eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
94 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ شوهر من وقتی اومد خواستگاریم خیلی پولدار بود و وضع مالیش خوب بود کارخونه داشت و خیلی خوش برخورد و خوش مشرب بود جوری که جذبش شدم بعد از تحقیقات خانواده که گفتن خانواده خوبی هستن و احسانم بچه خوبیه جواب مثبت دادم و با هم دیگه ازدواج کردیم مراسم عقد خیلی قشنگی برام گرفته بود خیلی دوسش داشتم عروسیمون خیلی مجلل بود و همه انگشت به دهن مونده بودن، اوایل زندگیمون خیلی رویایی شروع شد دوسال بعد خدا بهم بچه اولمو داد و دوساله بعدشم پسر دومم به دنیا اومدم این دوتا پسر تبدیل شدن به بزرگترین نقطه امیدواری من به زندگیم، کم‌کم متوجه رفتارهای شوهرم شدم که عجیب شده بود کم میومد خونه و وقتی هم بود با من ی کلمه هم حرف نمیزد هر بار اعتراض کردم گفت کارم سنگینه نرفتم گردش که همش سرکارم باید درکم کنی کم کم متوجه شدم که شوهرم با یه زن در ارتباطه خیلی دلم شکست وقتی که بهش اعتراض کردم خیلی حق به جانب گفت من از پس دوتا زن بر میام به تو ربطی نداره همینه که هست ادامه دارد کپی حرام
۲ با شوهرم قهر کردم افسرده شدم اونم خونه نمیومد انگار میخواست منو تنبیه کنه و یه جورایی من دست به دامنش بشم که تورو خدا به خونه برگرد و در واقع منت بذاره برگرده و بابت کارش باهاش بدرفتاری نکنم منم با پسرام شروع کردم به درس خوندن خودمو مشغول درس کردم انگار نه انگار شوهرم وجود داره رفتم دانشگاه و فراموش کردم که یه شوهری دارم زندگیم کمبود های زیادی داشت اما نذاشتم کسی بفهمه اونم‌ در حد ی خرجی دادن میومد در خونه و میرفت انقدر درسمو ادامه دادم تا تونستم دکترای روانشناسی بگیرم شوهرم که این مدت بیکار ننشسته بود تا جایی که خبر داشتم زنهای صیغه ای زیادی داشت یه روز که پسرم رفته بود دیدنش اومد خونه و گفتم شاید باورت نشه مامان توی این چند سالی که با بابا قهری با یه عالمه زنه مختلف ازدواج کرده و بچه داره اون روز که من پیشش بودم بعد از ظهر صندوق عقب ماشینشو از پوشک و شیرخشک سایزهای مختلف پر کرد با هم بردیم در خونه زن ها داد برای بچه هاش بهش گفتم بابا اینا فقیرن؟ گفت نه بابا اینا خواهر برادرات هستن گفتم مگه میشه؟ مطمئنی؟ ادامه دارد کپی حرام
۳ گفت اره مطمئنم خودش گفت خواهر برادرامن گفت من پولشو دارم هزار تا زن بگیرم و میگیرم طاقت نیاوردم از شوهرم پرسیدم و حرفهای پسرم رو تایید کرد گفت وقتی دارم چرا نگیرم؟خیلی دلم شکست من هیچی کم نداشتم، ۱۰سال شده بود که من و شوهرم قهر بودین من برای موفقیت خودم تلاش کرده بودم از کنار موفقیت شغلیم تونستم برای خودم تو یکی از بهترین منطقه های تهران بهترین خونه رو بخرم با چندتا دختر مثل خودم که داشتن درس میخوندن و شاغل بودن دوست شدم و به پیشنهاد اونا چند عمل زیبایی انجام دادم گفتن برای دل خودت اینکارو بکن که سرحال بشی برای خودت انجام بده منم همین