eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6هزار ویدیو
96 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
رفته بودم خرید لباس برای عروسی خواهرم اما دست روی هر لباسی میذاشتم هزینه ش خیلی بالا بود اجبارا یه لباس که قیمت پایینتری داشت خریدم اما چه لباسی خیلی قدیمی بود، روز عروسی خواهرم همه ی فک و فامیل میدرخشیدند بجز من، برای عروسی برادرشوهرم به همسرم گفتم پول بده یه لباس درست حسابی بخرم میگفت پول ندارم همون لباسی که عروسی خواهرت خریدی رو بپوش گفتم عروسی خواهرم ابروم رفت،الانم من جاری عروسم اگه لباس خوب برام نخری اصلا عروسی نمیام. هرروز باهم بحث و دعوا داشتیم بهش گفتم لااقل یه وام بگیر من لباس و وسایل مورد نیازمو بخرم و با کلی غرغر و دعوا یه وام گرفت منم با خیال راحت رفتم یه لباس خیلی شیک و کیف و کفش و مانتویی که بهم بیان خریدم،لباس شیک و زیبایی هم برای پسر دوساله م خریدم، ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
یاد عروسی خواهرم که میفتادم با خودم میگفتم حسابی ابروم رفت کاش اونموقع بهش فشار میاوردم این وسایل رو میخریدم لااقل هم عروسی خواهزم پوشیده بودم و هم این عروسی. از همسرم مقداری پول برای هزینه های ارایشگاه گرفتم،اینبار توی عروسی میدرخشیدم،اعتماد بنفس بالایی پیدا کرده بودم.پسرم که توی اون لباسهای خوشگل مثل یه تیکه ماه شده بود،اواسط مراسم رفتم اتاق پرو لباسم رو مرتب کنم،یلحظه صدای جیع و داد چند نفر منو از اتاق پرو به سمت میزی که مامانم بود کشوند،خدای من سر و صورت پسرم غرق در خون بود نفهمیدم چطوری لباس پوشیم و چطوری خودمون رو به بیمارستان رسوندیم،از هرکی میپرسیدم چه بلایی سر بچه م اومده هر کس جواب سربالا میداد،الحمدلله زخمهای صورتش خیلی عمیق نبود ولی لبش بدجوری پاره شده بود، ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
دکتر گفت میتونیم بچه رو ببریم خونه ولی اگه تا صبح تهوع داشت حتما دوباره به بیمارستان مراجعه کنیم، تازه رسیده بودیم خونه بالای سر بچه بودم که بالا اورد هراسون به بیمارستان برگشتیم ازش ام ار ای و سی تی اسکن و هزار ازمایش و عکس برداری کردند تا سه روز درگیر بیمارستان و دکتر بودیم تا اینکه در اخر فهمیدیم الحمدلله مورد نگران کننده ای نیست.... کلا عروسی و مراسم رو از دست دادیم که هیچ کلی هم حرص و غصه خوردیم بابت جراحتهای پسرم، درطول این سه روز فهمیدم که پسرم از مادرم میوه میخواسته مادرم وقتی براش میوه پوست میگرفته یه بچه میخوره به دست مامانم که بچه بغلش بوده و بچه با صورت اول میخوره به لبه ی میز و بعد هم با کله و پیشونی میفته زمین.خدا خیلی بهمون رحم کرده بود وگرنه معلوم نبود چه بلایی به سر بچه م بیاد.تا مدتها هروقت پسرم بی قراری میکرد نگرانش میشدم و با خودم میگفتم نکنه لخته خونی تو سرش ایجاد شده ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
و حالا داره اذیتش میکنه اما با حرفهای اطرافیانم اروم میشدم. لباس خودمو پسرم که برای عروسی برادرشوهرم خریده بودم همه شون خونی و کثیف شده بود دیگه دلم نیومد بشورم و استفاده کنم همونطور گذاشتم داخل پلاستیک و انداختم سطل زباله، یاد عروسی خواهرم افتادم همه ی هم و غم و غصه هام خلاصه شده بود در لباس مناسب و در خورد مجلس و مهمونهای حاضر ولی عروسی برادر شوهرم که از همه جهت همه چی تموم بودم و همه چی از نظر خودم اوکی بود بخاطر اون اتفاق کوفت خودم و همسرم و خانواده هامون شد.حتی مراسم برادرشوهرم بخاطر اون اتفاق ونگرانیهاشون برای پسرم کمی از حالت اولیه خارج شد...تا چند وقت هربار یاد عروسی خواهرم و برادرشوهرم و اتفاقات چی اومده میفتادم اعصابم خورد و حالم گرفته میشد،باورم نمیشد من اینقدر بدشانش باشم . عروسی خواهرم بخاطر نداشتن لباس مناسب و سرو وضعم بهم خوش نگذشت ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
عروسی برادرشوهرم هم بخاطر اتفاقی که برای پسر عزیزم افتاده بود،بهر حال من اونقدر بدشانس بودم که عروسی هیچکدوم بهم خوش نگذشت و حسابی بد اوردم. یبار که در مورد این موضوع برای چندمین بار با خواهرم صحبت میکردم و از بخت سیاه و شانس بدم میگفتم،مادرم که حرفهامون رو شنیده بود صدام کرد و اول کمی بخاطر طرز نگاهم به همه ی اتفاقات پیرامونم کلی سرزنشم کرد و بعد هم گفت ناسلامتی تو تحصیل کرده ای مادر یه بچه ای این چه طرز فکر و عقیده ای هست که تو داری؟ اون از عروسی خواهرت که بخاطر لباسهات کوفت همه مون کردی اینم از اتفاقی که تو عروسی برادرشوهرت افتاد،تو اصلا اهل شکر کردن نیستی نه؟ با دلخوری گفتم اره راست میگی خداروشکر که جای عروسی‌ها هم برای من عزا میشه.... بهم برخورده بود مامان هیچوقت من رو درک نمیکرد اما باحرفهایی که زد وجدان من رو از خواب غفلت بیدار کرد. ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
گفت عروسی خواهرت کلی میتونستی خوش باشی اما همه ی فکر و ذکرت این بود که لباسها و سرو وضع بقیه از تو بهتره، اونهمه میتونستی خوش بگذرونی که فقط بخاطر چشم و همچشمی خودت کوفت خودت و حتی ماها کردی،یبار ننشستی بگی خدایا درسته پول ندارم اما بچه ی سالم دارم خودم تنم سالمه شکرت خدا... عروسی جاریت هم که همه چیت خوب بود و به ارزوت رسیده بودی اما بخاطر یه حادثه لباس و سروشکلت به فنا رفت،ولی بازم به خودت کوفت کردی،یبار نشستی از خدا تشکر کنی؟ بگی خدایا شکرت اگه عروسی کوفتم شد عوضش سلامتی بچه م برگشت؟ تو بخاطر چشم و هم چشمی نه داشته های خودت رو میبینی و نه شکرگزارشون هستی بترس از روزی که خدا همین هارو هم بخاطر ناسپاسی ازت بگیره. تنم از حرف مامان به لرزه افتاد تو دلم گفتم خدایا غلط کردم مامان راست میگه شکرت بچه م سالمه خودم شوهرم مامان و بابام و همه ی عزیزانم سلامتند. ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