eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
6هزار ویدیو
97 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
2 گفت _راستی همکلاسی‌هامون بیشتر با تو دوستن حالا بگو ببینم در مورد من چی می‌گن ؟ شونه‌ای بالا انداختم_ چیز خاصی نمی‌گن. با کلافگی گفت_ نشد دیگه دختر خوب باید راستشو بگی . کمی تعلل‌ کردم و بعد با کمی من من گفتم_ فقط می‌گن سنت خیلی بیشتر از ماست و دبیرستان قبلیت اخراجت کرده که به مدرسه ما اومدی. قهقه ای زد_ اینا چقد بدبختن! من خودم بیرون اومدم . با تعجب پرسیدم_ جدی می‌گی؟ چرا؟ _حال و احوالات اون دبیرستان با روحیه من سازگاری نداشت منم بیرون اومدم. سری تکون دادم و دیگه هیچی نگفتم. روزا می‌گذشتن و رفاقت من با عاطفه بیشتر می‌شد. دختر خوبی بود و منو مجذوب خودش کرده بود. به گفته خودش پدرش فوت شده بود ومادرش هم مریض احوال بود. خرج زندگیشون رو هم از طریق کمیته و این جور نهاد ها تامین می‌کردن . یه روز تو راه برگشت از مدرسه خیلی دپرس بود و چند باری می‌خواست چیزی بهم بگه اما انگار نمی‌تونست. در نهایت رو بهش گفت: عاطفه جان عزیزم چیزی می‌خوای بگی؟ اگه اتفاقی افتاده بهم بگو. پوفی کشید و جلوی پارکی که از کنارش رد می‌شدیم ایستاد گفت_ بیا بریم یه خورده بشینیم برات توضیح میدم. ادامه دارد. کپی حرام.
3 دنبالش رفتم و رو یکی از نیم‌کت‌ها نشستیم . گفتم_ الان حرف بزنم ببینم. چرا انقدر حالت گرفته‌ست گفت_ راستش من روم نمیشه چیزی بگم ستاره جان. پرسش‌گرانه سرمو تکون دادم: حرف بزن ببینم مشکلت چیه؟ کمی من من کرد_ گفتم که روم نمی‌شد بهت بگم ولی حالا خودت اصرار می‌کنی میگم پول لازمم. با خنده گفتم_ دیونه حالا گفتم چی شده! حالا چقدر می‌خوای؟ _ پنج میلیون لازم دارم تا سر ماه بهت پس میدم. با شنیدن این مبلغ زیاد هنگ کردم، بهم گفت: من که میگم ولش کن تو سیریش شدی، کارت بابا دستم بود و تو کارتم پول بود ولی اگر میدادم چه جوابی به بابام میدادم. ستاره مکث من رو که دید خودش رو مظلوم کرد و گفت، عزیزم خودت رو ناراحت نکن من اگر شانس داشتم بابام نمی مرد، این حرفش دلم رو از جا کند. به خودم گفتم پول رو بهش میدم، ان شاالله که بابا پیامهاش رو چک نمیکنه فوری میرم خونه و پیامش رو پاک میکنم. بعد از اونم خدا بزرگه لبخندی زدم و گفتم --حرفی نیست عزیزم برات واریز می کنم برای پس دادنش هم عجله نکن. لبخندی زد دستم رو با محبت گرفت و کمی فشرد_ تو چقدر مهربونی ستاره، با همه بچه های کلاس فرق داری. خندیدم و بغلش کردم . واااای که چقدر من ساده بودم که متوجه نمی شدم داره ازم سوءاستفاده میکنه. پول رو براش زدم و رفتم خونه ولی بر عکس تصور من بابام پیام بر داشت پول رو دیده بود و عصبی به نظر میرسید. مامانم سعی داشت چیزی رو بهم بفهمونه و همونطور که نگاهم به مادرم بود. بابام با لحن جدی گفت_ ستاره پنج میلیون انتقالی رو بدون هماهنگی با من برای چی بر داشتی! ادامه دارد. کپی حرام‌.
