eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
‌﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🙃🌱 اگر به اینـ باور بِرِسـے ڪ🍃 این 🌸 همان چادریست ڪ→ پشت دَر سوخت🔥 ولـے از سَرِ نَیُفتاد...َ😌 هرگز سرتْ نمـے شود فاطمے 🧕 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ اگر به اینـ باور بِرِسـے ڪ🍃 این 🌸 همان چادریست ڪ→ پشت دَر سوخت🔥 ولـے از سَرِ نَیُفتاد...َ😌 هرگز سرتْ نمـے شود 🌸 | 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ اگر به اینـ باور بِرِسـے ڪ🍃 این 🌸 همان چادریست ڪ→ پشت دَر سوخت🔥 ولـے از سَرِ نَیُفتاد...َ😌 هرگز سرتْ نمـے شود 🌸 | 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ برادرانه می گویم👇 ... ... ... ازیڪ خانواده اند اما بردوش شهدا به دست رزمندگان و اےخواهر التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ⚠️ 🔺حواسـت باشد ڪودڪانۍ درسن ڪم پدرانشان به خاطر امنیت من و تو فدا شده‌اند مبادا با بدحجابۍخونشان را پایمال ڪنیم؛ مخصوصا شهداے مرزۍ ما ڪه خیلۍ مظلومند 🔻پس حواست باشد؛ مبادا با خون به دل فرزندان شهدا ڪنۍ... چون هیچ ڪداممان نمۍتوانیم دلتنگۍخانواده شهدا را درڬ ڪنیم.... اللهم عجل لولیڪ الفرج 🦋🦋🦋
1 خیلی وقت بود از سن ازدواج خواهرم گذشته بود. منم که درسم تموم شده بود اما پاسوز خواهرم شده بودم . تو خونه ما رسم بر این بود که اول خواهر بزرگتر ازدواج کنه. پدرم حتی اجازه نمی‌داد خواستگارهای من جلو بیان و جواب رد بهشون میداد می‌گفت تا زهره شوهر نکنه زهرا رو شوهر نمی‌دم. زهره هم که اصلا خواستگار نداشت منم داشتم به پاش می‌سوختم. پدرم جلوی بختمو گرفته بود و نمی‌ذاشت ازدواج کنم. دلم خون بود از رفتارای خودخواهانه پدرم. داشتم غذا درست می‌کردم که مامان به‌آشپزخونه اومد. خطاب به من گفت_ چی درست کردی زهرا؟ نگاهش کردم و با دلخوری لب زدم_ خورشت آلو که خودتون گفتین. _ خوبه دختر گلم دستت درد نکنه. ادامه دارد. کپی حرام .
3 هرطور شد حرفمو کامل کردم _ مامان من از دست بابا خیلی دلخورم . مامان سئوالی سری تکون داد_ آخه چرا عزیزم ؟ بابات کاری کرده که من بی خبرم! نفسی به بیرون فرستادم و گفتم_ مامان من درسم تموم شده و الان سن ازدواجمه اما بابام نمی‌ذاره کسی بیاد خواستگاری من..‌..می گه تا خواهر بزرگتر شوهر نکنه نمی‌ذارم این یکی هم شوهر کنه! مامان که حرفامو شنید دستمو کمی فشرد و گفت _ دخترم قربونت برم خودتو ناراحت نکن. این که دیگه چیزی نیست غمباد گرفتی! بابات بهم گفت که قراره آخر هفته برای زهره خواستگار بیاد ان‌شاءالله که زهره راهی خونه بخت میشه و باباتم دیگه اجازه می‌ده که بیان خواستگاری تو. با اینکه مامان سعی داشت بهم امید بده اما من زیاد امیدی نداشتم! ادامه دارد. کپی حرام.
4 بخت زهره انگار کلا بسته شده بود و کسی امیدی به شوهر کردنش نداشت! آخر هفته اومد و خواستگارا اومدن. خواستگار زهره موقعیت خوبی داشت. تو آشپزخونه نشسته بودم و دعا می کردم که خواستگاری امشب به نتیجه برسه شاید بابا دیگه با خواستگار های من مخالفت نکنه! زهره خیلی استرس داشت و سعی کردم که آرومش کنم. بهش گفتم که اصلا اضطراب به وجودش راه نده و خیلی عادی رفتار کنه و نگران چیزی نباشه. سینی چای رو پر کردم تا زهره ببره. زهره چای رو برد برای خواستگارها. و حرفاشونو زدن. قرار شد اگه دو طرف موافق بودن زنگ بزنن و برای مراسمات هماهنگ کنن. کار شب و روزم شده بود دعا کردن و التماس کردن به خدا که خواستگارای زهره زنگ بزنن و موافقتشون رو اعلام کنن. دو روز، سه روز ، چهار روز گذشت ودیگه وکلا ناامید شده بودیم! ادامه دارد. کپی حرام.
5 زهره داشت گریه می‌کرد . خودمو بهش رسوندم و کنارش نشستم . دستاشو گرفتم و با مهربونی گفتم_ خواهری؟ نگاهم کردم و ناامید لب زد_ خواهر دیدی چی شد؟ این خواستگار هم منو نخواست! دلم براش می‌سوخت. با شرایطی که داشت نمی‌تونستم به فکر خودم باشم. منم شرایط بدی داشتم ولی الان زهره مهم تر بود. می ترسیدم که بلایی سر خودش بیاره. نوچی کشیدم و گفتم _ این حرفا چیه که می‌زنی زهره جون. عزیزم توکلت بر خدا باشه. شاید سرنوشتت ازدواج با‌ کسی دیگه باشه. بغض بدی تو صداش بود_ من سنم بالا رفته دیگه هیچ امیدی ندارم زهرا. سرمو به اطراف تکون دادم_ دیگه هیچ وقت این حرفو نزن. امیدت به خدا باشه. ادامه دارد. کپی حرام.
6 زهره خودشو انداخت بغلم و با صدای بلند هق می‌زد . دلم می‌خواست هرکاری بکنم برای اینکه خواهرم حال و هواش عوض شه. احساس می کردم که هیچ امیدی به زندگی نداره. کمی بعد مامان به خونه اومد و قضیه زهره رو بهش گفتم. یک ماه گذشت که خواستگاری دیگه برای زهره اومد. زهره ناامید بود و می گفت اینبارم مثل قبل بعد از خواستگاری غیب میشن. ولی اینبار همه چیز خوب پیش رفت . زهره که خودش هم از خواستگارش راضی بود جواب مثبت داد و خواهرم ازدواج کرد چقدر برای زهره خوشحال بودم. بعد از ازدواج زهره بابا با اومدن خواستگار های من موافقت کرد و با کسی که خودم بهش علاقه داشتم و از نظر خودم گزینه مناسبی بود ازدواج کردم. الانم‌ خداروشکر که هردومون خیلی خوشبختیم . پایان . کپی حرام.
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ی مشتی و باامراامِ زهراایی!!!؟؟ ، مشت مـحڪم بر دهان مـنافقين💪 : حجاب تو مشت محڪمى بر دهان منافقين و دشمنان اسلام مى زند👊🏼 Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🍃! دنیا خراب آبادے است ڪه هر نقطه آن به هاے آلوده نا امن گشته است. اما فرشته هاے در محفل انس و یاد خدا در امنیتۍ بسر مۍبرند ڪه دیگران از طعم آن بی خبرند😇 🦋🦋🦋