eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6هزار ویدیو
96 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٣۰ فروردین ۱٣۴٣ 📅تاریخ شهادت : ۱٨ مهر ۱٣۶۶ 🎂🎉🎂🎉🎂 🍃ای شهید این روزها کسی دلش برای دیگری نمی سوزد. را فراموش کرده ایم و ظلم کردن شده عادتمان. و اعمال روزانه زندگی شده و قلب های شکسته بسیاری را در پرونده اعمالمان بایگانی کرده ایم. اینجا تکلیف را خیلی ها از یاد برده اند و بی خیالِ ،به فکر هستند😓 💮 صلوات 💮 🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷 ✨🤲🏻 التماس دعای فرج و شهادت 🤲🏻✨ ✋🏻🌠 یا علی مدد 🦋🦋🦋
.‍ _🥀‍﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ . دلم شده ست... برای آوینی! برای چمران! برای علم الهدی! برای خرازی! برای هاشمی! برای ابراهیم هادی! دلم تنگ شده ست برای باقری... . برای کاوه و همت! برای ! برای کاظمی! دلم تنگ شده ست برای برونسی... . میگویم!! اصلا دلم برای تنگ شده... تمام نداشته هایم را؛ میبینم در آنهایی‌که داشتند... . شجاعت مصطفوی... غیرت بصیرت ... اخلاص، پشتکارصفا، محبت... و ایمان... . در این بین. وکاوه را بیشتر عاشقم... امام نیز آوینی پسند است! و را استاد خود می‌داند! رفقا! کجایید؟ که ببینیدمااینجا... هر روز و هر ساعت. تیر خلاصیِ‌شیطان‌نصیبمان می‌شود و مادرراه ماندگانِ مسیرِ خداییم. . : راه کاروان از میان تاریخ می گذرد؛ و هر کس در هر زمره که می‌خواهد ما را بشناسد! داستان را بخواند؛ اگر چه خواندن داستان را سودی نیست! اگر دل کربلایی نباشد. خدایا! این دلِ من با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود... بساز بفروش کسی سراغ ندارد !الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّد
.‍ _🥀‍﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ . دلم شده ست... برای آوینی! برای چمران! برای علم الهدی! برای خرازی! برای هاشمی! برای ابراهیم هادی! دلم تنگ شده ست برای باقری... . برای کاوه و همت! برای ! برای کاظمی! دلم تنگ شده ست برای برونسی... . میگویم!! اصلا دلم برای تنگ شده... تمام نداشته هایم را؛ میبینم در آنهایی‌که داشتند... . شجاعت مصطفوی... غیرت بصیرت ... اخلاص، پشتکارصفا، محبت... و ایمان... . در این بین. وکاوه را بیشتر عاشقم... امام نیز آوینی پسند است! و را استاد خود می‌داند! رفقا! کجایید؟ که ببینیدمااینجا... هر روز و هر ساعت. تیر خلاصیِ‌شیطان‌نصیبمان می‌شود و مادرراه ماندگانِ مسیرِ خداییم. . : راه کاروان از میان تاریخ می گذرد؛ و هر کس در هر زمره که می‌خواهد ما را بشناسد! داستان را بخواند؛ اگر چه خواندن داستان را سودی نیست! اگر دل کربلایی نباشد. خدایا! این دلِ من با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود... بساز بفروش کسی سراغ ندارد !الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّد
‍ ‍ ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ دلتنگ شهدایـَم دلم شده ست... برای شهید همدانی برای شهید شمسی پور برای شهید غفاری برای شهید شاملو برای شهید ترابی کمال برای شهید مصطفوی برای شهید کرمی برای شهید فانوسی برای شهید قاضی خانی برای شهید ابراهیم خانی برای شهید زارع الوانی برای شهید بشیری دلم تنگ شده ست برای شهید صانعی... برای کاوه و همت برای برای کاظمی دلم تنگ شده ست برای برونسی... میگویم اصلا دلم برای تنگ شده... تمام نداشته هایم را؛ میبینم در آنهایی‌که داشتند؛ شجاعت مصطفوی... غیرت ، بصیرت ... اخلاص، پشتکار، صفا، محبت... ، ایثار و ایمان... در این بین... و را بیشتر عاشقم... امام خامنه ای نیز آوینی پسند است! و را استاد خود می‌داند! رفقا کجایید؟! که ببینید ما، اینجا... هر روز و هر ساعت... تیر خلاصیِ ؛ نصیبمان می‌شود... و ما در ماندگانِ مسیرِ خداییم... 🌿 : راه کاروان از میان تاریخ می گذرد؛ و هر کس در هر زمره که می‌خواهد ما را بشناسد! داستان را بخواند؛ اگر چه خواندن داستان را سودی نیست! اگر کربلایی نباشد... خدایا! این دلِ من انگار دیگر با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود... بساز بفروش کسی سراغ ندارد!؟ 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ♨️انسان که غرق شود، میمیرد!👌 ♡چه در 🌊 ♡چه در 💭 ♡چه در ⛔️ ♡چه در 🔥 🌷ای ! ای جوان مردِ راهِ ... کجایِ قافیه را باخته ایم!😞 که این چنین غرقِ دنیـ🌍ـا ایم؟ 🌷ای ! ای عرش نشینِ ... دستمان را نگیرید 😔 به یادِ ❤️🕊 🍂🌹 هر وقت بچہ ها مشغول ڪسی هستند مرتب می گفت: بفرست و یا بہ هر بحث را عوض مے ڪرد. های شهیداحترام به دیگران بودحتی به ، همیشه می گفت این دشمنان ما انسانهای جاهل و هستند. ابراهیم این بود که معمولاً کسی مطلع نمی‌شد بجزکسانی که بودند وخودشان کارهایش می‌‌کردند اماخودابراهیم ضرورت از کارهایش نمی‌زد. . 🌸 🦋🦋🦋
🍃بیاد ساربانان کویر ، کویری که در ژرفای تاروپود آن، خنکای آسمان حس می‌شود، اگر بجوییمش♡ . 🍃همه کوی به کوی در جستجوی حیاتیم و قطره به قطره، عطش جانمان را می‌فرساید. جرعه به جرعه خراش بر می‌زنیم، در پی یافتن زلال آب. . 🍃قدم به قدم، قامت دلربایش بر نیزه های آفتاب چیره میشود و پیش میرود. او ست🙂 . 🍃نمیدانم در میان این مسیر، آفتاب شیفته او شده یا توانش، قاتل گرما. هرچه که هست، گام هایش نمی لغزند. در هر قدمش ، نهفته است😌 . 🍃شنیده بودم خانه ای در این بنا کرده، خالی از . میگفتند هرچه را که رنگ و بوی نمی‌دهد، از خانه اش زدوده است. خانه ای بنا کرده با عطر . . 🍃در این صحرای ، تنها غبطه به اوست که از گلویمان گذر میکند. اویی که آن روز با شکوه اش، به دیدار معشوق می‌شتافت🌹 🍃ذره ذره ی وجودش را، نذر خشنودی سالار شهیدش کرده بود و سنگ مزارش را ، هدیه به . اویی که شتابان می‌رفت و مایی که جا ماندیم😔 . 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🔷تاریخ تولد : ۹ اسفند ۱۳۶۶ 🔷تاریخ شهادت:۱۳۹۶/۸/۲۳دیرالزور سوریه 🔷مزار شهید : بهشت زهرا 🦋🦋 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🍃بیاد ساربانان کویر ، کویری که در ژرفای تاروپود آن، خنکای آسمان حس می‌شود، اگر بجوییمش♡ . 🍃همه کوی به کوی در جستجوی حیاتیم و قطره به قطره، عطش جانمان را می‌فرساید. جرعه به جرعه خراش بر می‌زنیم، در پی یافتن زلال آب. . 🍃قدم به قدم، قامت دلربایش بر نیزه های آفتاب چیره میشود و پیش میرود. او ست🙂 . 🍃نمیدانم در میان این مسیر، آفتاب شیفته او شده یا توانش، قاتل گرما. هرچه که هست، گام هایش نمی لغزند. در هر قدمش ، نهفته است😌 . 