3 دنبالش رفتم و رو یکی از نیم‌کت‌ها نشستیم . گفتم_ الان حرف بزنم ببینم. چرا انقدر حالت گرفته‌ست گفت_ راستش من روم نمیشه چیزی بگم ستاره جان. پرسش‌گرانه سرمو تکون دادم: حرف بزن ببینم مشکلت چیه؟ کمی من من کرد_ گفتم که روم نمی‌شد بهت بگم ولی حالا خودت اصرار می‌کنی میگم پول لازمم. با خنده گفتم_ دیونه حالا گفتم چی شده! حالا چقدر می‌خوای؟ _ پنج میلیون لازم دارم تا سر ماه بهت پس میدم. با شنیدن این مبلغ زیاد هنگ کردم، بهم گفت: من که میگم ولش کن تو سیریش شدی، کارت بابا دستم بود و تو کارتم پول بود ولی اگر میدادم چه جوابی به بابام میدادم. ستاره مکث من رو که دید خودش رو مظلوم کرد و گفت، عزیزم خودت رو ناراحت نکن من اگر شانس داشتم بابام نمی مرد، این حرفش دلم رو از جا کند. به خودم گفتم پول رو بهش میدم، ان شاالله که بابا پیامهاش رو چک نمیکنه فوری میرم خونه و پیامش رو پاک میکنم. بعد از اونم خدا بزرگه لبخندی زدم و گفتم --حرفی نیست عزیزم برات واریز می کنم برای پس دادنش هم عجله نکن. لبخندی زد دستم رو با محبت گرفت و کمی فشرد_ تو چقدر مهربونی ستاره، با همه بچه های کلاس فرق داری. خندیدم و بغلش کردم . واااای که چقدر من ساده بودم که متوجه نمی شدم داره ازم سوءاستفاده میکنه. پول رو براش زدم و رفتم خونه ولی بر عکس تصور من بابام پیام بر داشت پول رو دیده بود و عصبی به نظر میرسید. مامانم سعی داشت چیزی رو بهم بفهمونه و همونطور که نگاهم به مادرم بود. بابام با لحن جدی گفت_ ستاره پنج میلیون انتقالی رو بدون هماهنگی با من برای چی بر داشتی! ادامه دارد. کپی حرام‌.
4 خدایا چه جوابی به بابام می‌دادم. گفتم بهش بگم که به یکی از دوستام قرض دادم اما حتما عصبی می‌شه و بعدشم پیگیر می‌شه که‌دوستت کیه. و اگر بیاد مدرسه و ببینه من با یه دختر به ظاهر جلف دوست هستم حتما باهام بر خورد بدی میکنه. داشتم همینطور فکر می‌کردم که مامانم به دادم رسید و گفت_ من که مصطفی جان عصبانی نشو من که بهت می‌گم با من هماهنگ کرده. برای ثبت نام کلاس خصوصی می‌خواسته. بابام عصبی رو به مامان گفت_ هزار دفعه گفتم بذار خودش توضیح بده دارم از اون میپرسم نه از تو. این دخالتهای بی جای تو و همکاری کردن با ... و لا پوشونی کردن کارهاش فقط کمکش میکنی که به اشتباهات ادامه بده. فقط وااای به حال تو و این دختر که اگر دوروغ بگید، این دفعه با دفعه های قبل فرق میکنه، من ته این قضیه رو در میارم. بعدم دستش رو دراز کرد سمت من، قبض آموزشگاه رو بده به من ببینم چه کلاسی و کجا ثبت نام کردی. نمایشی یه خورده کیفم رو گشتم و با تته پته گفتم ببخشید تو آموزشگاه جا گذاشتم، بابام پوز خندی بهم زد و با ناراحتی راهی اتاقش شد. با چشم گریون رفتنش رو دنبال می‌کردم که متوجه شدم مامانم کنارم ایستاده و آهسته گفت_ راستشو بگو ببینم چیکار کردی با اون پول؟ واقعیت رو به مامانم گفت_ دوستم لازم داشت بهش قرض دادم تا سر ماه پس میده . ابرویی بالا انداخت_ کدوم دوستت؟ _ عاطفه، یک ماهی می‌شه که اومده مدرسمون هنوز ندیدینش... ادامه دارد . کپی حرام.