eitaa logo
شهیدمحمود
51 دنبال‌کننده
97 عکس
26 ویدیو
0 فایل
ادمین: @amin_ahmadimehr شهدابهترین دوستان وبرترین الگوبرای رفتارمان هستند!
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴به بهانه آغاز به یاد عموی شهیدم شهید محمود 🔸ساعت 2 نيمه شب 23/ 5/ 62 بود كه تازه از گشت شبانه برگشته بودم. برادر حسين عبدالحسيني يكي از همرزمان برادرم تازه از منطقه عملياتي مهران به شهرستان قوچان آمده بود مرا به داخل مسجد بناها كشيد و گفت: اگر خسته نيستي مي خواهم خاطره اي بگويم، گوشه اي از مسجد نشستيم و شروع كرد و گفت: شب 18 مرداد بود من و محمود و سه نفر ديگر در سنگر اطلاعات و عمليات بين خط اول و دوم نشسته بوديم، محمود از سنگر خارج شد دور از چشم ما مشغول مناجات با خدا شد. ما بازگشتيم معلوم نيست امشب را چه شده است. حالت ديگري دارد هميشه شوخي مي كرد، ما را به خنده مي آورد، به ما روحيه مي داد، خلاصه گرد تنهايي و دوري از خانواده را از روي ما مي تكاند ولي امشب حالت ديگري دارد شام آماده شد، او را صدا زدم. حالت محمود ما را هم تحت تأثير قرار داده بود با آرامش خاصي شام صرف شد. 🔹 مجدداً محمود به بيرون سنگر رفت هر وقت شب بيدار شدم، ديدم محمود مشغول است، حدود ساعت 2 نيمه شب بود با بلند شدن نور فانوس داخل سنگر از خواب بيدار شدم_ ديدم محمود نشسته و به دستانش مي بندد گفتم چه خبر شده در اين نيمه شب چه مي كني بيا بخواب فردا كار زيادي داريم. 🔸او آهسته و لبخند زنان گفت شايد قسمت ما عروسي با حوريان بهشتي باشد و مجدداً مشغول كارش شد، گويا تا صبح نخوابيده بود. با صداي اذان او، از خواب بيدار شديم. پس از نماز همگي به استراحت پرداختيم. بعدازظهر ديدم محمود يكسره دور و بر فرمانده مي چرخد، جلو رفتم گفتم چه شده؟ گفت فرمانده اجازه نمي دهد جلو بروم مي گويد، تو درد گوش هستي. مقداري استراحت كن تا خوب شوي، فردا عازم شو، شما به او بگوييد كه من ديگر گوشم درد نمي كند. 🔹با اصرار زياد، فرمانده موافقت كرد، محمود خود را آماده كرد با بچه ها خداحافظي كرد و از همگي حلاليت مي طلبيد، بوسيله ماشين همراه سه نفر ديگر عازم شدند، همينطور به فكر كارهاي شب گذشته محمود بودم و با چشمانم او را بدرقه مي كردم، حدود 500 متر نرفته بود، هنوز ماشين از چشمانم دور نشده بود كه گلوله توپي به ماشين اصابت كرد و ماشين آتش گرفت. 🔸تا آنجا دويدم اما زماني رسيدم كه محمود عزيز با ديگر همرزمانش به درجه رفيع شهادت نايل آمده بودند. تازه فهميدم كه برادر عبدالحسيني از منطقه آمد، تا خبر را به ما برساند شيون عجيبي در مسجد به راه افتاد بچه ها همه در مسجد گريه مي كردند و از خبر شهادت محمود متأثر بودند. بالاخره او همچون همرزمان ديگرش به آرزوي ديرينه خود يعني به فيض عظيم شهادت نايل آمد. گوينده خاطره :محمدعلي موهبتي @bahaneee @shahidmahmood