#خیانت_همیشه_در_اوج_اعتماد_اتفاق_میفتد
وسط کوچه مونده بودم چی کار کنم. یه حال بدی بود. بغض فشار میاورد توی گلوم، ولی ناباوری اجازه نمیداد تبدیلبه اشک بشه.
نفس کشیدنم انگار متوقف شده بود. کاملا بی اراده پشت در خونه رفتم و زنگ رو فشار دادم.
چند لحظهی بعد شوهرمبا زیرشلواری و رکابی در رو باز کرد. با دیدنمن جا خورد. فقط نگاش کردم. صدای دوستم رو شنیدم که میگفت. عزیزم بیا تو غذا یخ کرد.
به زور پرسیدم.عقدش کردی؟ از خجالت سرشو پایین انداخت و گفت موقته
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae