#فریبخورده1
با بهزاد تو دانشگاه هم کلاسی بودیم و همون موقع به هم علاقهمند شدیم یک سالی از تموم شدن درسمون گذشت که بهزاد بهم پیشنهاد داد یه محرمیت موقت بینمون خونده بشه بلکه بیشتر با هم آشنا بشیم میگفت خانوادههامون رو در جریان نذاریم این مدت یه خونه کوچیک کرایه میکنیم هر از گاهی پیش هم میمونیم و اگه شناخت کافی از هم پیدا کردیم و تونستیم با هم زندگی کنیم اون موقع خانوادهها رو در جریان میذاریم و رسماً با هم ازدواج میکنیم.
۲۴ سالم بود و اونقدر عاشق بهزاد بودم که هیچی برام مهم نبود فقط میخواستم که بهش برسم اونم منو دوست داشت میگفت که یک مدت با هم باشیم که بعداً خدایی نکرده پشیمون نشیم خانواده من خیلی سختگیر بودن و حتی مخالف دوستی قبل از ازدواج بودند از طرفی بهزادم تاکید داشت که فعلا چیزی به کسی نگیم
ادامه دارد.
کپی حرام