eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه که بودم یادمه بابام خیلی کار میکرد تقریباً دو برابر همه آدمهایی که می‌شناختیم کار میکرد خیلی تلاش کرد که ما زندگی خوبی داشته باشیم مامانم هر کاری میکرد که حرف خودش باشه تحت هیچ شرایطی کوتاه نمیومد و میخواست رییس خونه باشه و همه چیز به خواسته اون باشه چندباری با بابام دعوام شد اما وقتی که بابام دید مامانم کوتاه بیا نیست بالاخره کوتاه اومد و مامانم شد همه کار خونه مون من بچه بزرگتر بودم اینارو دقیق یادمه اما خواهرم که کوچکتر بود نه بابام ی جورایی به زندگیمون بی تفاوت شده بود با همون سن کمم متوجه بودم که بخاطر رفتارهای مادرم اینجوری شده ادامه دارد کپی حرام
مادرم به خودش به چشم یک زن برنده نگاه می کرد که کارش درست بوده و به بهترین شکل زندگی را مدیریت می‌کنه اما پدرم مردی بود که حتی برای ریز ترین مسائل هم دیگه دخالتی نمی کرد و کاری نداشت به محض اینکه متوجه میشد مامانم پول نداره به مادرم پول میداد که فقط بهش کاری نداشته باشه شاید به ظاهر این چیز خیلی قشنگی باشه و همه فکر کنن که شوهرش بهش اهمیت میده اما من میدیدم که بابام چقدر ناراحته و مامانم انقدر غرق تو این حس برنده شدن و پیروزی بود که براش اهمیتی نداشت. بالاخره خواهرم بزرگ شد و به سن ازدواج رسید مامانم همیشه از اینکه کنترل خونه رو دست گرفته بود و بابا هیچکاره بود پیش همه تعریف می کرد و خودشو قدرتمند جلوه می داد هیچکس این کارش رو تایید نمی کرد حتی حسرت زندگی ش رو نمی‌خوردن اما انقدر مادرم غرق کارهای خودش بود که فکر میکرد همه دوست دارن جای اون باشن ادامه دارد کپی حرام
به مرور زمان من و خواهرم هر روز بزرگ و بزرگتر شدیم میدیدم که مادرم داره روی خواهرم تاثیر میزاره برای خواهرم خواستگار اومده بهش گفتم من پسره رو میشناسم پسر خوبی نیست یه دفعه خواهرم شروع کرد مثل مامانم با بابا برخورد کردن و داد زدن که به تو ربطی نداره تو هیچ کاره ای من هر کاری دلم بخواد می کنم، بابام تا اونروز به مامانم هیچی نگفته بود ولی اون روز تازه دیدم که به مادرم توپید گفت این نتیجه تربیتت رو ببین با بزرگترش چطور حرف میزنه مامانم شرمنده شد، همون یکبار بود که پدرم به مادرم حرف زد بعد از اون دیگه کاری نداشت منم خودمو از زندگی خواهرم کشیدم کنار گفتم با هر کسی که ازدواج کنه به من ربطی نداره دوسال بعد خواهرم ازدواج کرد ادامه دارد کپی حرام
شوهرش آشنامون بود میدونستم مردی نیست که مثل بابام در برابر زن کوتاه بیاد مامانم همش به خواهرم آموزش می داد چه جوری شوهرتو بشونه سرجاش و حرف خودش رو به کرسی بشونه خواهرم اولین روزهای زندگی که قشنگ ترین روزهای زندگی هرکسی هست رو به خودش و شوهرش کوفت کرد تا فقط حرف حرف خودش باشه اما شوهرش کوتاه نیومد هر چقدر خواهرم بیشتر تلاش می کرد این شرایط بدتر میشد مامانمم حمایتش می کرد حسابی تا اینکه یه روز مادر شوهر خواهرم اومد خونمون خیلی با مادرم بد حرف زد گفت که دخالت های تو نمیذاره اینا زندگی کنن و دست از سرشون بردار مامانم گفت من کاری ندارم، مادر دامادمون به مادرم گفت تو کار داری خودتم میدونی چیکار می کنی اگه توی به دخترت یاد ندی اونم کوتاه میاد زندگیشون درست میشه وگرنه باید از هم جدا بشن وقتی که اون رفت مامانم تازه طلبکار بود که دخالت نکرده، وسط این بلبشوی مامانم من از دختری خوشم اومد و گفتم میخوام باهاش ازدواج کنم مامانم خیلی استقبال کرد ادامه دارد کپی حرام
رفتیم خواستگاری من توی خانواده با زنانی بودم که به هر قیمتی میخواستن حرف حرف خودشون باشه وقتی که ازدواج کردم فکر میکردم همسرم مثل مادرم و خواهرمه از همون اول انتظار داشتم که مثل اونا رفتار کنه اما دیدم که نه همسرم شدیدا تابع منه اصلا دنبال این نیست که خودش رئیس بازی کنه فکر کردم داره فیلم بازی میکنه به خاطر اینکه مادر خواهرمم اینجوری بودن دیدم به همه زنها اینجوری بود اما فهمیدم اشتباه میکنم توی خانواده همسرم نه مرد خونه رییس بود نه زن بر اساس مشورت کردن تصمیم میگیرفتن به خاطر همین زندگی خواهر زنام خیلی آروم بود خیلی خوشم اومد از این اخلاق زنم حسابی خوشحال شدم مادرم مدام به همسرم میگفت بی عرضه ای باید زندگی رو زن بچرخونه به پسرم رو نده اما اخلاق زنم انقدر خوب بود که باعث شد رابطه مون خیلی خوب باشه تا حدی که دامادمون به ما حسودی میکرد ادامه دارد کپی حرام
ی روز دامادمون گفت زنت با تو خیلی خوبه رابطه خیلی خوبی با هم دارید اما زندگی من داغونه اخه اخه چرا؟ هیچی بهش نگفتم هر جوابی که میدادم یه اعترافی بود برای اینکه مادر و خواهر من اشتباه میکنن اما مادرم نمیتونست تو زندگی من دخالت نکنه زنم اصلا بهش رو نمیداد و خیلی رک میگگفت دخالت نکنید مادرمم دخالتش رو توی زندگی خواهرم بیشتر کرد انقدر که تقریباً زندگی خواهرم از هم پاشید با وساطت فامیل و اطرافیان خواهرم برگشت سر زندگیش مادرم هنوز که هنوزه دست از کارش نکشیده و همچنان میخواد تو زندگی ماها دخالت کنه اما سمت زندگی من جرات نمیکنه بیاد میخوام به مخاطبا بگم شاید فکر کنید من به زنم رو دادم و پرروش کردم ولی من عاقبت زندگی خواهرم و بابام رو دیدم برای همین نمیخوام به درد اونا دچار بشم مادرم هنوز که هنوزه نتونسته توی زندگیم دخالت کنه و همین باعث شده انقدر زندگیم قشنگ باشه بر عکس زندگی خواهرم پایان کپی حرام