eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ سلام اسمم بهار و ۲۲ ساله هستم من توی خانواده سنتیِ پرجمعیت متولدشدم.چهارتا خواهر وسه برادر دارم. سال اولی که وارد دانشگاه شدم از اقواممون چندتا خواستگار داشتم ولی من قصد ازدواج نداشتم نمیخواستم مثل مادرم عمرم بره پای زندگیم به بابام گفتم من قصدازدواج ندارم دوترم ازدانشگاه گذشت که فهمیدم دو‌ تا از هم کلاسی هام پیگیر پیدا کردن آدرس خونه وشماره تلفن خونه مونن قبل ازاینکه ادرس پیدا کنن توی دانشگاه به هردوتاشون با دلیلی که از نظر اونا سریع درست میشد جواب رد دادم و نذاشتم قضیه خواستگاری به خونه کشیده بشه نزدیک امتحان های ترم سوم نگاه کردن های زیادی یکی از پسرای ترم بالا کنجکاوم کرد.‌ یه روز ی دانشجوی پسر که از نظر بچه های دانشگاه بچه مثبت بود به سمت پاتوق من ودوستام اومد گفت: خانم احمدی میتونم چند دقیقه وقتتون روبگیرم نگاهش کردم و گفتم بفرمایید، مضطرب گفت: میشه بریم اون طرف تر حرفم خصوصیه متعجب نگاهش کردم فوری گفت راجب یه کتاب میخواستم ازتون سوال بپرسم ببخشید مزاحمتون شدم و رفت بچه ها ازهول شدن اون پسر وتعجب من خنده شون گرفت بعدازرفتن بچه مثبت دانشگاه بلند خندیدن ادامه دارد کپی‌ حرام
۲ وقتی برگشتم نمیدونم چرا فکرم سُر میخورد سمت علیزاده ، صبح قبل ازرسیدن به ایستگاه دانشگاه ازماشین پیاده شدم بقیه مسیرو پیاده رفتم هنوز چند قدم راه نرفته بودم که صدای بوق زدن یه ماشین اومد با دیدن علیزاده تعجب کردم. سریع گفت خانم احمدی خواهش میکنم وایسید سمتش چرخیدم‌ گفتم: بله اقای پناهی امرتون از لحن حرف زدنم جا خورد گفت قصد مزاحمت ندارم فقط میخوام چند لحظه باهاتون صحبت کنم گفتم بفرمایید حرفتون روبزنید، گفت من ازشما خوشم اومده اگر میشه یه بار با هم دیگه صحبت کنیم اگه به تفاهم رسیدیم خانواده هارودرجریان بزاریم ازحرفش جا خوردم بدون اینکه جواب بهش بدم ازکنار ماشینش ردشدم به سمت دانشگاه رفتم دو روز گذشت که توی کلاس مشغول جمع کردن وسایل بودم با صدای علیزاده سرم روبلند کردم وگفتم بله برگه کوچیکی روی دسته صندلی گذاشت گفت :بچه های دانشگاه گفتن خواهرتون فوق لیسانس رشته معماریه میشه این چندکتابی که نوشتم رو اگر دارن برام ازشون امانت بگیرید اگرهم نداشتن بهم خبربدید قبل ازاینکه جواب بهش بدم سریع از کلاس رفت برگه روبرداشتم اسم کتاب ها وشماره تلفن علیزاده بود به سمت خونه راه افتادم اسم کتاب هاروبرای خواهرم خوندم دوتا ازکتاب های که خواسته بود رو داشت به علیزاده پیام دادم سلام دوتاازکتاب هایی که میخواستید رو خواهرم داشت فردابعدازکلاستون بیایدکتاب هاروببرید چند ثانیه بعد پاسخ داد نوشته بود وای بهار خانم ممنونم ادامه دارد کپی حرام
۳ از صمیمیتش تعجب کردم، فردا صبح توی دانشگاه بادیدن علیزاده متاسف شدم کتابهارو بهش دادم که‌گفت امروز وقت دارید چند دقیقه ای باهم... به سمتش چرخیدم جدی گفتم نخیر ازدست مزاحمت های علیزاده کلافه شدم تصمیم گرفتم فردا بعدازتموم شدن کلاس هام برم‌ی خط جدید بخرم بعد از کلاس اخر به محض خارج شدن ازکلاس یکی ازبچه های رشته مکانیک یه پاکت قرمز روبه سمتم گرفت وگفت خانم احمدی این پاکت برای شماست ابروهام روبالا انداختم وگفتم ازطرف کیه و چرا ؟دختره پاکتو داد دستم و گفت نمیدونم برید از اقای علیزاده بپرسید با عصبانیت پاکت رو برداشتم به سمت خونه حرکت کردم پاکت روزیرتخت گذاشتم بابلند شدن صدای ویبره گوشی برداشتمش ازدیدن اسم علیزاده کلافه شدم پیامش نوشته بود بهار خانم هدیه تون رودوست داشتید؟ باعصبانیت براش تایپ کردم چرادست ازسرم برنمیداری؟ درجواب پیامم فرستاد چون دوستت دارم اتفاقات این چندوقت رو مرور کردم پیش خودم گفتم چرا مثل خواستگار قبلی ها سریع ردش نکردم انقدر بهش فکر کردم که به این نتیجه رسیدم بچه خوبیه و میشه برای آینده روش حساب بازکرد ادامه دارد کپی‌ حرام
