﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_یزدان_احمدنژاد
📅تاریخ تولد : ٣۰ فروردین ۱٣۴٣
📅تاریخ شهادت : ۱٨ مهر ۱٣۶۶
🎂🎉🎂🎉🎂
🍃ای شهید این روزها کسی دلش برای دیگری نمی سوزد.
#الجار_ثم_الدار را فراموش کرده ایم و ظلم کردن شده عادتمان.
#دروغ و #تهمت اعمال روزانه زندگی شده و قلب های شکسته بسیاری را در پرونده اعمالمان بایگانی کرده ایم.
اینجا تکلیف را خیلی ها از یاد برده اند و بی خیالِ #قیامت ،به فکر #دنیا هستند😓
💮 صلوات 💮
🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷
✨🤲🏻 التماس دعای فرج و شهادت 🤲🏻✨
✋🏻🌠 یا علی مدد
🦋🦋🦋
. _🥀﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#طلاییه
.
دلم #تنگ شده ست...
برای آوینی!
برای چمران!
برای علم الهدی!
برای خرازی!
برای هاشمی!
برای ابراهیم هادی!
دلم تنگ شده ست برای باقری...
.
برای کاوه و همت!
برای #دیالمه!
برای کاظمی!
دلم تنگ شده ست برای برونسی...
.
#دروغ میگویم!!
اصلا #فقط دلم برای #خودم تنگ شده...
تمام نداشته هایم را؛
میبینم در آنهاییکه داشتند...
.
شجاعت مصطفوی...
غیرت #علوی بصیرت #فاطمی...
اخلاص، پشتکارصفا، محبت...
#عشقایثار و ایمان...
.
در این بین.
#آوینی وکاوه را بیشتر عاشقم...
امام #سید_علی نیز آوینی پسند است!
و #کاوه را استاد خود میداند!
رفقا!
کجایید؟
که ببینیدمااینجا...
هر روز و هر ساعت.
تیر خلاصیِشیطاننصیبمان میشود
و مادرراه ماندگانِ مسیرِ خداییم.
.
#شهید_سید_مرتضی_آوینی:
راه کاروان #عشق از میان تاریخ می گذرد؛
و هر کس در هر زمره که میخواهد ما را بشناسد!
داستان #کربلا را بخواند؛
اگر چه خواندن داستان را سودی نیست!
اگر دل کربلایی نباشد.
خدایا!
این دلِ من با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود...
بساز بفروش کسی سراغ ندارد
!الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّد
. _🥀﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#طلاییه
.
دلم #تنگ شده ست...
برای آوینی!
برای چمران!
برای علم الهدی!
برای خرازی!
برای هاشمی!
برای ابراهیم هادی!
دلم تنگ شده ست برای باقری...
.
برای کاوه و همت!
برای #دیالمه!
برای کاظمی!
دلم تنگ شده ست برای برونسی...
.
#دروغ میگویم!!
اصلا #فقط دلم برای #خودم تنگ شده...
تمام نداشته هایم را؛
میبینم در آنهاییکه داشتند...
.
شجاعت مصطفوی...
غیرت #علوی بصیرت #فاطمی...
اخلاص، پشتکارصفا، محبت...
#عشقایثار و ایمان...
.
در این بین.
#آوینی وکاوه را بیشتر عاشقم...
امام #سید_علی نیز آوینی پسند است!
و #کاوه را استاد خود میداند!
رفقا!
کجایید؟
که ببینیدمااینجا...
هر روز و هر ساعت.
تیر خلاصیِشیطاننصیبمان میشود
و مادرراه ماندگانِ مسیرِ خداییم.
.
#شهید_سید_مرتضی_آوینی:
راه کاروان #عشق از میان تاریخ می گذرد؛
و هر کس در هر زمره که میخواهد ما را بشناسد!
داستان #کربلا را بخواند؛
اگر چه خواندن داستان را سودی نیست!
اگر دل کربلایی نباشد.
خدایا!
این دلِ من با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود...
بساز بفروش کسی سراغ ندارد
!الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّد
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#دلنوشته
دلتنگ شهدایـَم
دلم #تنگ شده ست...
برای شهید همدانی
برای شهید شمسی پور
برای شهید غفاری
برای شهید شاملو
برای شهید ترابی کمال
برای شهید مصطفوی
برای شهید کرمی
برای شهید فانوسی
برای شهید قاضی خانی
برای شهید ابراهیم خانی
برای شهید زارع الوانی
برای شهید بشیری
دلم تنگ شده ست برای شهید صانعی...
برای کاوه و همت
برای #دیالمه
برای کاظمی
دلم تنگ شده ست برای برونسی...
#دروغ میگویم
اصلا #فقط دلم برای #خودم تنگ شده...
تمام نداشته هایم را؛
میبینم در آنهاییکه داشتند؛
شجاعت مصطفوی...
