eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
94 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من دختر کوچیک خانواده بودمو خیلی لوس و ناز نازی با اینکه دیگه سنم بالا رفته بود اما هنوزم حرف حرف من بود و اولویت خواسته من بود ی جا سرکار میرفتم تا کمی سرگرم باشم شوهرم منو تو مسیر محل کارم دید بعد از کلی از دور نگاه‌ کردن بالاخره ی روز اومد و بهم گفت قصدش اشنایی هست ولی نه از نوع دوستی بلکه میخواد ازدواج کنه و این اشنایی هم باید زیر نظر حانواده هامون باشه، اومدن خواستگاری خانواده سخت گیری داشتم و خب همسرمم بخاطر شرایط شغلیش و اعتماد به نفس بالاش موفق شد رضایتشون رو بگیره و ازدواج کنیم باورم نمیشد که با ی نگاه تو خیابون بیاد جلوم بگه میخواد بیاد خواستگاری خیلی دوسش داشتم حس میکردم واقعا ی نفر هست که منو بخاطر خودم میخواد بعد از ازدواج تازه فهمیدم که خدا چه شوهری بهم داده رمانتیک خوش اخلاق مهربون
۲ هر چی‌ میگفتم نه نمیگفت واقعا مردی بود که هر دختری ارزوش رو داشت منم‌تلاش میکردم راضی نگهش دارم و همه چیز‌ مطابق میلش باشه که به مشکل برنخوریم اخلاق بدی که داشتم خیلی گیر میدادم به ی ماجرایی تا زمانی که گندش در نیاد و اعصاب خودمو بقیه حسابی خورد نشه ول نمیکردم حتی ی وقتا باعث میشدم که طرف مقابلم بهم توهین کنه و بی حرمتی اما بازم کوتاه نمیومدم، شوهرم اوایل نادیده میگرفت و محل نمیداد به مرور انقدر رفتم رو اعصابش که کم‌ اورد و اونم شروع کرد به دعوا و مرافعه باهام که باید اخلاقت رو کنار بذاری و اینجوری زندگیمون خراب میشه هر بار قول میدادم که دیگه اینجوری نباشم و از این رفتارا نکنم اما باز بدتر از قبل میشدم خودم متوجه بودم که کارم زشته و دارم زیادی ادامه میدم اما به نظر خودم مطالباتی داشتم که باید بهشون میرسیدم
۳ کم کم این موضوع باعث شد که دامنه دعواهامون گسترده تر بشه و اطرافیانمون هم متوجه میشدن که مشکلاتی داریم ی بار بهش گفتم بیا از هم جدا بشیم و من طلاق میخوام کوتاه‌ نمیومد بهش گفتم اخلاقامون باهم جور نیست فقط داری عذاب میکشی و اذیت میشی اما قبول نمیکرد میگفت من همینجوری هم دوستت دارم، هیچ جوره جدایی رو قبول نمیکرد و میگفت که زندگی اینجوری قشنگه، به مرور زمان با تمام این مشکلات خدا بهمون دوتا بچه داد زندگیمون مثل سابق بود و مشکلاتمون هر روز بزرگتر میشد مقصرشم شاید من بودم یا نبودم اما‌ در هر صورت دامن گیر زندگیم بود و همه چیز سر من میشکست که تقصیر توعه از بس گیر میدی و ادمو از زندگی پشیمون میکنی ی کاری میکنی به مرگم راضی بشم حتی اگر چیزی هم نمیگفتم باز من مقصر بودم، کوتاهم نمیومدم
۴ روی شوهرم تو روم باز شد و تو دعواها کتک کاری میکردیم اوایل کم بود اما به مرور بیشتر شد با کوچیکترین بگو مگو ها شوهرم شروع میکرد به زدن من و فحاشی بهم، از این همه بی حرمتی خسته شده بودم و با هر فحش و کتک کاری دلم بیشتر میشکست و ناراحت تر میشدم امت دیگه نمیشد زمان و به عقب برگردوند کنترل اوضاع از دستم خارج شده بود بین خودمو همسرم فاصله زیادی بود خودشم از رفتارش پشیمون میشد ولی بروز نمیداد، خودم فهمیدم اشتباهم چیه و تلاش کردم کنارش بذارم وسر گذاشتم دیگه هر اتفاقی میافتاد بزرگش نمیکردم و اعتراض زیادی نمیکردم سعی میکردم اعتراضاتم رو اروم اروم با حرفهای قشنگ قاطی‌ کنم و بگم اما شوهرم رو نتونستم درست کنم دیگه هر بار با کوچیکترین مسئله ای شروع میکرد به زدن من بچه هامون بزرگ شده بودن و بارها شاهد کتک خوردن من از پدرشون بودن ناخواسته روی رابطه پدر فرزندی اونها هم تاثیر گذاشت و از پدرشون زده شدن خانواده خوب و روابط عالی ما با همین اخلاق زشت من بهم ریخت
۵ الان شوهرم خودشو مقصر میدونه بچه هامم پدرشون رو مقصر میدونن اما من خودم‌ میدونم که مقصر اصلی این داستان منم که از اول با گیر دادن و به قول معروف پیله گرفتن باعث شدم این مسائل به وجود بیاد با اینکه مدتها گذشته ولی شوهرمم فهمید برای تغییر دیر نیست دیگه خودشو کنترل میکنه و خیلی مراقبه که بی احترامی نکنه بهم خداروشکر میکنم هر چند دیر ولی ایرادم رو فهمیدم و اصلاحش کردم درسته که دیر اصلاح شدم اما جلوی ضررو هر موقع بگیریم منفعته، من اصلا فکرشو نمیکردم ی اخلاق بد به ظاهر معمولی و کوچیک باعث بشه که همچین اسیب بزرگی به زندگیم وارد بشه رابطه مون درست شد اما اون فاصله باعث شد که ی زمان هر چند کوتاه شوهرم ازم فراری بشه خداروشکر که اون زمان به زن یا چیز دیگه ای پناه نبرد