۴ کم کم رفتارم رو باهاش تغییر دادم چندماهی رو برای آشنایی باهمدیگه درارتباط بودیم زمان آشنایی من همه چیزروبرای دوتاازخواهرام تعریف کردم وتقریبا همه بچه های دانشگاه و خیلی از اساتید از ارتباط با خبر شده بودن شایان ازدانشگاه فارق تحصیل شد من ترم شش بودم بعد از چند وقت بخاطر خواستگاری که برام اومده به شایان گفتم بهتره زودتر همه چیزو رسمیش کنیم چندباری طفره رفت وگفت فعلا صبرکن باز خبری ازخواستگاری اومدنش نشد یه روز بهش زنگ زدم وکلی حرف زدم خیلی خونسرد گفت من فعلا شرایط ازدواج ندارم نمیتونی صبرکنی تمومش کنیم ازحرف شایان شوکه شدم حالم گرفت شد بدون خداحافظی گوشی روقطع کردم چند روزی روتوی فکرحرف سهیل بودم بعدازسه روز بهش پیام دادم اقای علیزاده لطفا دیگه نه به من زنگ بزنید نه پیام بدید هرچی بین من و شما بوده تموم شده خدانگهدار بعدازچند ثانیه درجواب پیامم نوشته بود باشه خداحافظ ادامه دارد کپی‌حرام
۵ ازاینکه انقد راحت تونسته بود با احساساتم بازی کنه و الان هم خیلی راحت گذاشت رفت حالم بدشد یک ماه باحال بد یاداوریی مدتی که شایان باحرفا و ادعا های الکیش بازیچه شده بودم گذشت تمام سعی تلاشم روکردم که بتونم فراموشش کنم اما بعضی وقتا ببین منطق عقل واحساساتم جدل راه می افتاد من هم این وسط حالم بد میشد تقریبا دو ماهی از تموم شدن ارتباط من و شایان گذشته که خبر ازدواجش رو ازبچه های دانشگاه شنیدم باورش برام سخت بود شایانی که میگفت فعلا شرایط ازدواج نداره چطور الان تونست زن بگیره چطوربعدازدوماه همه چی براش درست شد چند روز بعد بچه های دانشگاه عکس های عقد و عروسیش رو برام فرستادن اونا هم مثل من توی شوک بودن باور اینکه شایان من رو بازی داده باشه براشون سخت بود بعد از دیدن اون عکس های رسما شایان برام مرد و حالم هر روز بهتر میشد ادامه دارد کپی‌حرام
۶ یکسال اخردانشگاهم تموم شد برای دفاع خواهرم به شهر ارومیه رفتیم بعد از چند وقت یکی ازهم دانشگاهی های خواهرم که دانشجوی ارشد مهندسی برق بود با خواهرم تماس گرفت برای خواستگاری پدرم بعد از تحقیق و مطمئن شدن از هم دانشگاهی خواهرم و خانواده ش اجازه خواستگاری داد بعداز یه مدت رفت وآمد آشنا شدیم با هم خانواده ها برامون جشن نامزدی گرفتن سه ماه از نامزد بودنمون گذشته بود که پدر پدرام به پدر من پیشنهاد دادن فاصله بین مراسم عقد و عروسی یک هفته باشه همگی این پیشنهاد رو قبول کردیم بعد از یک هفته عقد بودن پدر پدرام جشن عروسی بزرگی برامون گرفت من و پدرام راهی خونه بخت شدیم الان بعد از گذشت دو سال از عروسیم درکنارهم خوشبختیم احساس ارامش داریم رسول خدا (ص) فرمود: «النّظّر سهم من سهام ابلیس فمن ترکها خوفاً من الله اعطاه الله ایماناً یجد حلاوته فی قلبه؛ نگاه به نامحرم، تیری از تیرهای شیطان است. هر کس آن را به خاطر ترس از خدا ترک کند، خداوند نیز به او ایمانی می‌بخشد که در دلش لذت شیرینی آن را احساس می کند》 پایان‌ کپی‌حرام