eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6هزار ویدیو
96 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ اما شناسنامه فرزندان مهر گمنامی خورده است. 🍃 بدنش راوی روزهای جنگ و تیر و بوده اما روحش از سرزمین جبهه تا حرم در جست و جوی شهادت بوده است. 🍃 عاقبت اش به واسطه خواهر ارباب امضا شد. شاید اشک هایش در روضه ها واسطه شدند شاید هم سفارش دوستان شهید بهشت زهرا بود که پهلویش را تیرها شکافتند و به آرزوی دیرینه اش رسید. 🍃 آه سردار، ، روضه پهلوی شکسته حضرت مادر را برایم تداعی کرد.چه بگویم از پیکرت که طعم اسارت چشید و چشم های همسرت که همچنان است تا خبری از تو برسد. 🍃 چه خوب شد که جاماند و حالا تنها یادگار و مرهم دلتنگی های همسر توست.امان از عصر عاشورا و انگشتری که چشم را گرفت و دل و ایمانش را برد. 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳۱ شهریور ۱۳۴۲ 📅تاریخ شهادت : ۹ شهریور ۱۳۹۵ 🕊محل شهادت : حماه سوریه 🥀مزار شهید ( یادبود ) : بهشت زهرا(س) قطعه۲۹ ردیف ۱۹ شماره ۱۱ پنج شنبه که میشود. ثانیـه هایمـان 🍂سخت بوی دلتنگي میدهد 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ به یاد ولادت » ۱۳۵۵ - شهادت » ۱۳۸۰/۰۹/۲۶ - مزار » / ردیف ۱۶ / شماره ۴۰۴ او در سیره شهدا ذوب شده بود... مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند : علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ما روی تشک میخوابیدند او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت : جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند.... 🌷 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
جوانها روی صحبتم باشماست... میخوام یک از خصوصیت های شهیدو بگم بهتون.... اقامحمدمهدی من هم زیبابود، هم خوشتیپ بود،هم خوش هیکل بود، و قدو بالای قشنگی داشت..... یکبار وقتی امد خونه داشت نفس نفس میزد، بهش گفتم باز از پله ها امدی خب اخه چرا با اسانسور نمیای... گفت مامان اول سوال کن بعد ناراحت شو برای ازپله امدن من.... گفتم خب چرا؟گفت: وقتی دوتا دختر جوان تو اسانسورهستند توقع داری منم برم تو اسانسور و با اونا بیام بالا.... گفتم: خب صبرمیکردی اونا میرفتن بعدتو میومدی گفت: وارد اسانسوری بشم که بوی ادکلن این خانم ها پیچیده ... ازپله ها راحت ترم اذیت هم نمیشم..... عزیزان شهدا اینجوری زندگی کردن خدایی بودن که پرکشید حواستون هست که یک وقت شرمنده شهدانشید حواستون هست که راه و مسیر و درست برید.... ان شاالله که هست و همیشه پیش خدا سربلند هستید، وان شاالله که همه شماجوانها عاقبت بخیرباشید... الهی امین... راوی : مادرشهید شهید محمد مهدی رضوان ولادت ۷۹ شهادت ۹۸