eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
94 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من ۲۴ ساله بودم که از شوهرم بخاطر دست بزن و کار نکردن و رفیق بازیاش طلاق گرفتم ضربه روحیدبدی خوردم به پیشنهاد خانواده‌م رفتم و توی مغازه خواهرم مشغول به کار شدم هم درامد داشتم و دستم توی جیب خودم بود هم سرم گرم کاربود و به خاطرات تلخم فکر نمیکردم، توی محل‌کارم ی دختری بود به اسم‌ زیبا کم ‌کم رابطه من و زیبا صمیمی شد و با هم زیاد حرف میزدیم تو رفت و امدهام به محل‌ کارم با ی پسری اشنا شدم‌ چهره جذابی داشت و خوش هیکل بود خیلی محترم و با ادب هم بود وقتی فهمید مطلقه هستم اصلا پیشنهاد نامربوط یا حرف و درخواست ناجوری نکرد در عوض هر کاری میکرد تا حالم خوب بشه، مدتی گذشت و زیبا از رابطه ما خبر دار شده بود که گیر داد منو با دوست امیر دوست کن و من تنهام، منم‌قبول کردم و با واسطه امیر زیبا تونست با مهران اشنا بشه، مهران به ظاهر پسر خوب و ساده ای بود در عوض زیبا با اینکه با هم صمیمی بودیم و خیلی قبولش داشتم اما ادم اب زیر کاهی بود در عین اینکه باهام دوست بود و من بهش حسابی اعتماد داشتم و جزییات رابطه م با امیر رو بهش گفته بودم از هیچ فرصتی برای اسیب زدن به من دریغ نمیکرد اما کاری کرده بود که من فکر میکردم زیبا دلسوز و نگران منه ادامه دارد کپی حرام
۲ گاهی اوقات میدیدم که زیبا تمام تلاشش رو میکنه تا همیشه با من و امیر باشن اما انیر تلاش میکرد که ازشون فاصله بگیریم میگفت با هم بیرون نریم یا در مورد خودمون با زیبا حرف نزن قرار میذاشت دوتایی بریم بیرون، وقتی از امیر میپرسیدم تفره میرفت و میگفت چیزی نشده و اشتباه میکنی مهران که عاشق زیبا بود خیلی زود مادرشو برای خواستگاری از زیبا فرستاد زیبا اولش خوشحال بود و میگفت این بگیره و منم عروس میشم اما بعد چند روز شروع کرد بهانه اوردن و تلاش میکرد با مهران بهم بزنه هر چی میپرسیدم اخه چت شد یهو جواب درست حسابی نمیداد خانواده مهران اوضاع مالی خوبی داشتن برعکس امیر که از ی خانواده خیلی خیلی معمولی بود و وضعشون خوب نبود بالاخره زیبا هر جوری بود تونست ی بهونه پیدا کنه و مهران و از سرش باز کنه میگفت بهمدیگه نمیخوریم برعکس زیبا و مهران، امیر شروع کرد به زمزمه ازدواج با من با اینکه میدونست من مطلقه م و خودشم ی تک پسر مجرد اما کوتاه نیومد من هدفم از دوستی با امیر این بود که دنبال یکی میگشتم انقدر مشغولش بشم که ناراحتیم رو فراموش کنم فقط ی ادمی بود که بتونم گذشته رو فراموش کنم اما امیر قصدش ازدواج بود انقدر گفت و گفت تا بالاخره مادرش راضی شد و اومدن خواستگاری ادامه دارد کپی حرام
۳ از اون ور هم خواهرم که براش کار میکردم حسابی با امیر مخالف بود میگفت ادم خوبی نیست و بچه شری هست هر چی میگفتم تو که نمیشناسیش از کجا میدونی گفت من از ی ادم مطمئن شنیدم تا اینکه ی روز خواهر بزرگترم گفت تو امیرو دوس داری براشم میجنگی ولی اونی که داره زیر اب امیرو میزنه زیبا هست خواهرمونم بهش اعتماد داره و حرفاشو به گوش مامان بابا میرسونه، تازه فهمیدم منشا مشکلات من کیه،خواهر ساده گرفتن و داره مجردی زندگی میکنه این نوع زندگی برای سن و سال زیبا خیلی بد بمن به حرفهای زیبا گوش میداد با تمام این مشگلات منو امیر بهم رسیدیم درسته قصدم باهاش ازدواج نبود اما خوشبختم کرد و همه جور تلاشی برای زندگیمون کرد نمیگم کمبودی نداشتیم داشتیم شاید خیلی بیشتر از بقیه هم داشتیم اما با هم همه چیزو درست کردیم ی مدتی گذشت و ی روز رفتم مغازه خواهرم دیدم زیبا اونجاست با اینکه یک سال از من بزرگتر بود اما‌ حسابی شکسته شده بود باهام حرف زد و گفت که پدر مادرش گرفتن گفتم زیبا تنهایی تهش هیچی نیست توام‌ یکی و پیدا کن باهاش ازدواج کن بدار سرو سامون بگیری راحت زندگی کن بلند خندید و گفت ادامه دارد کپی حرام
