#خورشید ۱
من از خانواده تقریبا مرفه هستم بابام خداروشکر قدر خودش داشت داستانی که میخوام بگممرتبط با عمه م هست عمه بزرگم که میشه مادرشوهرم طبق گفته های مادرم وقتی ازدواج کرد هیچی نداشتن اما شوهرش مرد تلاشگری بوده و خیلی زحمت میکشیده که کم نداشته باشن و رشد کنن همینم میشه در عرض چند سال با تلاش بی وقفه ای که داشته تونسته بود سری توی سرا در بیاره و به جایی برسه عمه م هم زن با استعداد و هنرمندی بود اون زمانا که هنوز چرخ خیاطی نیومده بود خیاطی میکرد و مردمم از کارش راضی بودن اون موقع ها مد بود مردا کلاه شابکو میذاشتن عمه م از اونا هم درست میکرد یا حتی کت و شلوار مردونه میدوخت دیگه چرخ خیاطی که اومد دیگه کار عمه م بیشتر شد خیلی اوضاع مالیشون عالی شده بود حتی از ما هم بهتر بودن چهارنفر تو خونه ش کار میکردن اون زمان من هنوز عروسش نبودم بچه هاش پرستار داشتن و هفت نفرم استخدام کرده بود که قالی بافی کنن براش عمه م پنج تا پسر داشت از لحاظ دام داری هم خیلی اوضاعشون خوب بود
ادامه دارد...
کپی حرام
#خورشید ۲
همه حسرت زندگی عمه رو میخوردن و دوست داشتن جای اون باشن علاوه بر درامد دام داری و درامد شوهرش خودم خوب پول در میاورد و اوضاعش عالی بود اما ی ایرادی داشت که فکر میکرد همه باید به میلش رفتار کنن میرفت خودسرانه برای پسراش زن انتخاب میکرد و خواستگاری میرفت حتی نامزدم میکرد و بعد از نامزدی به پسراش میگفت اونا هم میگفتن ما این دختر و نمیخوایم عمه م هم بدون توجه به اینکه اون دخترا احساسات و ابرو و غرور دارن نامزدی رو بهم میزد قدیمم مثل الان نبود که دخترا نامزد کنن بهمبزنن اب از اب تکون نخوره اون موقع ها دخترا سرخورده میشن و از همه جا طرد میشدن کمتر کسی میرفت خواستگاریشون و میگفتن حتنا ی ایرادی داشته نامزد اولش نخواستش و بهم خورده این دیگه کار عمه م بود که اینکارو بکنه هر چی همه بهش میگفتن این کار بده و نکن گوش نمیداد و بازم کار خودشو میکرد توقع داشت پسراش به سلیقه اون زن بگیرن
ادامه دارد...
کپی حرام
#خورشید ۳
ی بار برای سومین مسرش ی دختریو نانزد کرد دختره از ی خانواده خیلی فقیر بود و از خداش بود که عروسشون بشه عمه م رفت خواستگاریش و مثل همیشه خودش نامزدی هن گرفت دختره یکی از خدمتکارای خونشون بود من یادمه دختره رو اسمش کبری بود و خیلی خوشگل بود ادم از نگاه کردن بهش سیر نمیشد از بس خواستنی بود و ناز، اما پسرعمه م گفت من اینو نمیخوام عمه خورشیدمم کوتاه نیومد و گفت باید بگیریش دعوای بدی توی خونشون شد پسر عمه م ابرو ریزی کرد که من کبری رو نمیخوام و عمه م میگفت زشته اگر بهم بزنیم فرستاده بودن دنبال مامان بابام، منم رفته بودم اونجا شاهد بودم بابا و مامانم بهش گفتن خورشید چرا اینکارو میکنی هر بارم میری بهم میزنی خداروخوش نمیاد این پسرم دوس نداره خدمتکار خونه تون رو بگیره اصلا شاید کسیو دوس داشته باشه چرا میخوای به زور زن بگیرن عمه م فقط نگاه کرد فرداش رفا و نامزدی رو بهم زد دختره اومده بود خونشون و التماس کرده بود بهم نزنید وقتی عمه م برای مامانن تعریف کرد منم دلم سوخت دختره گریه کرده بود و گفته بود توروخدا هر کاری بخواید میکنم هر چی بگید انجام میدم نامزدی رو بهم بزنید ابروی من میره و کسی نمیگیرتم
ادامه دارد...
