فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانه_شهدا
دختر شهید مدافع امنیت بسیجی یاسر شجاعیان : بابام گفت شب میام میبرمت شهربازی ولی نیومد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید قاسم سلیمانی: اگر من جانم را هزاربار فدای این ملت کنم ارزشش را دارد 🖤
از آتش جانسوز خبر بال و پرم سوخت
دل آب شد از شعله و یکباره سرم سوخت
انگشتر خونین تو در دست بریده
ناگاه جهان تار شد و در نظرم سوخت
⏱ 1:20 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸رهبر انقلاب :
هرچه میتوانید راجع به شهدا بنویسید و کار هنری کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_بی_سر
🌿ماجراے شهادت شهید مدافع حرم💔
#شهید_حاج_عبدالله_اسڪندری♥️🕊
بہ روایت همسر شهید
#تاوان_۱
من فرزانه احمدی هستم. ۱۷ سالم بود وتوی دنیای نوجوونی خودم غرق بودم و اصلا به ازدواج فکر نمیکردم.یه خواهردارم که تو سن ۱۵ سالگی ازدواج کرده و دوتا داداش مجرد دارم،یکی از داداش هام عاشق یه دختری شدو وقتی رفتیم خواستگاری توی جلسه خواستگاری داداش دختره مدام چشمش دنبال من بودو بعدها فهمیدم که اونم عاشق من شده و وقتی بابام زنگ زدکه جواب خواستگاری روبگیره گفته بودن که دخترمونو به شرطی میدیم که دخترتونو به پسرمون بدید.بابام باشنیدن این حرف عصبی شد و گوشی رو قطع کرد. بعدقطع گوشی به داداش سعیدم گفت که باید دور این دختر رو خط بکشی ولی داداشم کوتاه نیومد و انقدر به بابا و مامانم فشار آوردتا مجبورشون کرد که راضی بشن به این دوتا وصلت ومن بدون اینکه خودم بخوام نشستم سرسفره عقدباکسی که اصلا نمیشناختمش و فقط میدونستم اسمش حسینِ .درگیرمراسم های عقد من و داداش سعیدم بودیم که داداش حمیدم هم توی این گیرواگیرعاشق اون یکی دختراین خونواده شدو اونم اصرار که من این دختره رو میخوام ،به یه هفته نکشید که عقد اونارو هم خوندن .یه مدت گذشت و اول برا داداش هام باهم مراسم عروسی گرفتن و رفتن سر خونه زندگیشون و بعدش نوبت مراسم عروسی من و حسین شدو چند روزی از مراسم عروسی گذشته بود و من متوجه یه سری رفتارهای حسین شدم که توی دوران عقد نشون نداده بود و الان نمیدونستم باید چیکار کنم،با دخترای دیگه رابطه داشت و وقتی مست میکرد میوفتاد بجونم وتا میتونست کتکتم میزد،انقدر میزدم که بدنم سیاه و کبود میشد وبی حال روی زمین میوفتادم.
ادامه دارد...
کپی حرام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕯از آتش جانسوز خبر
🥀▪️بال و پرم سوخت
🥀🕯دل آب شد از
🥀▪️شعله و یکباره سرم سوخت
🥀🕯انگشتر خونین
🥀▪️تو در دست بریده
🥀🕯ناگاه جهان
🥀▪️ تار شد و در نظرم سوخت
وقتی قصد #رفتن کرد چمدانی از مادر امانت گرفت، بارش را از لباس، مسواک، خمیر دندان و ... سبک بست و شلواری که دیگر به پایش نشد و با #زخم ترکش به هم دوخته شد، چمدانی که گشوده نشد، نبات، آجیل محلی، عناب و انجیری که مادر در چمدان گذاشت تا #سوریه رفت و در چمدان #برگشتی #باقی ماند.😭
🍃🌷🍃
#دو برگ از دفترچه ای که #شب آخر با هم بودن #وصیت هایش را در آن نوشت، #قرض ها و #بدهی هایی که دوباره فهرست شد و چند روزی که در بیرجند بیشتر با #فامیل و#دوستانش گذراند و گفته و نگفته #حلالیت طلبید.😭
🍃🌷🍃
زمان رفتن که رسید، هواپیمای تهران که نشست وقتی #آخرین عکس ها را در فرودگاه گرفت به بهانه آشنا شدن با تیم و دوستان جدید، زود خداحافظی کرد😭 زود رفت تا #دل کندن #راحت تر باشد.😭
🍃🌷🍃
در یک ماهی که نبود هر روز تماس می گرفت و مانند همیشه از همه مسائل #خانواده و #طاها می پرسید اما نمی توانست به خوبی از وضعیت شان در #سوریه بگوید، می گفت #کارمان #سخت است #دعا کنید.