🍃شنیده بودم خانه ای در این بنا کرده، خالی از . میگفتند هرچه را که رنگ و بوی نمی‌دهد، از خانه اش زدوده است. خانه ای بنا کرده با عطر . . 🍃در این صحرای ، تنها غبطه به اوست که از گلویمان گذر میکند. اویی که آن روز با شکوه اش، به دیدار معشوق می‌شتافت🌹 🍃ذره ذره ی وجودش را، نذر خشنودی سالار شهیدش کرده بود و سنگ مزارش را ، هدیه به . اویی که شتابان می‌رفت و مایی که جا ماندیم😔 . 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🔷تاریخ تولد : ۹ اسفند ۱۳۶۶ 🔷تاریخ شهادت:۱۳۹۶/۸/۲۳دیرالزور سوریه 🔷مزار شهید : بهشت زهرا 🦋🦋
2 به خونه رفتم از مادرم خواستم که به اتاق بیاد تا با هم حرف بزنیم خیلی خجالت می‌کشیدم مضطرب بودم این اولین باری بود که همچین چیزی برام پیش میومد من حتی خواستگاری نداشتم و در این موارد با مادرم حرف نمی‌زدم اما الان چاره‌ای نداشتم جز اینکه قضیه رو بهش بگم اگه بدون مشورت این کارو بکنم مطمئناً بعداً با فهمیدنش خیلی ازم شاکی می‌شد . مادرم بزرگتر بود و باید در جریان همه چیز قرار می‌گرفت مامانم به داخل اتاق اومد و سئوالی نگاهم کرد _خوب فاطمه مادر حرف بزن ببینم قضیه چیه کاری داشتی با من؟ به تایید سری تکون دادم و کمی من من کردم_ مامان راستش می‌خواستم یه چیزی بهتون بگم اما تو رو خدا فعلا به به بابا چیزی نگین! _ مامان چشم دخترم بگو گوش میدم. ادامه دارد. کپی حرام.
3 صدام از ترس می‌لرزید_ راستش مامان یه پسره است هم کلاسیمه .خیلی پسر خوبیه از من خوشش اومده و می‌خواد که با هم ازدواج کنیم مامان چشماش برقی زدن و با خوشحالی گفت_ اینکه خوبه دخترم. به تایید سری تکون دادم_ اما ازم می‌خواد که یه مدت بیشتر با هم آشنا بشیم . من گفتم که خانواده‌ام رو در جریان می‌ذارم و برای همین تصمیم گرفتم که با شما حرف بزنم باهاتون مشورت کنم نگام کرد و گفت _دخترم به نظرت پسر مورد اعتمادیه؟ سری تکون دادم _ آره از نظر من پسر خیلی خوبیه. دوباره پرسید _ خانواده‌اش چی؟ به خانواده‌اش میگه که می‌خواین با هم آشنا شین برای ازدواج؟ مصطفی همچین چیزی رو نگفته بود اما من از روی ناچاری سری تکون دادم و گفتم_ بله مامان بهشون گفته و در جریانن! ادامه دارد. کپی حرام.
4 مامان شونه بالا انداخت و گفت _ دخترم من نمی‌دونم چی بگم اگه از نظر خودت مورد اعتماده یک مدت با هم باشین تا بیشتر با خصوصیات هم آشنا شین. خانواده‌اش هم که در جریانن مطمئناً پسر زیر حرفش نمی‌زنه . خوشحال لبخندی زدم با اینکه دروغ گفته بودم اما خودم از مصطفی مطمئن بودم بعد از اینکه از مادرم اجازه گرفتم وارد رابطه با مصطفی شدم اون روزا خیلی بهم اهمیت می‌داد و مدام برام شعر می‌گفت که فاطمه تو همه زندگی منی من نمی‌تونم بدون تو نفس بکشم منم که همیشه باور می‌کردم چند باری دستم رو گرفت و بهم می‌گفت از اونجایی که قراره با هم ازدواج کنیم مشکلی نیست منم فریب نفسم رو می‌خوردم و بهش همچین اجازه‌ای رو می‌دادم. یک سال از این رابطه گذشت و ترم آخر بودیم . وقتی که به احسان گفتم که با خانواده‌اش حرف بزنه احسان بازم مثل همیشه گفت نه . و وقتی که خیلی اصرار کردم که تکلیف منو روشن کن عصبی شد با عصبانیت گفت_ اصلاً می‌دونی چیه فاطمه خانواده من دختر داییم رو برام در نظر گرفتن و قرار شده بعد از اینکه مدرکمو گرفتم بریم خواستگاریش. ادامه دارد. کپی حرام.
