتاری و یه کارگاه تولید ام‌دی‌اف داشت گاهی اوقات داداشم رو با خودش به اونجا میبرد ولی چه فایده فقط وعده وعید برای اینده‌ بهش میداد یه مدت بود که بابا قلبش مریص شده بود یه روز صبح که داشتم آماده میشدم به مدرسه برم ادامه دارد
۲ مامان هرچی بابا رو صدا کرد بیدار نشد و برای همیشه از دستش دادیم یه مدت با کمک اقوام مادری رو پای خودمون بودیم که مامان بزرگ پدریم با داد و بیداد اعتراض میکرد و میگفت اینا بخاطر ارث و میزاث پسرم دندون تیز کردند مامانم ناراحت بود و میگفت مگه از شوهر من به خواهر و برادرمم ارث میرسه که بخاطر اون هوامون رو دارن ولی کم کم حرفای مادربزرگ به گوش اونا رسید و کمتر از قبل بهمون سر میزدند یه سال از فوت بابا گذشته بود و داداشم همه امورات مالی رو به عهده گرفته بود منم تازه دبیرستانم تموم شده بود که داداشم یه شب گفت یه خواستگار برام‌ پیدا شده مامانم گفت دخترم میخواد درسش رو ادامه بده که شایان گفت لازم نکرده من تازه با این آقا شریک شدم این ازدواج پیوند کاری ماروهم محکمتر میکنه ادامه دارد
۳ شایان با قلدری من رو مجبور به اون ازدواج میکرد من هم از ترس اینکه توی این دعواها برای مامانم اتفاق بدی نیفته جواب مثبت دادم در مدتی از ازدواجم با مهرداد میگذشت هردو بهم علاقمند شده بودیم و همه چیز خوب بود تا اینکه شراکتشون به ضرر افتاد و به مشکل خوردند هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم که برادرم من رو قربانی خواسته‌های خودش کنه بیخبر از مهرداد همه‌چی رو فروخت و بالا کشید این وسط هروقت مهرداد دستش به شاسان نمیرسید یا نمیتونست حقش رو طلب کنه همه حرص و عصبانیتش رو سر من خالی میکرد مهرداد تنها خوبی که داشت در شرایط عادی متوجه بی‌گناهی من در این ماجرا بود ولی وقتی عصبی میشد همه حرصش رو سر من خالی میکرد و این من رو عذاب میداد آخه به پدرم فحش میداد ادامه دارد
۴ یه بار که مامان خونمون بود و ناسزاهای مهرداد رو به بابا میشنید اروم اروم اشک میریخت به شایان زنگ زد و گفت تو خودت خواستی با مهرداد شریک بشی وقتی هم دیدی دارید ضرر میکنید به نفع خودت کنار کشیدی و مهرداد خیلی زیاد متضرر شد هم خواهرت رو به خاک سیاه نشوندی و هم باعث شدی شوهرش بخاطر بدیهای تو باهاش بد باشه و هم بخاطر عصبانیت از تو به بابات فحش بده داداشم با پررویی همه چی رو انداخته بود گردن من و گفته بود خواهر من بی دست و پاست که اجازه میده شوهرش دست روش بلند کنه یا به بابا فحش بده من جای اون بودم دهن مهرداد رو گِل میگرفتم مامانم حرفاش رو تایید کرد درسته مهرداد کارش زشت و بد بود اما خیانت برادرم به من و مادرمم بد بود ادامه دارد
۵ مامان اصلا حواسش نبود که پسرش هم مثل دامادش بدی کرده در حقش. من بیچاره هم قربانی طمع برادرم بودم و هم قربانی بی ادبی شوهرم. کار به جایی رسید که هرجا مینشست از بدیها ی شوهرم میگفت من هم بخاطر حفظ ابرو نمیتونستم چیزی در مورد اینکه خودش من رو مجبور به ازدواج با مهرداد کرده بگم حتی در مورد کلاهی که سر شوهرم گذاشته بود به کسی چیزی نمیگفتم اما اونقدر بی‌غیرتیها و بی‌مسئولیتی‌های شایان در مورد من و مامان ادامه داشت که بالاخره مامان رو راضی کردم ز شایان شکایت کنیم تا بتونیم سهم‌الارثمون رو بگیریم اولش مامان راضی نمیشد و میترسید شازده پسرش یوقت دلخور بشه ولی وقتی جلوش اشک ریختم و گفتم تا وقتی بابا زنده بود بجای اینکه به پسرش مرد بودن رو یاد بده فقط خوردن و خوابیدن رو یاد داد ادامه دارد
۶ تو هم با دعوت من به سکوت و گذشتن از حق و حقوقم در ظلمهایی که شایان در حقم میکنه شریکی شاید گناهتون بیشتر هم باشه چون شماها با دوستی بیش از حدتون اون رو عادت دادید به مفت خوری و سواستفاده از حیا و سکوت دیگران نمیدونم اشکهام جواب داد یا تحلیل رفتارهای غلط داداشم که بالاخره مامان رضایت داد و تونستیم بعد از کلی زحمت حقم رو بگیرم مهرداد هم دیگه دست از سرم برداشته بود و کمتر بابت حق‌خوریهای داداش ملامتم میکرد کاش مامان و بابا از همون اول میدونستند فقط پسر نیست که در زندگی نیاز به حمایت والدین داره کاش میفهمیدند محبتهای بیخودی و بیجای اونها شبیه دوستی خاله خرسه باعث بد شدن داداشم شده بود من که عبرت گرفتم بین بچه‌هام تفاوتی قایل نباشم و قبل از هرچیز انسانیت و مسئولیت پذیری رو یادشون بدم پایان