او ایستاد پای امام زمان خویش ...
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_احمد_بابایی🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎉🎉🎉🎉
تاریخ تولد : ۱۵ خرداد ۱٣٣۴
تاریخ شهادت : ٢۰ اردیبهشت ۱٣۶۱
مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
قسم به ثانیه ی به دنیا پیوستنت
و قسم به طلوع خورشید وجود، وجودی که حتی گرمای سوزان #خوزستان، شرمگینانه دلتنگ نفس های حقش شده است.
چه بگویم؛
#دلاوری تو سخن به میان آورد و از ذوق میلادت سخن به شادی بگشاید.
حال در این ثانیه های مشقت بار، دهل قلبم از نفس افتاده و نمی تواند با این عبارات و جملات از خجالت #فداکاری و جان نساری تو به در آید و لاجرم چنگ بر جان بی ارزش خود میزند و روح خویش را به سوی آسمان خاطرِ تو پرواز میدهد، تا با زبان بی زبانی فریاد زند:
احمد جان، ای کمال #اخلاص و عذار* #شجاعت و دلیری روز آمدنت بر ذره ذره ی این خاک و بوم مبارک باد.
✨روحت شاد و یادت در قلبها
#سرباز_وطن♥️
*عذار:صورت
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_احمد_بابایی
🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌸وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
♡به نام منشا مهر♡
🍃به تاریخ این سرا که بنگری، در تمام برگ هایش،روایت #حق_طلبی بزرگانی ایستاده مقابل جورنوش روحت میشود
چه درعرصهی نبرد آغشته به خون و چه درمصاف سیاست
🍃به برخی رجل سیاسیِ مدعی و غرب نشانِ امروزننگریددرپیشینهی سیاست مامردانی استوار و بی باک از ظالم بوده اندکه موجب بالندگی و #عزت اند
🍃مگر خصوصیت او چه بود؟
از مدرّس عالِمتر هم داشتیم.مدرّس خصوصیت عمدهاش این بود که هیچ عامل ارعاب و#تهدید و تطمیع و فریبگرى در او اثر نمىکرد.😌
🍃او باور داشت که خدا یاریگر #حقیقت و روشناییست.باور داشت که این قدرت های جفا پیشه، آنگونه که خودرا قوی مینمایانند،نیستند.
باید بهرمردمی که او را برگزیده اند، فریاد #عدل سردهد❣
ملت ما مرهون خدمات و #فداکاری های او است#سیاسی_اعتقادی او را هر چه بهتر بشناسیم و بشناسانیم
پ.ن:
بیانات رهبری در جمع نمایندگان مجلس شورای اسلامی (۱۳۷۳)
*بیانات امام خمینی(ره)؛ صحیفه امامج ۱۹ص ۷۴
به مناسبت سالروز#شهادت #شهید_آیتالله_سید_حسن_مدرس
تاریخ تولد۱۲۴۹
تاریخ شهادت ۱۰ آذر ۱۳۱۶
مزار شهیدکاشمر
اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
🍃چه بگویم؛ ذهن تاریک دنیا طلب من، از وصف #سالک بی ادعایی چون تو، عاجز و درمانده مانده و نمی داند با کدامین روی، از #دلاوری تو سخن به میان آورد و از ذوق میلادت سخن به شادی بگشاید.
🍃حال در این ثانیه های مشقت بار، دهل قلبم از نفس افتاده و نمی تواند با این عبارات و جملات از خجالت #فداکاری و جان نساری تو به در آید و لاجرم چنگ بر جان بی ارزش خود میزند و روح خویش را به سوی آسمان خاطرِ تو پرواز میدهد، تا با زبان بی زبانی فریاد زند: احمد جان، ای کمال #اخلاص و عذار* #شجاعت و دلیری روز آمدنت بر ذره ذره ی این خاک و بوم مبارک باد.
✨روحت شاد و یادت در قلبها
#سرباز_وطن♥️
*عذار:صورت
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_احمد_بابایی
📅تاریخ تولد : ۱۵ خرداد ۱٣٣۴
📅تاریخ شهادت : ٢۰ اردیبهشت ۱٣۶۱
🕊محل شهادت : خرمشهر
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
حاجت ها رو از #شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن
هر کسی با هر شهیدی خو گرفت
روز محشر آبرو از او گرفت
✋سلام بر همسنگران و دوستداران شهـــــداء🌹
🦋🦋🦋
#فداکاری ۱
#فداکاری
یه شب توی مهمونی خونه مادربزرگم که همه عمه و عموها جمع بودیم فهمیدیم بابام زن دوم گرفته
تمام طول مهمونی منتظر بودم مامان با بابا دعوا راه بندازه اما فقط سکوت کرده بود
درسته مثل همیشه بگو بخند و شادی نکرد حتی با کسی حرف نزد ولی انگار بقیه بزرگترا هم میدونستند یه
خبرایی شده چون همه یجورایی سکوت کرده بودند
بابا که یه ذره شام هم نخورد آخر شب که به خونه برگشتیم منتظر دعوا بودم باز هم مامان سکوت کرد
وقتی بابا خوابید منم که خیالم راحت شد خبری نیست خوابم برد
نصفه شب که از خواب بیدار شدم تشنهم بود که به اشپزخونه رفتم اونجا مامان رو دیدم که گوشهای اروم و بیصدا داشت اشک میریخت
