eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6هزار ویدیو
96 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
پسرم محمدعلی اونقدر گفت ملینا رو میخوام که اخرش راضی شدم ،ملینا برادرزاده ی دوست همسرم بود،دختر خوبی بود ولی خونواده و اقوامشون رفتارهای خاصی داشتند که من نمیپسندیدم،از اون دسته ادمایی بودند که خیلی خودخواه بودند و همه خوبی های عالم رو برای خودشون میخواستند، وقتی ملینا عرکسم شد فهمیدم قلب مهربونی داره و با همه ی خونواده ش خیلی فرق داشت،هشت ماه از نامزدیشون گذشته بود که حسابی خودشو تو دل من و همسرم جا کرده بود،یه دختر و پسر دیگه هم داشتم،که هنوز دبیرستانی بودند،جمع پنج نفره مون با حضور ملینا شش نفره شده بود و از اینکه عروس فهیم و با شعوری نصیبم شده خوشحال بودم. برای تعیین زمان و مکان مراسم عروسی بچه ها با خانواده ی عروسم جلسه گذاشتیم و قرار عروسی رو برای دوماه بعد تعیین کردیم، ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
حتی تالار و ارایشگاه و اتلیه و همه ی هماهنگی ها با پیگیریهای خود محمد علی انجام شده بود که درست بیست روز قبل از عروسی شبی که نامزدش رو به خونه شون رسونده بود موقع برگشت با یه ماشین سنگین تصادف میکنه و ... اونطور که من شنیدم ماشین کاملا مچاله و پسر عزیزم درجا کشته شده بود،راننده ی بی وجدان هم که همون لحظه فراری شده بود.در چشم برهم زدنی پسر دسته گل شاخ شمشادم رو از دست دادم و داغ دامادیش موند به دلم.عروسم تو همه ی مراسمات اونقدر خودش رو میزد و گریه میکرد که هربار کارش به درمونگاه و سرم و دارو میکشید،چند مرتبه تو همون وانفسا و شلوغی از مادر و خاله هاش میشنیدم برای دلداری ملینا میگفتند تو جوونی دوباره میخوای ازدواج کنی با این کارات خاستگارات رو پر میدی،حرفاشون بدجوری خنج میزد به دلم ولی چیزی نمیگفتم،،، ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
توقع داشتم بخاطرِ دلِ منِ مادر که پسرجوونم رو تازه از دست دادم کمی مراعات احوالم رو بکنن و جلوی من به عروسم اونطوری نگن. بعد از مراسم هفت ملینا دیگه به خونمون نیومد دلم براش خیلی تنگ شده بود،بوی محمد علی مو میداد ولی چون میدونستم حال روحی مناسبی نداره ازش توقعی نداشتم فقط هرروز زنگ میزدم به خونشون و اول ار مادرش احوالش رو میپرسیدم بعد هم یه احوالپرسی کوچولو با خودش. بهر حال تنها یادگاری پسرم بود ،،،بعد از مراسم چهلم خاله ی ملینا بهم گفت خواهرم خودش روش نشد به شما حرف بزنه از من خواست بهتون بگم دیگه به ملینا زنگ نزنید هربار که با شما صحبت میکنه خیلی حالش بد میشه،منم چون حال ملینا برام‌ مهم بود گفتم کاش زودتر میگفتید تا کمتر اذیت میشد،چهار پنج ماه از فوت پسرم میگذشت که از همسرم شنیدم همون دوستش که عموی عروسم میشد بهش گفته ملینا خاستگار داره و قول و قرارها رو گذاشتند، ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
همسرم ازم خواست صبوری کنم و برای خوشبختی ملینا دعا کنم، چاره ای نداشتم پسرم زیر خروارها خاک بود و دستش از دنیا کوتاه،قطعا اون هم راضی نمیشد نامزدش تا اخر عمر پاسوز اون بشه،ملینا باید سروسامون میگرفت و خوشبخت میشد تا روح پسرمم در ارامش باشه،هرروز سر نمازهام برای خوشبختی ملینا دعا میکردم...همسرم گفت باید تکلیف مهریه ی این بچه رو مشخص کنیم باید همه ی حق و حقوقش رو بدیم تا حقی به گردن محمدعلی نمونه، یشب زنگ زد به پدر ملینا و شرایط بیمه و حق و حقوق و مهریه ی ملینا رو بهشون گفت که حتما باید با وکیل صحبت کنند تا حق و حقوق ملینا رو تعین و تقدیم کنیم،پدرش هم استقبال کرده بود ،چند هفته ی بعد دوست همسرم یعنی عموی ملینا با پدرمادر ملینا اومدند خونمون که مثلا ازمون اجازه بگیرن ملینا دوباره ازدواج کنه،من و همسرم با دلی پراز غم برای پسر جوون مرگمون ارزوی خوشبختی برای دخترشون کردیم و گفتیم وکیل همه ی کارهارو در چند روز اینده بابت مهریه و این چیزا انجام میده،و همسرم گفت خودم مهریه ی دخترتون رو با فروش زمینم جبران میکنم،،، ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