غیرت #علوی،
بصیرت #فاطمی...
اخلاص، پشتکار، صفا، محبت...
#عشق، ایثار و ایمان...
در این بین...
#آوینی و #کاوه را بیشتر عاشقم...
امام خامنه ای نیز آوینی پسند است!
و #کاوه را استاد خود میداند!
رفقا
کجایید؟!
که ببینید ما، اینجا...
هر روز و هر ساعت...
تیر خلاصیِ #شیطان؛ نصیبمان میشود...
و ما در #راه ماندگانِ مسیرِ خداییم...
🌿 #شهید_سید_مرتضی_آوینی:
راه کاروان #عشق از میان تاریخ می گذرد؛
و هر کس در هر زمره که میخواهد ما را بشناسد!
داستان #کربلا را بخواند؛
اگر چه خواندن داستان را سودی نیست!
اگر #دل کربلایی نباشد...
خدایا!
این دلِ من انگار دیگر با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود...
بساز بفروش کسی سراغ ندارد!؟
#اللهم_الحقنی_بالشهداء
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
♨️انسان که غرق شود، #قطعا میمیرد!👌
♡چه در #دریا🌊
♡چه در #رویا💭
♡چه در #دروغ⛔️
♡چه در #گناه🔥
🌷ای #شهیــــــد!
ای جوان مردِ راهِ #عاشقی...
کجایِ قافیه را باخته ایم!😞
که این چنین غرقِ دنیـ🌍ـا #گشته ایم؟
🌷ای #شهیــــــد!
ای عرش نشینِ #خدایی...
دستمان را نگیرید #غرق_میشویم😔
به یادِ
#شهیدابراهیمهادی❤️🕊
🍂🌹 #سیرهی_شهـید
هر وقت #مےدید بچہ ها مشغول #غیبت ڪسی هستند مرتب می گفت:
#صلوات بفرست
و یا بہ هر #طریقے بحث را عوض مے ڪرد.
#ازویژگی های شهیداحترام به دیگران بودحتی به #دشمنجنگی،
همیشه می گفت #اکثر این دشمنان ما انسانهای جاهل و #ناآگاه هستند.
#ازویژگیهای ابراهیم این بود
که معمولاً کسی #ازکارهایش مطلع نمیشد بجزکسانی که #همراهش بودند
وخودشان کارهایش #رامشاهده میکردند
اماخودابراهیم #جزدرمواقع ضرورت از کارهایش #حرفی نمیزد.
#شهیدگمنام
#شهیدابراهیمهادی.
#سالروزولادت🌸
🦋🦋🦋
🍃بیاد ساربانان کویر #اعجاز، کویری که در ژرفای تاروپود آن، خنکای آسمان حس میشود، اگر بجوییمش♡
.
🍃همه کوی به کوی در جستجوی حیاتیم و قطره به قطره، عطش جانمان را میفرساید. جرعه به جرعه خراش بر #زمین میزنیم، در پی یافتن زلال آب.
.
🍃قدم به قدم، قامت دلربایش بر نیزه های آفتاب چیره میشود و پیش میرود. او #مرتضی ست🙂
.
🍃نمیدانم در میان این مسیر، آفتاب شیفته او شده یا توانش، قاتل گرما. هرچه که هست، گام هایش نمی لغزند. در هر قدمش ، #رازی نهفته است😌
.
🍃شنیده بودم خانه ای در این #دارفانی بنا کرده، خالی از #دروغ. میگفتند هرچه را که رنگ و بوی #معشوق نمیدهد، از خانه اش زدوده است. خانه ای بنا کرده با عطر #شهادت.
.
🍃در این صحرای #زندگی، تنها غبطه به اوست که از گلویمان گذر میکند. اویی که آن روز با شکوه #آسمانی اش، به دیدار معشوق میشتافت🌹
🍃ذره ذره ی وجودش را، نذر خشنودی سالار شهیدش کرده بود و سنگ مزارش را ، هدیه به #حضرت_مادر. اویی که شتابان میرفت و مایی که جا ماندیم😔
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مرتضی_عبداللهی
🔷تاریخ تولد : ۹ اسفند ۱۳۶۶
🔷تاریخ شهادت:۱۳۹۶/۸/۲۳دیرالزور سوریه
🔷مزار شهید : بهشت زهرا
🦋🦋
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
🍃بیاد ساربانان کویر #اعجاز، کویری که در ژرفای تاروپود آن، خنکای آسمان حس میشود، اگر بجوییمش♡
.
🍃همه کوی به کوی در جستجوی حیاتیم و قطره به قطره، عطش جانمان را میفرساید. جرعه به جرعه خراش بر #زمین میزنیم، در پی یافتن زلال آب.
.