5 شنیدن اون حرف‌ها از زبون مصطفی کسی که یک سال قلبم رو در گرو عشقش گذاشته بودم برام سخت بود. گفتم داره باهام شوخی می‌کنه با اینکه داغون بودم اما لبخند زورکی زدم_ بس کن مصطفی آخه این چه شوخی که داری با من می‌کنی؟ مصطفی اوفی کرد و گفت _ شوخی کجا بود؟ دارم بهت میگم من می‌خوام با یکی دیگه ازدواج کنم تو هم برو پی زندگی خودت . یواش یواش متوجه شدم که موضوع خیلی جدیه _ اما تو بهم قول دادی من به حرفت اعتماد کردم. بغض بدی توی صدام بود . مصطفی بی‌اهمیت گفت _ قرار شد با هم آشنا بشیم و من فهمیدم به درد هم نمی‌خوریم. با گریه گفتم_ این همه مدت من حتی مرتکب گناهم شدم به خاطر تو ! صدام بدجوری می‌لرزید. مصطفی بی‌اهمیت به محیط اطرافمون صداشو بالاتر برد _ مگه چه گناهی کردی ها؟ انگار می‌خوای به زور با من ازدواج کنی! حرف آخرشو خیلی مصمم زد_ ببین تا امروز با هم بودیم اما من دیگه نمی‌تونم تو هم برو پی زندگی خودت امیدوارم که خوشبخت شی. ادامه دارد. کپی حرام.
6 بعدش بی‌اهمیت به اشکای من راهش رو کشید و رفت. یعنی مصطفی همچین آدم بی‌وجدانی بود؟ اشکای من رو دید اما سکوت کرد و رفت . باورم نمی‌شد مگه اون عاشقم نبود؟ چی شد که این اتفاق افتاد؟ لعنت به این زندگی! لعنت به من فریب حرف‌های یک مرد رو خوردم . رفتم خونه و با گریه همه چیز رو برای مامان تعریف کردم مامان بغلم کرد و با بغضی که تو صداش بود گفت_ خدا ازش نگذره دخترم مطمئن باش که تاوان این کارشو پس میده شک نکن که حتما تاوان اشکای تورو پس میده. به مامان گفتم که دروغ گفتم و مصطفی چیزی از رابطمون رو به خانوادش نگفته. مامان خیلی ازم شاکی شد و گفت که به خاطر همین دروغت الان این بلا سرت اومد!مامان که از اتاق بیرون رفت وضومو گرفتم و نماز خوندم به درگاه خدا توبه کردم بابت ارتباطی که با نامحرم گرفتم. خیلی طول کشید و بهم سخت گذشت اما تونستم اون تجربه تلخ رو از ذهنم پاک کنم تنها چیزی که اذیتم می‌کرد ارتباطی بود که با یک مرد نامحرم گرفتم . پایان. کپی حرام.
‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🍃بیاد ساربانان کویر ، کویری که در ژرفای تاروپود آن، خنکای آسمان حس می‌شود، اگر بجوییمش♡ . 🍃همه کوی به کوی در جستجوی حیاتیم و قطره به قطره، عطش جانمان را می‌فرساید. جرعه به جرعه خراش بر می‌زنیم، در پی یافتن زلال آب. . 🍃جان به میان لب خزیده و آستر گلگونش را خزان‌زده کرده‌است. چِشم، تار میبیند اما، انگار درمیان این بیابان، هاله ای با در حال حرکت است❣️ . 🍃قدم به قدم، قامت دلربایش بر نیزه های آفتاب چیره میشود و پیش میرود. او ست🙂 . 🍃نمیدانم در میان این مسیر، آفتاب شیفته او شده یا توانش، قاتل گرما. هرچه که هست، گام هایش نمی لغزند. در هر قدمش ، نهفته است😌 . 🍃شنیده بودم خانه ای در این بنا کرده، خالی از . میگفتند هرچه را که رنگ و بوی نمی‌دهد، از خانه اش زدوده است. خانه ای بنا کرده با عطر . . 🍃در این صحرای ، تنها غبطه به اوست که از گلویمان گذر میکند. اویی که آن روز با شکوه اش، به دیدار معشوق می‌شتافت🌹 . 🍃ذره ذره ی وجودش را، نذر خشنودی سالار شهیدش کرده بود و سنگ مزارش را ، هدیه به . اویی که شتابان می‌رفت و مایی که جا ماندیم😔 . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۹ اسفند ۱۳۶۶ . 📅تاریخ شهادت : ۲۳ آبان ۱۳۹۶.دیرالزور سوریه . 🥀مزار شهید : بهشت زهرا .🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