🍃🌷🍃
آن روزها کلاس رانندگی می رفتم و خودم را برای امتحان آماده می کردم، #مرتضی آخرین شب در تماس تلفنی گفت فردا پولی به حسابی واریز میکند که حتما از آن خبر می گیرد.
🍃
#صبح 20#فروردین خودم را درگیر کتاب آیین نامه کردم و سراغ تلویزیون نرفتم اما عصر #برادرش از منطقه ای پرسید که #مرتضی در #سوریه مشغول #نبرد بود چون زیر نویس شبکه خبر، از حمله به #سوریه و #شهادت گفته بود.
🍃🌷🍃
اسم محل را به یاد نداشتم. به چند نفر از #همکاران چابهار زنگ زدم تا اسم دقیق محل حضور #مرتضی را بپرسم اما دوستانش که از #شهادت #مرتضی خبر داشتند طفره رفتند و گفتند اسم شهر را می پرسند و خبر می دهند.
🍃🌷🍃
راهی آموزشگاه رانندگی شدم که در کلاس، از طرف پدر شوهرم تماسی داشتم اما رد دادم در این بین تماس ها از خطی ناشناس ادامه داشت و به ناچار پاسخ دادم.
مسئولی از من خواست خودم را به خانه پدر شوهرم برسانم. آشفتگی و نگرانی بر قلب و جسمم حاکم شده بود. با آژانس تماس گرفتم و تاکسی خواستم اما سرگردان آن را لغو کردم.😭
با برادر #شهید تماس گرفتم و با هزاران اندیشه خوب و بد خودم را به خانه رساندم.😭
🍃🌷🍃
در منزل #پدر #مرتضی #غوغایی بود و دیدن آن همه آدم، پرچم و لباس های سیاه مرا غافل گیر کرده بود. خیلی ها انگار از #شهادت #مرتضی با خبر بودند، رمقی برای راه رفتن نداشتم، جلوی در نشستم و ...😭😭😭😭
🍃🌷🍃
#اولین وتنها #شهید مدافع حرم استان خراسان جنوبی، مرتضی بصیری پور
🍃🌷🍃
در تاریخ ۱۳۶۵/۲/۱# در روستای اسلام آباد در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
تحصیلات ابتدایی را در مدرسه تلاش بیرجند و مدرسه #شهید مولوی حسین بُر در شهر زاهدان و مقطع راهنمایی را در مدرسه راهنمایی #شهید رجایی زاهدان ادامه داد.
🍃🌷🍃
ایشان پس از به پایان رساندن دوره متوسطه راهی #خدمت مقدس سربازی شد، در #ناحیه مقاومت #بسیج زاهدان مشغول #خدمت شد.
🍃🌷🍃
در آبان 1392# به عضویت #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و از #بدو ورود تا لحظه #شهادت لحظه ای از #تلاش برای #تحقق #آرمانهای انقلاب اسلامی دست برنداشت.
🍃🌷🍃
ایشان متاهل بود ، طول زندگی مشترکش کمتر از ۶#سال بود، تنها یادگارش آقا طاها زمان #شهادت ایشان ۳#ساله بود.
🍃🌷🍃
مولای ما کریم ولیکن غریب بود
او دستگیر خلق ولی بی حبیب بود
با او مدینه شد وطن بی نیازها
بعدازخداسخاوت او بی رقیب بود
غیرازنمک به زخم دل خوددوانداشت
با انکه بر تمامی عالم طبیب بود
ازدشمنان که کینه ی بسیاردیده است
دربین دوستان خودش هم غریب بود
درکوچه زخم خورده ی لبخند قنفذ و..
در خانه هم اسیر زنی نانجیب بود
شرحش هزارروضه ی مکشوفه می شود
در محضر امام مغیره خطیب بود
کابوس کوچه موی سرش را سفید کرد
از کودکی ز حادثه ای بی شکیب بود
دستی سیاه زندگی اش را سیاه کرد
دستی که از مروت دل بی نصیب بود
دل خونِ روزگار که در آخرین نفس
پیش حسین راویِ شیب الخضیب بود
#نــوكــر_نـوشــت:
#حسن_جـانم
مشت میکوبیدی از غمهای #مـادر بر زمین
آتشی روی دلت چون #آتش_مسمار نیست
#صلیاللهعلیکياسيدناالمظلوميااباعبداللهالحسين
#دوشنبتون_امام_حسنی
#بهیادشهیدمدافعحرممحمدمرادی
#سالروزولادت...🌿🌺🌸🌺🌿
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•