💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
اما شناسنامه فرزندان #حضرت_زهرا مهر گمنامی خورده است.
🍃 بدنش راوی روزهای جنگ و تیر و #ترکش بوده اما روحش از سرزمین جبهه تا حرم #عمه_سادات در جست و جوی شهادت بوده است.
🍃 عاقبت #شهادتنامه اش به واسطه خواهر ارباب امضا شد. شاید اشک هایش در روضه ها واسطه شدند شاید هم سفارش دوستان شهید #قطعه_۵۲ بهشت زهرا بود که پهلویش را تیرها شکافتند و به آرزوی دیرینه اش رسید.
🍃 آه سردار،#پهلوی_شکافته_ات ، روضه پهلوی شکسته حضرت مادر را برایم تداعی کرد.چه بگویم از پیکرت که طعم اسارت چشید و چشم های همسرت که همچنان #منتظر است تا خبری از تو برسد.
🍃 چه خوب شد که #انگشترت جاماند و حالا تنها یادگار و مرهم دلتنگی های همسر توست.امان از عصر عاشورا و انگشتری که چشم #ساربان را گرفت و دل و ایمانش را برد.
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_داریوش_درستی
📅تاریخ تولد : ۳۱ شهریور ۱۳۴۲
📅تاریخ شهادت : ۹ شهریور ۱۳۹۵
🕊محل شهادت : حماه سوریه
🥀مزار شهید ( یادبود ) : بهشت زهرا(س) قطعه۲۹ ردیف ۱۹ شماره ۱۱
پنج شنبه که میشود.
ثانیـه هایمـان
🍂سخت بوی دلتنگي میدهد
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
به یاد #جستجوگر_نور
#رزمنده_گروه_تفحص
#لشکر۲۷_محمد_رسول_الله_ﷺ
#شهید_علیرضا_شهبازی
ولادت » ۱۳۵۵ - #تهران
شهادت » ۱۳۸۰/۰۹/۲۶ - #فکه
مزار » #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا_س
#قطعه_۲۷ / ردیف ۱۶ / شماره ۴۰۴
او در سیره شهدا ذوب شده بود...
مــادر از خصوصیـاتش
اینگونه روایت میکند :
علیرضا لباس نو نمیپوشید ...
میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و می گفت:
مگر شهدایما روی تشک میخوابیدند
او بسیجی به تمام معنا بود؛
وقتی از او میپرسیدم
در پادگان چه کاره هستی؟
میگفت : جاروکشم ...
شوخ طبع بود و در عین حال با ادب
از هر غذایی نمیخورد و میگفت نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می دیدم عبا انداخته و دارد قرآن میخواند و گریه میڪند....
#جستجــوگر_نـور
#شهید_تفحص_علیرضا_شهبازی
#سـالروز_شهــادت🌷
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
جوانها روی صحبتم باشماست...
میخوام یک از خصوصیت های شهیدو
بگم بهتون....
اقامحمدمهدی من هم زیبابود، هم
خوشتیپ بود،هم خوش هیکل بود، و
قدو بالای قشنگی داشت.....
یکبار وقتی امد خونه داشت نفس نفس
میزد، بهش گفتم باز از پله ها امدی خب
اخه چرا با اسانسور نمیای...
گفت مامان اول سوال کن بعد ناراحت شو
برای ازپله امدن من....
گفتم خب چرا؟گفت: وقتی دوتا دختر
جوان تو اسانسورهستند توقع داری منم
برم تو اسانسور و با اونا بیام بالا....
گفتم: خب صبرمیکردی اونا میرفتن بعدتو
میومدی گفت: وارد اسانسوری بشم که
بوی ادکلن این خانم ها پیچیده ...
ازپله ها راحت ترم اذیت هم نمیشم.....
عزیزان شهدا اینجوری زندگی کردن خدایی
بودن که پرکشید حواستون هست که
یک وقت شرمنده شهدانشید حواستون
هست که راه و مسیر و درست برید....
ان شاالله که هست و همیشه پیش خدا
سربلند هستید، وان شاالله که همه
شماجوانها عاقبت بخیرباشید...
الهی امین...
راوی : مادرشهید
شهید محمد مهدی رضوان
ولادت ۷۹
شهادت ۹۸
#شهید_مدافع_امنیت_محمدمهدی_رضوان #شهیدشیدا #وصیتنامه_شهید_مدافع_امنیت_محمدمهدی_رضوان #گلزارشهدا #قطعه_۵۰_ردیف۱۱۸_شماره۱۲