کارو کردم خیلی عوض شده بودم و حسابی زیبا شده بودم بخاطر شغلم از لحاظ ظاهری خیلی باید به خودم میرسیدم یه روز دیدم شوهر اومده خونه بهم گفت که ده سال گذشته و حالا اومدم میشت اون روز موند میش ما و من تعجب کردم که چرا کنار ما مونده گوشیش زنگ میخورد ولی جواب نمیداد بهم گفت اگر موافقی چهارشنبه با هم بریم شمال و یه هفته بمونیم تو چشمای کلی ذوق میدیدم بخاطر بچه ها قبول کردم اون شب شوهرم کلی ازم تعریف کرد که خوشگل شدی و خیلی جذاب شدی، اون شب تا صبح نشستم و نخوابیدم هر چی تو وجود خودم گشتم هیچ علاقه ای نسبت بهش پیدا نکردم ادامه دارد کپی حرام
۴ باخودم گفتم باهاش میرم شمال و اگر تونستم تحملش می کنم دنبال این بودم که ی فرصت به خودمون بدم که ببینم میتونم دوسش داشته باشم یا نه اما‌ میدونستم تغییر کردنش محاله و هرگز عوض نمیشه، بچه ها برای چهارشنبه ذوق داشتن و منم وادار به این کردن که یه جورایی شروع کنم به حاضر شدن، چهارشنبه رسید شوهرم اومد دنبال ما یه لحظه به خودم گفتم تو ی خانم موفقی از لحاظ مالی هیچ نیازی به این مرد نداری از لحاظ زیبایی هم که کم نداری سعی نکن خودتو بهش بچسبونی بچه هاتم به این زندگی عادت دارن پس اگر‌جدا بشی هم ضربه نمیخوری ولی بهتره که فعلا به جدایی فکر نکنم ادامه دارد کپی حرام
۵ شوهرم انگار که فکر میکردی یه زنه جدید پیدا کرده خیلی دورم میچرخید برام حرف میزد آواز میخوند شوخی میکرد میگفت خیلی خوشگلی تا حالا زنی به خوشگلیت ندیدم، خیلی تلاش کردم به من خوش بگذره و خوشحال باشم شوهرم بیشتر تلاش می‌کرد و هر چی بیشتر سعی میکرد بیشتر ازش بدم می‌آمد به این فکر میکردم که تمام زنایی که باهاشون بوده رو اورده اینجا و باهاشون همین برخورد رو داشته تا چند روز که گذشت متوجه شدم که نمیتونم تحملش کنم وقتی نزدیکم میشد حالت تهوع می گرفتم یکی دو بار خواست کنارم بشینه که روی خوش نشون ندادم و اصلا تمایل نداشتم حتی یک قدم نزدیکم‌ بشه پسر بزرگم متوجه حالم شد بهم گفت من بهت حق میدم اگر نمیتونی تحملش نکن خودتو فدای ما نکن مامان ادامه دارد کپی‌حرام
۶ وقتی برگشتیم خونه به شوهرم گفتم دیگه نیا دیدن من و میخوام ازت طلاق بگیرم پرسید چرا گفتم من هرکاری میکنم‌ نمیتونم دوست داشته باشم شروع کرد به داد و بیداد که طلاقت رو بگیر فکر کردی چه خبره میرم صدتا دیگه صیغه میکنم تو اگر‌ با عمل خوشگلی من میرم خوشگل واقعی پیدا میکنم خیلی حرفهاش بهم برخورد قصد نداشتم مهریه بگیرم ولی سر این حرفهاش رفتم سراغ ی وکیل اونم‌ بهم تضمین داد که حق و حقوقم رو میگیره مهریه م سنگین بود و هر چیزی که شوهرم داشت و گرفتم بجز ی دونگ از کارخونه که موند براش بهش گفتم حالا برو ببینم میتونی زن بگیری، شوهرم خیلی پشیمون بود بارها گفت برگرد و من خودمو عوض میکنم ولی من دیگه گول نخوردم الان دارم با دوتا پسرام غرق در ارامش زندگی میکنم و خداروشکر میکنم که از اون مرد نجات پیدا کردم پایان کپی‌حرام