eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
94 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 🌼 خصوصیات اخلاقی شهید 🌼 🍂 از سـایـریـن به می‌رفت و در آنجا با حالتی و مشغول به خواندن می شد و 🍁در سعی می‌ڪرد ڪه باشد. 🍂محمد به نمـاز خیلے مقید بود. 🍁همسرش مے گوید : . نماز واجب ، نماز جمعه و نماز شب ، شـاهـدان هر روز عبادت محمد هستند. 🍂محمد خیلے داشت. همیشه به من مے گذاشت و مرا می ڪرد تا با اسلامے بیرون بروم. 🍁او مے گفت درست است که با و هم وجود دارد ولی حجاب_ ڪاملتری_ است. او حتی در خداحافظی هم ما را به اسلامی سفارش مے کرد و گفت ؛ خودت و همیشه حجاب اسلامی (چادر) داشته باشید. 🍂همین ڪه تا حریم اهل بیت علیهم السلام شڪسته نشود و بدون نماند ، نشانه و جوانمردیش بود. 🥀 🕊 اَللهُمَ اَسئَلُڪَ مِنَ الشَهادَةِ اَقسَطَها اللهم ارزقنا🌹 سلام بر شهدا🌹 متبرڪ‌به‌نگاه‌شهدا...🌸🕊🌸 🦋🦋🦋
من عارفه هستم ،، وقتی وارد دانشگاه شدم، از چادر متنفر بودم و خیلی تعجب می‍کردم از اینکه بعضی دخترهای چادری، درس‌خوان و باهوش بودند و شلخته، بدتیپ و بی‌نظم نبودند. لباس­های مد روز می‍پوشیدند، ادکلن می­زدند، آهنگ گوش می­کردند و فکرشان به‌روز بود و عاشق می‌شدند؛ البته با رعایت موازین شرعی. آنها هم از من که مانتویی بودم، تصوراتی داشتند؛ مثلاً هم‌اتاقی سال اوّلم همیشه به من می­گفت -- اوّلین روز دانشگاه که دیدم نماز می‍خواندی، خیلی تعجب کردم. تا سال سوم دانشگاه، مانتویی و خوش‌تیپ بودم؛ آرایش می­کردم و کمی موی خود را بیرون می‍گذاشتم. در این سه سال، تصوراتم در خصوص چادر و چادری­ها مقداری عوض شده بود و بهترین دوستانم چادری بودند؛ ولی باز هم حاضر نبودم چادری شوم؛چون ازطرز برخورد اطرافیانم میترسیدم ،، نمیخواستم منو مسخره کنن و اُمل خطابم کنن . از طرفی تصور می­کردم به هنگام ازدواج، مرد رؤیاهایم مرا با چادر نمی‌پسندد. ادامه دارد.... کپی حرام.
اولش شدیدا از خدا دلخور شده بودم و آه و ناله می­کردم و همه اش بخدا گلایه میکردم که چرا مانع رسیدن من به رضا شده ، یه مدت گذشت و تصمیم گرفتم با خدا معامله کنم وشروع کردم به حرف زدن باخدا و نذر کردم که اگه بهم کمک کنه و به رضا برسم حتما چادری میشم. تا حدودی برای رسیدن به رضا و وفای به عهدم با خدا تغییر کردم و دعا و راز و نیاز با خدا رو هر روز ادامه می‌دادم، طوری که ناخواسته هر روز با این دعاها، به خدا نزدیک­تر می­شدم و خود را تغییر می­دادم. روزای اول شاید نقش بازی میکردم ومیخواستم خدا رو برای برآورده کردن حاجتم راضی کنم ، اما به یکباره همه چیز تغییر کرد و دعاهای هر روزه‌ام و نمازهای اوّل وقت در مسجد، حجاب کامل و چادرم، در قلب و ذهنم رسوخ کردن و من دیگه اون عارفه سابق نبودم .انقدری تغییر کرده بودم که همه اطرافیانم متوجه تغییر رفتارام شده بودن ،دیگه از پوشیدن چادر و مسخره شدن به وسیله دیگران نمیترسیدم و با افتخار چادرمو سر میکردم وناراحتی اطرافیان و دوستانم زیاد برام مهم نبود ،مهم قلب خودم بود که به آرامش رسیده بود . ادامه دارد.... کپی حرام.
بعضی از دوستانم بخاطر پوشش جدیدم باهام قطع رابطه کردن ولی برام مهم نبود ،توی محیط دانشگاه بعضی ها من با انگشت بهم نشون میدادن و مسخرام میکردن ولی من بی توجه به اونا و متلک هاشون چشامو میبستم و از کنارشون رد میشدم چون به مرحله ای از ایمان رسیده بودم که دیگه حرف های دیگران برام مهم نبود و احساس می‌کردم که خدا اون مانع رو سر راه من و رضا قرار داد تا منو تغییر بده، انگار خدا حجاب از روی اجبار منو قبول نداشت و دوست داشت خودم چادر رو انتخاب کنم تا هیچ وقت کنارش نذارم ، باورم نمیشد که من به جایی رسیده بودم که به خدا می­گفتم -- خدایا! هرچه صلاح خودته ، ولی حتی اگه صلاحت نرسیدن ما به هم باشه، من دیگه هیچ‌وقت چادرم رو زمین نخواهم گذاشت و این چادر تا آخر عمر همراه منه، چون این بار خودم انتخابش کردم ومی‌خوام تا آخر عمرم اون رو بپوشم و اولین پوششی هست که با آن، احساس امنیت و بزرگی می‌کنم . ادامه دارد.... کپی حرام.