کپی حرام
#خورشید ۴
عمه م بهش گفته بود که برو نمیخوادت دیگه تقصیر من چیه دختره بهش گفته بود تو که دیدی پسرت اینجوریه چرا اومدی خواستگاری من، خب حداقل نمیومدی تا منم اینجوری ابروم نره عمه م گفته بود بهش برو رد کارت اون طلاهایی که اوردم برات صدقه سر سلامتی بچه م و اشتباهم، مامانم سرزنشش کرد و گفت که کارت بد بوده و حالا میگی فکر کردمپسرم موافقت کنه دزست ولی حق نداشتی اینجوری تحقیرش کنی این کارا تاوان داره عمه م بیخیال گفت حالا مگه چی شده توام طرف اونایی ی نامزدی بوده بهم خورده مامانمم با اخم بهش گفت این چه حرفیه ؟ تو که ابروی دخترت نرفته بخوای نگران باشی چیزیت نمیشه میری برای پسرت یکی دیگه رو میگیری ولی اون بدبختی که ابروش رفته باید بشینه ببینه کی میگیریتش این حرف برای وقتیه که از رسم اینجا بی خبر باشی نه تو که رسم اینجا رو بلدی
ادامه دارد...
کپی حرام
#خورشید ۵
عمه م هیچی نگفت چند سال بعدش پسر عمه م گفته بود منو میخواد و اومدن خواستگاری من، منم جواب مثبت دادم به مرور زمان عمه م ثروتش رو همونجور که به مرور به دست اورده بود به مرور از دست داد همشم میرفت پای ولخرجی و بی فکری پسراش، همه پسراش زن گرفتن و سر زندگیشون بودن همه فکر میکردیم که عمه م تقاص نفرین اون دختر و نمیده اما ازدواج پسراش تازه اول ماجرا بود و انگار خدا منتظر بود تا وقتش برسه پسربزرگ عمه م با اینکه خیلی خوب بود ولی ی مریضی ژنتیکی گرفت و بعدش که دگتر جوابش کرد زنش طلاق گرفت و رفت با یکی دیگه ازدواج کرد پسر عمه م موند و دوتا دختر بچه، بعد از مرگش متوجه اعتیاد پسرعمه کوچیکم شدم اخرین بچه بود اعتیاد شدیدی داشت و هر کاری میکردن ترک نمیکرد تا اینکه برادر سوم مرد اونم بر اثر ی بیماری خیلی جزئی، تا اینکه قرعه به نام شوهر من افتاد بی خود و بی جهت ی شب خواب و بیدار نشد تمام این اتفاقات با فاصله دوسال دوسال افتاد
ادامه دارد...
کپی حرام
#خورشید ۶
ی روز رفتمخونه عمه م بهمگفت برادرشوهرم که معتاد بوده ترک کرده گفتم دیدی عمه همه ش کار خودت بود از بس مردم ازاری کردی با احساسات و ابروی مردم بازی کردی که اینجوری شد دودش تو چشم من و جاری هام رفته مادرشوهرم فقط نگام کرد و گفت من الان چیکار کنم تو بگو بچه های من مردن من داغدارم دو سال ی بار رفتم یکیشون و گذاشتم توی قبر برام ی مشت نوه مونده که ی سریشون سر زندگیشونن و ی سری هم انقدر بچه ن حالیشون نیست باباشون مرده منم پشیمونم ولی چاره ای ندارم تو بگو چیکار کنم همون کارو بکنم الان قد ی دنیا پشیمونم میگم کاش زن نمیگرفتن کاش سرخود نامزد نمیکردم که اون دختره برام اه بکشه و اهشم بگیره منو کاش مجرد بودن ولی زنده بودن اما الان هیچ راهی بجز غصه خوردن به ذهنم نمیرسه
هیچی بهش نگفتم اونم راست میگفت زن بیچاره نشسته بود ی ی اتاق نمور کوچیک و فقط به یاد بچه هاش دلم سوخت از خونه ش بیرون اومدم اما همش توی ذهنم گفتم خدا جای حق نشسته مبادا حقی ناحق کنم که خدا با صبر زیادش بهترین موقع بهترین جواب رو به ادم میده
پایان
کپی حرام