چندماه گذشت و ملینا دوباره نامزد شده بود اونم با پسری که زمین تا اسمون هم تیپ و ظاهرش و هم اخلاق و کردارش با محمد علی من متفاوت بود از این همه تفاوت و تناقص در انتخاب ملینا شوکه شده بودم ولی در دلم هربار بیادشون می افتادم براشون ارزوی خوشبختی و سعادت میکردم. روزی که شنیدم هفته ی اینده مراسم عقد ملیناست خیلی دلم گرفت ولی خوب اینم تقدیر بچه ی من بود که در جوونی فوت بشه،حال روحی مساعدی نداشتیم نه من نه همسرم گاهی من بابت نبود محمد علی بی تابی میکردم و همسرم به من دلداری میداد و گاهی اون بیتابی میکرد و من سعی در اروم کردنش داشتم،دوروز مونده به مراسم عقد ملینا عموش زنگ زد به همسرم و گفت برای مراسم عقد شماهم دعوتید،همسرم اول عذرخواهی کرد و بعد هم گفت ما هیچ نسبتی بجز نسبت قبلی با عروس خانم نداریم شاید حضور ما توی مراسم از دیدگاه خانواده ی داماد جلوه ی خوشی نداشته باشه و بهتره مارو معاف کنید، ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
عموش با خنده و قهقهه گفت حالا چندتا سکه بابت کادوی عروسی میخواین بدین همسرم گفت من نصف مهریه ی عروسم رو که حقش بود پرداخت کردم، حق دیه ای که برای اون تعیین شده هم محفوظه هروقت کارهای بیمه انجام بشه به خودش میدن،دیگه فکر نمیکنم حق و حقوقی مونده باسه که بهش بدیم،که عموش با حفظ همون خنده گفت منظورم کادوی سرعقده بهرحال قبلا عروس شما بوده الان شماهم باید یه تیکه طلا یا سکه بهش بدید،همسرم دستش که رفت روی قلبش همونجامن گوشی رو ازش گرفتم با احترام به دوستش گفتم اقا پرویز توروخدا مراعات دل پدرو مادر داغدار رو بکنید ما هنوز داغدار بچه مونیم شما از ما کادو میخواین،ملینا از بعد جهلم محمد علی حتی احوالی از ما نپرسیده الان چه حق فزرندی به گردن ما داره، ان شاالله که خوشبخت بشه دخترتون که خدا شاهده حاجت قلبی ماهم همینه ...دیگه بیشتر ازین نمک به زخم ما نزنین ما هرچی نجابت میکنیم شما بیشتر متوقع میشین.،،،الهی هیچوقت داغ جوون نبینین که بفهمی حال شوهرم الان چجور شده، ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
با خنده و لحن مسخره ای گفت حالا خوبه دوتا بچه ی دیگه هم دارین خدا رحمتش کنه محمدعلی رو قسمت اونم اینطوری بوده،بعدم خدافظی کرد.خداشاهده تا چهارسال بعدش عموی ملینا با شوهرم سرسنگین بود که چرا خانمت اون حرفارو بار من کرده،خونواده ی ملینا همه جارو پرکردند که ما با ازدواج دوباره ی اون مخالف بودیم،کلا همه چی رو برعکس جلوه داده بودند.ولی ما سکوت کردیم چون اونقدر داغ نبود پسرم مارو اذیت میکرد که اصلا حوصله ی پیگیری احوال بقیه برامون مهم نبود،ما اونا رو بخاطر این تهمتهاشون و دلی که ازمون شکسته بودند واگذار کردیم به خدا .درست چهارسال بعد پسر عموی جوون ملینا هم مثل محمد علی من تو دوران عقد و قبل از عروسی فوت شد،خونواده ی عروس خیلی عمو و زن عموی داغدار ملینارو اذیت کرده بودند .یروز زن عموی ملینا بهم زنگ زد و گفت لابد شما شوهرم رو نفرین کردید که سرمون اومد.منم گفتم من نفرین نکردم فقط واگذارتون کردم بخدا شما هیچ کدومتون حال ما رو درک نمیکردید و هر روز با توقعات جدیدتون خون به دل داغدارمون میکردید ✍پایان. ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