#دروغگویی ۱
بعد از مرگ شوهرم خیلی تنها شدم میخواستم سمت دخترم پناه ببرم ولی خب اونم متاهل بود و درگیر زندگی خودش با شوهرش بود و وقتی برای من نداشت اگرم داشت نمیتونست که ۲۴ ساعته کنار من باشه سمت پسرم خواستم پناه ببرم که پسرم بعد از مرگ شوهرم دم از عشق و عاشقی زد و چهلم باباش که سر شد با یه دختری عقد کرد دلم میخواست پسرم مال خودم باشه ولی وابستگی پسرم به عروسم خیلی زیاد بودخیلی تلاش میکردم بینشون اختلاف بندازم و یه جورایی از هم دورشون کنم اما وابستگی پسرم به عروسم حد نداشت رابطهشون با همدیگه خیلی خوب بود و اصلاً نمیشد بینشون اختلاف انداخت پسرم شدیداً زنش رو دوست داشت دلم میخواست پسرم طلاقش بده و مال خودم بشه اما امکانش وجود نداشت
ادامه دارد
کپی حرام
#دروغگویی ۲
تا اینکه رفتن سر زندگیشون من هر روز بیشتر از قبل ناراحت و افسرده بودم از اینکه چرا تنهام و شوهرم فوت کرده بچه هام درگیر زندگی متاهلی خودشون بودن هوای منو داشتن و بهم زیاد سر میزدن ولی من دلم میخواست که هر دو تمام و کمال برای من باشند نه اینکه سر زندگی خودشون باشن و گاهی به من سر بزنن خونه پسرم نزدیک خونه من بود ولی دخترم یه شهر دیگهای زندگی میکرد چند بار که مریض شدم پسرم خیلی ترسید و میبردم دکتر و بهم خیلی توجه میکرد عروسمم میومد پیشم و ازم مراقبت میکرد یا منو میبردن خونشون دلم میخواست همش مریض باشم روزایی که مریض بودم خیلی تحویلم میگرفتن بیشتر کنارم بودنو بیشتر هوام رو داشتن عروسم دختر بدی نبود سرش به زندگیش بود و خیلی آروم داشت داشت زندگیشو میکرد کاری به کسی
ادامه دارد
کپی حرام
#دروغگویی ۳
منم کم کم برای جلب توجه پسرمم که شده خودم رو میزدم به مریضی هر روز یه بهانهای داشتم به مرور زمان متوجه شدم که توجه پسرم به من کمتر شده اما اهمیتی نمیدادم هر روز حالم بدتر از قبل بود و برای پسرم نقش بازی میکردم میبردنم دکتر اونم بعد از معاینه میگفت حالش خوبه و مشکلی نداره ولی تا میآوردن خونه دوباره خودم رو میزدم به مریضی یه روز پسرم بهم تشر زد و گفت انقدر که نشستی یه گوشه میگی مریضم مریضم همش مریضی پاشو زندگی کن کیف کن برو اینور برو اونور برای خودت بچرخ تا کی میخوای همش مریض باشی منم خودم رو زدم به ناراحتی و گفتم که تو از من خسته شدی و نمیخوای ازم نگهداری کنی پسرم خیلی ناراحت شد ازم عذرخواهی کرد اون بارم تلاش کردم یه جوری اوضاع رو به میل خودم بکنم و لو نرم که مریض نیستم
ادامه دارد
کپی حرام
#دروغگویی ۴
عروسم با اینکه سرش به کار خودش بود ولی خیلی دانا و هوشیار بود حواسش جمع بود بهم گفت انقدر میگی مریضم یهو عادی میشه یه بارم که واقعا مریضی کسی باور نمیکنه
این حرف عروسم برای سرگشایی عقده چند ساله من بس بود شروع کردم به داد و بیداد این داره به من بیاحترامی میکنه و میگه که من دارم دروغ میگم مریضم پسرم وقتی که فهمید عروسم بهم چی گفته خیلی ناراحت شد اما باهاش برخورد جدی نکرد منم برای اینکه پیاز داغ ماجرا رو بیشتر کنم شروع به گریه و زاری کردم که این به من میگه تو الکی مریضی بعدم به حالت قهر از خونه پسرم اومدم به خونه خودم میخواستم هرجوری شده حال عروسم رو بگیرم صدای داد و بیداد پسرم از خونشون میومد وقتی وارد خونه شدم با خواهرم تماس گرفتم و بهش گفتم
ادامه دارد
کپی حرام
#دروغگویی ۵
یادته چقدر از عروسم بدم میومد و هر کاری میکردم که حالشو بگیرم بعد تو میگفتی که دست از سر زندگیشون بردار من موفق شدم خواهرم پرسید چی شده که گفتم یه چند وقتی خودمو بیخودی زدم به مریضی که بهم توجه کنن عروسمم بهم گفت انقدر الکی نگو مریضم منم برای اینکه روشو کم کنم به پسرم گفتم زنت به من میگه تو الکی مریضی برای اینکه پیاز داغشو بیشتر کنم کلی هم اشک ریختم فکر کنم امشب کتکه رو بخوره همین که چرخیدم پشت سرمو نگاه کنم یه دفعه دیدم پسرم لای در خونه م وایساده و زل زده بهم هیچ حرفی برای گفتن نداشتم بهم گفت به خاطر تو با زنم دعوا کردم و بهش گفتم داره دروغ میگه تو واقعاً مریضی اون وقت تو داشتی به من دروغ میگفتی برات متاسفم مامان بعدم از خونه م رفت خیلی ناراحت شدم تا یه مدتی سراغشون نرفتم و بعدشم که رفتم پسرم باهام سرسنگین بود الان چند ساله گذشته حتی اگر خود دکتر هم بگه من مریضم بازم حرفمو باور نمیکنن
پایان
کپی حرام