eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
94 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ پسرخالم خواستگارم بود ولی من دل در گرو دوست برادرم داشتم و میدونستم اونم عاشق منه کلی هنوز ازم خواستگاری نکرده بود یه روز که اومده بود دم خونمون و یه امانتی برای برادرم اورده بود من در رو براش باز کردم بهش گفتم برادرم نیست بسته رو بهم داد همین که خواست بره عذرخواهی کردم و با خجالت و تردید بهش گفتم کار مهمی باهاش دارم ایستاد تا حرفم رو بزنم برام سخت بود اما تنها فرصتی بود که گیر اورده بودم و نباید از دست میدادم با کلی شرم و خجالت گفتم خبر دارید برام خواستگار اومده پدرو برادرم اصرار دارن بهش جواب مثبت بدم با لبخند گفت من بیخبرم ولی چه کاری ازم برمیاد گفتم یعنی متوجه منطورم نشدی؟با حفظ همون لبخند گفت نه نمیفهمم... ادامه دارد...
۲ بهش گفتم من ازت خوشم میاد و منتظر خواستگاری توام از چشماش تعجب میبارید گفت مطمینی؟ فکر نکنم خونواده‌ت راصی باشن وگرنه من که از خدامه... گفتم کسی نمیتونه برام تصمیم بگیره من تا اخر هفته منتظر خواستگاریتم اگه نیای شاید دیگه نتونم رو حرف خونوادم حرفی بزنم وقتی رفت دودل بودم مطمین نبودم کارم درست بوده یا نه سه روز بعد با پدرومادر و خواهرش به خونمون اومدند و وقتی رفتند داداشم رو به بابا که حسابی از اومدن مهمونا عصبی بود گفت اون آدم به درد زندگی نمیخوره ناراحت گفتم چطور بدرد دوستی با تو میخوره جوری که انگار تازه متوجه علاقه من به دوستش شده جلو اومد و گفت اون دوست منه چون همکارمم هست مجبورم باهاش در ارتباط باشم وگرنه برای فامیل شدن دوزار نمی‌ارزه دلش عین گاراژ میمونه هر دختری رو میبینه ازش خوشش میاد ادامه دارد
۳ عه اگه اینطوره پس چرا تابحال چیزی نگفته بودی؟ داد زد اخه احمق چرا باید درمورد پسر مردم باهات حرف میزدم؟ بابا دعوام کرد و گفت تو لیاقت نداری پسر آقای کمالی به اون خوبی اومد خواستگاریت گفتی قصد ازدواج ندارم اونوفت الان بخاطر این سیامک که تو نگاه اول میفهمی چه جوون بی شخصیتیه داری با داداشت بحث میکنی؟ من جنازه تم رو دوشش نمیذارم چند هفته گذشت و بالاخره با گلی گریه و زاری و لجبازی و واسطه کردن دوست و همسایه بابا رضایت داد زن سیامک بشم از وقتی عقدم کرد و وارد خونواده‌ش شدم تازه فهمیدم چرا داداشم با ازدواجمون مخالف بود اما دیگه راه برگشت نداشتم برای اینکه کسی متوجه بدبختیم نشه همیشه یه جوری وانمود میکردم که خیلی خوشبختم ادامه دارد
۴ هرروز بحث و دعوا داشتیم کم‌کم دستش هرز شد و کارمون به کتک کاری هم رسید مادرشوهرم یه همسایه داشت که دختر مطلقه داشتند فهمیده بودم سیامک باهاش یه سروسری داره اما هرچی بیشتر دست و پا میزدم فاصله ی ما دوتا بیشتر از قبل میشد یه روز داداشم گفت سیامک اصرار داره کارشو ازم جدا کنه من بخاطر تو دوست دارم بازم باهم کار کنیم تا حواسم بیشتر بهش باشه متوجه محبت داداش به خودم بودم اما بخاطر غرورم گفتم اتفاقا داری اشتباه میکنی سیامک خودش میتونه از پس خودش بر بیاد اجازه بده مستقل بشه من مثل چشمام بهش اعتماد دارم مدتی که گذشت میدونستم سیامک منشی جدید گرفته یه روز که از نزدیک محل کارش بودم به اونجا رفتم ادامه دارد
۵ با دیدن همون دختر مطلقه‌ی همسایه مادرشوهرم خیلی تعجب کردم شبش به سیامک با ناراحتی گفتم دوست دارم برم سرکار اون دختره رو ردش کن من خودم بجاش کار کنم اما سیامک قبول نکرد کمی باهم بحث کردیم که با خشم و ناراحتی گفتم فکر کردی خبر ندارم با اون دختره ارتباط غیر کاری هم داری؟ با لحن بدی گفت اره اصلا حالا که فهمیدی راستشو میگم صیغه‌ش کردم از تو بدم میاد و کلی تحقیرم کرد تا چند وقت سر همین موضوع دعواهامون بیشتر شده بود یبار خیلی اتفاقی گوشیش رو دیدم و فهمیدم با دخترای زیادی در رابطه‌ست مدتی بود که بخاطر ناباروری تحت درمان بودیم یه روز که دوباره باهم دعوا کردیم من رو از خونه بیرون کرد دیگه نتونستم تحمل کنم غرور د رو کنار گذاشتم و به خونه پدرم برگشتم فکر میکردم سرکوفتم بزنند و ملامتم کنند اما با روی باز ازم حمایت کردند ادامه دارد...
۶ از سیامک که جدا شدم یه روز داشتم به حال خودم تاسف میخوردم و گریه میکردم داداش متوجه حالم شد بهم گفت خدا ترو خیلی دوست داشت که قبل ار بچه دار شدن متوجه ذات کثیف سیامک شدی همیشه بابت رفاقت و شراکتم با سیامک خودم رو ملامت میکردم اگه با اون ادم رفیق نبودم شاید ازدواج شما دونفر شکل نمیگرفت از وقتی کارمون از هم جدا شده درسته درامدم کمتر شده اما برکت بیشتری پیدا کرده مطمین باش جدایی تو از سیامک بد نیست لااقل ارامش خیال داری. چقدر من احمق بودم که دیدن ظاهر آراسته و رفتار ظاهری سیامک فکر میکردم میتونه منو خوشبخت کنه چند سال بعد با یکی که مورد تایید خونوادم بود ازدواج کردم درسته زندگی هنوز پستی بلندیهای خودش رو داره اما خداروشکر شوهرم ادم چسم پاکیه و خیلی به روزی حلال معتقده این روزا بچه‌دومم به دنیا میاد و ان‌شاالله زندگیمون رو گرمتر از قبل میکنه پایان.