#تحقیر1
امشب خواهر شوهرم و همسرش رو دعوت کرده بودیم.
بعد از شام شروع کردم پذیرایی سینی چای رو بردم و بعدشم ظرف شیرینی رو با خودم بردم.
اما احسان قصد نداشت که پاشه و بهم کمک کنه بدجوری حرصم میداد با این کاراش .
از صبح خودم تنهایی کارارو کردم و حسابی خسته بودم .
خواهر شوهرم، رضوان، وقتی میرفتیم خونشون شوهرش پا به پاش کار میکرد اما من سفره رو هم خودم به تنهایی جمع کردم.
خسته و کلافه به داخل آشپزخانه رفتم شوهرم که همونطور مشغول بگو بخند بود.
همیشه تو جمع میخندید و با همه خوب رفتار میکرد الا منی که زنش بودم! رفتاراش با من اصلاً خوب نبودن.
مدتی بعد از آشپزخانه بیرون اومدم و کنارشون نشستم.
ادامه دارد.
کپی حرام.