🍃قدم به قدم، قامت دلربایش بر نیزه های آفتاب چیره میشود و پیش میرود. او #مرتضی ست🙂
.
🍃نمیدانم در میان این مسیر، آفتاب شیفته او شده یا توانش، قاتل گرما. هرچه که هست، گام هایش نمی لغزند. در هر قدمش ، #رازی نهفته است😌
.
🍃شنیده بودم خانه ای در این #دارفانی بنا کرده، خالی از #دروغ. میگفتند هرچه را که رنگ و بوی #معشوق نمیدهد، از خانه اش زدوده است. خانه ای بنا کرده با عطر #شهادت.
.
🍃در این صحرای #زندگی، تنها غبطه به اوست که از گلویمان گذر میکند. اویی که آن روز با شکوه #آسمانی اش، به دیدار معشوق میشتافت🌹
🍃ذره ذره ی وجودش را، نذر خشنودی سالار شهیدش کرده بود و سنگ مزارش را ، هدیه به #حضرت_مادر. اویی که شتابان میرفت و مایی که جا ماندیم😔
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مرتضی_عبداللهی
🔷تاریخ تولد : ۹ اسفند ۱۳۶۶
🔷تاریخ شهادت:۱۳۹۶/۸/۲۳دیرالزور سوریه
🔷مزار شهید : بهشت زهرا
🦋🦋
#دروغ 2
به خونه رفتم از مادرم خواستم که به اتاق بیاد تا با هم حرف بزنیم خیلی خجالت میکشیدم مضطرب بودم این اولین باری بود که همچین چیزی برام پیش میومد من حتی خواستگاری نداشتم و در این موارد با مادرم حرف نمیزدم اما الان چارهای نداشتم جز اینکه قضیه رو بهش بگم اگه بدون مشورت این کارو بکنم مطمئناً بعداً با فهمیدنش خیلی ازم شاکی میشد .
مادرم بزرگتر بود و باید در جریان همه چیز قرار میگرفت مامانم به داخل اتاق اومد و سئوالی نگاهم کرد _خوب فاطمه مادر حرف بزن ببینم قضیه چیه کاری داشتی با من؟
به تایید سری تکون دادم و کمی من من کردم_ مامان راستش میخواستم یه چیزی بهتون بگم اما تو رو خدا فعلا به به بابا چیزی نگین!
_ مامان چشم دخترم بگو گوش میدم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#دروغ 3
صدام از ترس میلرزید_ راستش مامان یه پسره است هم کلاسیمه .خیلی پسر خوبیه از من خوشش اومده و میخواد که با هم ازدواج کنیم
مامان چشماش برقی زدن و با خوشحالی گفت_ اینکه خوبه دخترم.
به تایید سری تکون دادم_ اما ازم میخواد که یه مدت بیشتر با هم آشنا بشیم .
من گفتم که خانوادهام رو در جریان میذارم و برای همین تصمیم گرفتم که با شما حرف بزنم باهاتون مشورت کنم
نگام کرد و گفت _دخترم به نظرت پسر مورد اعتمادیه؟
سری تکون دادم _ آره از نظر من پسر خیلی خوبیه.
دوباره پرسید _ خانوادهاش چی؟
به خانوادهاش میگه که میخواین با هم آشنا شین برای ازدواج؟
مصطفی همچین چیزی رو نگفته بود اما من از روی ناچاری سری تکون دادم و گفتم_ بله مامان بهشون گفته و در جریانن!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#دروغ 4
مامان شونه بالا انداخت و گفت _ دخترم من نمیدونم چی بگم اگه از نظر خودت مورد اعتماده یک مدت با هم باشین تا بیشتر با خصوصیات هم آشنا شین. خانوادهاش هم که در جریانن مطمئناً پسر زیر حرفش نمیزنه .
خوشحال لبخندی زدم با اینکه دروغ گفته بودم اما خودم از مصطفی مطمئن بودم بعد از اینکه از مادرم اجازه گرفتم وارد رابطه با مصطفی شدم اون روزا خیلی بهم اهمیت میداد و مدام برام شعر میگفت که فاطمه تو همه زندگی منی
من نمیتونم بدون تو نفس بکشم منم که همیشه باور میکردم چند باری دستم رو گرفت و بهم میگفت از اونجایی که قراره با هم ازدواج کنیم مشکلی نیست منم فریب نفسم رو میخوردم و بهش همچین اجازهای رو میدادم.
یک سال از این رابطه گذشت و ترم آخر بودیم .
وقتی که به احسان گفتم که با خانوادهاش حرف بزنه احسان بازم مثل همیشه گفت نه .