کنارش نشستم بهش گفتم منم فهمیدم بابام نامردی کرده زن گرفته چرا چیزی بهش نگفتی چرا پیش عمو و عمه ها آبروش رو نبردی
ادامه دارد
#فداکاری ۲
اشکاش رو پاک کرد و گفت چه فایده
فکر کردی اینجوری مساله حل میشه؟
شاید با سکوت من فعلا حیا کنه و بیشتر ازین عذابم نده... تو و خواهرت همه دارایی من هستید بابات با اینکار خودش رو از چشم من و فامیل انداخت اما بخاطر ارامش شما دوتا حاضرم هرخفتی رو به جون بخرم
دلم برای مامان میسوخت اما کاری ازم برنمیومد
چند وقت گذشت تا اینکه متوجه شدم خبر ازدواج بابام رو همه محل فهمیدند حتی توی مدرسه بچهها در موردش حرف میزدند
از بابا تنفر پیدا کرده بودم اما جرات اعتراض کردن نداشتم
یه شب که بابا هنوز به خونه نیومد من و خواهر کوچکم اونقدر تو گوش مامانم خوندیم که چرا چیزی به بابا نمیگی اون داره ابروی مارو تو محل و حتی تو مدرسه میبره که وقتی بابا رسید مامانم شروع به غرغر و دعوا کرد برای اولین باز دعوای خیلی بدی بینشون شکل گرفت
ادامه دارد
#فداکاری ۳
بابا حرفای خوبی به مامان نزد منم عصبی شدم و به بابا گفتم بخاطر هوسرانی تو ابروی ما همه جا رفته تو مدرسه همه مسخرمون میکنن بابا عصبانی فریاد زد که به بقیه چه ربطی داره؟
مگه گناه کردم مگه از دیوار مردم بالا رفتم؟
که آبروتون بره؟
بعد هم وسایلش رو جمع کرد و گفت حالا که من باعث رفتن ابروتون میشم ازینجا میرم تا ابروتون حفظ بشه
وقتی رفت با ناراحتی گفتم منتظر یه بهونه بود که سراغ مهتاب جونش بره
اون شب مامان دلداریمون میداد و میگفت بالاخره این روزام تموم میشه
چند وقت از بابا خبری نبود فقط میدونستیم ماه به ماه هزینهی مخارج ما رو یجور به مامان میرسونه
میدونستم زن بابام یه دختر همسن خودم داره و بابام برای اون داره پدری میکنه اما این حرفا باورم نمیشد
ادامه دارد
#فداکاری ۴
یه روز که از مدرسه برمیگشتم کنجکاو بودم بدونم خونهای که برای زن دومش تهیه کرده و باهاش زندگی میکنه چجور جاییه
وقتی جلوی خونهش رسیدم از فرط حسادت نزدیک بود خون گریه کنم
یه خونهی تازهساز بزرگ حیاط دار از همونایی که مامان همیشه آرزوش رو داشت بود که برای هووی مامانم تهیه کرده بود اونوقت من و مامان و تنها خواهرم سالها توی زیرزمین کوچک نمور سر میکردیم
دلم شکست بابا نه برای مامان شوهز خوبی بود و نه برای ما پدر خوب
با اینکه از دست بابا عصبانی بودم اما گاهی خیلی دلتنگش میشدم
اما یه روز بارونی خیلی سرد که مثل موش اب کشیده از مدرسه به خونه برمیگشتم متوجه ماشین بابا شدم که روبروی یه اموزشگاه زبان ایستاده بود دختر زن بابام رو دیدم که اومد و داخل ماشین بابا نشست بعد هم بابا راه افتاد
ادامه دارد
#فداکاری ۵
باورم نمیشد بابا هیچوقت دنبال من یا خواهرم نیومده بود که مارو از مدرسه به خونه ببره اونوقت رانندهی دخترِ زن دومش هم شده بود
کم مونده بود از حسادت بترکم
خیلی به مامان فشار میاوردم که از بابا جدا بشه اما قبول نمیکرد میگفت درسته خود بابات نمیخواد کنارمون باشه اما سایهش هم که روسرمون باشه برام کفایت میکنه
تو هنوز بچهای و نمیفهمی اسم بابات هم خیلی وقتا بدردت میخوره
با طلاق گرفتن من چیزی درست نمیشه جز اینکه اوضاع از این که هست بدتر هم بشه
از اینکه مامانم رو این قدر ضعیف میدیدم ناراحت بودم دلم میخواست مامانم یه زن قوی باشه از بابا جدا شه تا بهش ثابت کنه بدون اون هم میتونه زندگی کنه
چند سال بعد منم ازدواج کردم یه شوهر خوب با یه خونواده عالی نصیبم شده بود
ادامه دارد
#فداکاری ۶
یه روز مادرشوهرم گفت اولا دوست داشتم دختر خواهرم رو برای پسرم خواستگاری کنم اما وقتی اسم تو رو آورد به انتخابش آفرین گفتم
میدونستم تو زیر دست یه مادر با فهم و شغور و قوی تربیت شدی
وقتی بابات زن دوم گرفت مامانت میتونست طلاق بگیره اما موند پای زندگی بچههاش فداکاری بزرگی در حقتون کرد اون زن بزرگیه که با بزرگواری و گذشتی که از خودش نشون داد تونست تو و خواهرت رو به خوبی تربیت کنه
به پسرم گفتم با این دختر خوشبخت میشی چون دخترِ یه مادرِ با کمالات و با خداست...
اون دختر یه بار دلش رو باباش شکسته حق نداری دلش رو بشکنی...
برام جالب بود مادرشوهرم تعبیر خوبی از رفتارهای مادرم با بابا داشت اون راست میگفت اگه مامان بخاطر نامهربونی و خیانت بابا طلاق میگرفت زندگی من و خواهرم تحتالشعاع اون موضوع قرار میگرفت و شاید زندگیمون به خوبی الان نبود
پایان