۴ وای چقدر تو املی و عقب مونده نمیخوام ازدواج کنم خودمو محدود کنم‌ همینجوری زندگی میکنم ازادم و راحتم هیچی بهش نگفتم و برگشتم خونمون دوماه گذشته بود ی روز خواهرم زنگ‌ زد بهم گفت که زیبا رو اونجا انداختش بیرون وقتی علتو پرسیدم گفت به شوهرم گفته بیا منو صیغه کن شوهرمم گفته اینو بنداز بیرون این درد سر میشه دلم برای خواهرم سوخت انقدر دلسوز و مهربون بود میخواست به زیبا کمک کنه اما زیبا قصد داشت زندگیشو خراب کنه خواهرم گفت ببین اینا بین خودمون باشه مادر زیبا زن خوبی نیست خود زیبا برام گفته که مادرش جلوی اون مرد میاره خونه الانم زیبا رو از خونه ش انداخته بیرون گفته دوست پسرم از تو خوشش میاد، بابای زیبا م اونو راهش نمیده و میگه نمیخوام ببینمتون الان زیبا با بدبختی ی خونه گرفته داره تنهایی زندگی‌ میکنه اما این اواخر میگفت که برای تامین مخارج و اجاره خونه با چندتا پسر دوسته که خرجیش رو میدن ادامه دارد کپی حرام
۵ دورادور از زیبا خبر داشتیم که چیکار میکنه تبدیل شده بود به ی دختر بدکاره و مواد فروش چند سال گذشت کم و بیش ازش خبر داشتم که چیکار میکنه ی روز دوستم دعوتم کرد خونشون و منم رفتم بچه هامون بهانه گرفتن و بردیمشون پارک روبروی خونشون، دیدم ی دختر اشنا اونجاست سرو وضع نامناسبی داشت موهای سبز‌چمنیش هیچ وقت از یادم نمیره تا منو دید لبخند زنون به سمتم اومد همش فکر میکردم این کیه وقتی صداش رو شنیدم تازه شناختمش خود زیبا بود انگار ی ادم دیگه بود ازم پرسید چیکار میکنم و چه خبرا منم‌گفتم که زن امیرم و ی دختر داریم، پسرمم نوزاده همون لحظه برق حسادت رو تو چشم هاش دیدم لبخند زورکی زد و گفت میبینی منم این شد زندگیم البته من مثل تو خودمو محدود نکردم و ازادم گفتم اعتیادم جزو ازادی هست؟ بلند خندید و گفت دختر بدبخت من خیلی چیزا شدم ولی مثل تو نرفتم خودمو ذلیل و کلفت ی مرد بکنم ادامه دارد کپی‌حرام
۶ اول خواستم سکوت کنم اما سکوت من فقط اونو وقیح تر میکرد دست دخترمو گرفتم و بهش گفتم شاید از نظر تو من ی ادم بدبختم ولی من تمام عمرم رو با ی نفرم دستمال کاغذی مردای هرزه نشدم، تو از دورن از هم پاشیدی خودتم میدونی فقط داری حفظ ظاهر میکنی که بگی‌خوشبختی، تو حتی چشمو دنبال امیرم بود زیبا تو معلوم نیست چه موجودی هستی وقتی مادرت بیرونت کرد میتونستی ی زندگی خوب برای خودت درست کنی اما رفتی به شوهر خواهرم پیشنهاد صیغه دادی بعضیا رو میگن پدر و مادر و رفیق و جامعه خراب میکنه اما من میگم نه بعضیا ذاتشون خرابه تو بارها و بارها فرصت ی زندگی خوب داشتی ولی الان اینجوریی چون ذاتت خرابه که به جای راه سخت و داشتن ی زندگی معمولی با ی نفر راه اسونو انتخاب کردی و با هزار نفری اما اونم راضیت نمیکنه و خرجت رو در نمیاره چون داری مواد میفروشی از کنارش رفتم و بعدشم هیچ وقت زیبا رو ندیدم اما درس خوبی گرفتم زییا بارها و بارها مهلت داشت تا خوب زندگی کنه ولی خودش خواست که مواد فروشی کنه و تبدیل بشه به ی زن بد، ی وقتا بدی ما ادما بخاطر جامعه و ادمای اطرافمون نیست بخاطر ذات خراب خودمونه پایان کپی‌حرام