قسمت سوم
#قسمتی از خاطرات #سردارشهید
محمد ناصر ناصری
🍃🌷🍃
+خاطره ؛
یکی از سامیه دارهای بیرجند دست گذاشته بود روی او دائم سفارش می کرد دیپلمت رو گرفتی یک راست بیا پیش خودم سرمایه از من کار از تو هر طور هم که خواستی سود بردار
حتا یک مغازه هم برای طلافروشی داده بود دستش
دیپلمش را که گرفت یک راست رفت #سپاه که آن اوایل حقوقی هم کار نبود
🍃🌷🍃
+خاطره ؛
توی جنگ وقت سرخاراندن نداشت بعد از جنگ هم همین بود ولی می گفت باید درس رو ادامه داد
از وقت خواب و خورد و خوراکش می زد و می گذاشت برای درس خواندن
اول #کارشناسی مدیریت را گرفت چند روز قبل از این هم که #شهید شود #کارشناسی ارشدش را.
🍃🌷🍃
+خاطره ؛
افغانستان که بودیم همه را می شناخت گاهی کسی دعوتش میکرد نمی رفت میگفت این سفره چربی میاندازه چند جور غذا رنگ و وارنگ من اگر سر همچی سفره ای بشینم دیگه روم نمیشه تو روی این مردم فقیر و بیچاره نگاه کنم
گاهی که جلسه هم بود نماینده می فرستاد خودش کم می شد برود.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