و وقتی که خیلی اصرار کردم که تکلیف منو روشن کن عصبی شد با عصبانیت گفت_ اصلاً میدونی چیه فاطمه خانواده من دختر داییم رو برام در نظر گرفتن و قرار شده بعد از اینکه مدرکمو گرفتم بریم خواستگاریش.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#دروغ 5
شنیدن اون حرفها از زبون مصطفی کسی که یک سال قلبم رو در گرو عشقش گذاشته بودم برام سخت بود.
گفتم داره باهام شوخی میکنه با اینکه داغون بودم اما لبخند زورکی زدم_ بس کن مصطفی آخه این چه شوخی که داری با من میکنی؟
مصطفی اوفی کرد و گفت _ شوخی کجا بود؟ دارم بهت میگم من میخوام با یکی دیگه ازدواج کنم تو هم برو پی زندگی خودت .
یواش یواش متوجه شدم که موضوع خیلی جدیه
_ اما تو بهم قول دادی من به حرفت اعتماد کردم.
بغض بدی توی صدام بود .
مصطفی بیاهمیت گفت _ قرار شد با هم آشنا بشیم و من فهمیدم به درد هم نمیخوریم.
با گریه گفتم_ این همه مدت من حتی مرتکب گناهم شدم به خاطر تو !
صدام بدجوری میلرزید.
مصطفی بیاهمیت به محیط اطرافمون صداشو بالاتر برد _ مگه چه گناهی کردی ها؟
انگار میخوای به زور با من ازدواج کنی!
حرف آخرشو خیلی مصمم زد_ ببین تا امروز با هم بودیم اما من دیگه نمیتونم تو هم برو پی زندگی خودت امیدوارم که خوشبخت شی.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#دروغ 6
بعدش بیاهمیت به اشکای من راهش رو کشید و رفت.
یعنی مصطفی همچین آدم بیوجدانی بود؟ اشکای من رو دید اما سکوت کرد و رفت .
باورم نمیشد مگه اون عاشقم نبود؟ چی شد که این اتفاق افتاد؟
لعنت به این زندگی! لعنت به من فریب حرفهای یک مرد رو خوردم .
رفتم خونه و با گریه همه چیز رو برای مامان تعریف کردم مامان بغلم کرد و با بغضی که تو صداش بود گفت_ خدا ازش نگذره دخترم مطمئن باش که تاوان این کارشو پس میده شک نکن که حتما تاوان اشکای تورو پس میده.
به مامان گفتم که دروغ گفتم و مصطفی چیزی از رابطمون رو به خانوادش نگفته.
مامان خیلی ازم شاکی شد و گفت که به خاطر همین دروغت الان این بلا سرت اومد!مامان که از اتاق بیرون رفت وضومو گرفتم و نماز خوندم به درگاه خدا توبه کردم بابت ارتباطی که با نامحرم گرفتم. خیلی طول کشید و بهم سخت گذشت اما تونستم اون تجربه تلخ رو از ذهنم پاک کنم تنها چیزی که اذیتم میکرد ارتباطی بود که با یک مرد نامحرم گرفتم .
پایان.
کپی حرام.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🍃بیاد ساربانان کویر #اعجاز، کویری که در ژرفای تاروپود آن، خنکای آسمان حس میشود، اگر بجوییمش♡
.
🍃همه کوی به کوی در جستجوی حیاتیم و قطره به قطره، عطش جانمان را میفرساید. جرعه به جرعه خراش بر #زمین میزنیم، در پی یافتن زلال آب.
.
🍃جان به میان لب خزیده و آستر گلگونش را خزانزده کردهاست. چِشم، تار میبیند اما، انگار درمیان این بیابان، هاله ای با #صلابت در حال حرکت است❣️
.
🍃قدم به قدم، قامت دلربایش بر نیزه های آفتاب چیره میشود و پیش میرود. او #مرتضی ست🙂
.
🍃نمیدانم در میان این مسیر، آفتاب شیفته او شده یا توانش، قاتل گرما. هرچه که هست، گام هایش نمی لغزند. در هر قدمش ، #رازی نهفته است😌
.
🍃شنیده بودم خانه ای در این #دارفانی بنا کرده، خالی از #دروغ. میگفتند هرچه را که رنگ و بوی #معشوق نمیدهد، از خانه اش زدوده است. خانه ای بنا کرده با عطر #شهادت.
.
🍃در این صحرای #زندگی، تنها غبطه به اوست که از گلویمان گذر میکند. اویی که آن روز با شکوه #آسمانی اش، به دیدار معشوق میشتافت🌹
.
🍃ذره ذره ی وجودش را، نذر خشنودی سالار شهیدش کرده بود و سنگ مزارش را ، هدیه به #حضرت_مادر. اویی که شتابان میرفت و مایی که جا ماندیم😔
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مرتضی_عبداللهی
.
📅تاریخ تولد : ۹ اسفند ۱۳۶۶
.
📅تاریخ شهادت : ۲۳ آبان ۱۳۹۶.دیرالزور سوریه
.
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
.🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