eitaa logo
شهید محمد مسرور❤️
268 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
640 ویدیو
33 فایل
اولین طلبه شهید مدافع حرم استان فارس که در1394/11/16در سوریه به مقام پر فیض شهادت نائل شدند. این کانال شخصا زیر نظر خانواده شهیدمی باشد .واعضای خانواده شهید آن را مدیریت میکنند.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از منصور دلها
سیب چهارصد قسمتی | برادر شهید . مسئول تدارکات چهارتا سیب آورده بود سنگر فرماندهی . پیرمردی با صدای بلند از میان بچه های سنگر گفت : "برای هرجا سیب نباشد، چادر فرماندهی سفارش شده است !" ناگهان ابروهای منصور در هم گره خورد ، به فکر فرو رفت، پس از سکوت کوتاهی پرسید : " ببینم به همه بچه ها سیب رسیده است؟! " پیرمرد که انتظار چنین برخوردی را در مقابل شوخی اش نداشت گفت : "حاج آقا مطمئن باشید که سیب به همه بچه ها رسیده است !" گره ابروهای منصور از هم باز شد، لبخندی زد و در جواب پیرمرد گفت : "پدرجان من فقط حساب این کار را کردم که اگر به چادرهای دیگر سیب نرسیده باشد، باید این چهارتا سیب را چهارصد قسمت کنیم ! " . www.khademsadegh.ir http://eitaa.ir/khademsadegh_ir
هدایت شده از منصور دلها
ازدواج با شرایط ویژه‌|خواهر بزرگوار شهید در طول جنگ هر چه به آقا منصور اصرار می کردیم که ازدواج کند زیر بار نمی رفت می گفت: تا جنگ هست من ازدواج نمی کنم. عروس من تفنگم،پوتینم بالشم و اورکتم رختخواب من است! پایم را کرده بودم توی یک کفش که الی و بالله باید برای شما زن بگیرم. گفت:خواهرم، مسئولیت ما سنگین، برم دختر مردم را بیارم، ما هم که معلوم نیست امشب جنازمون رو بیارن یا فردا! گفتم: داداش شما بله را بده من کسی را پیدا میکنم که افتخار کنه اسم یک شهید بره تو شناسنامه اش. آخه همیشه می گفت: شما برای جنازه های بی سر ما آماده باشید. بلأخره راضی اش کردم که برایش همسری پیدا کنم. راضی شد اما به شرط ها و شروطه ها. اول سیده باشد، دوم همسر شهید باشد، سوم از شهید دو تا دختر هم داشته باشد. ادامه دارد... http://www.khademsadegh.ir http://eitaa.com/khademsadegh_ir
هدایت شده از منصور دلها
ازدواج با شرایط ویژه | خواهر بزرگوار شهید یعنی شرط هایی گذاشت که حالا حالاها نتوانم کسی را پیدا کنم.‌ گفتم: منصورآقا یکم کوتاه بیا، من چنین کسی را از کجا پیدا کنم! گفت همین که هست، پیدا کردی خبر بده بیام! منم که عقلم به جایی نمی رسید رفتم در خانه حضرت فاطمه «سلام الله علیها»، گفتم بی بی من را شرمنده این رزمنده خدا نکن! ناگهان یاد خانم گلستانی همسر شهید «مهدی ظل انوار»، از اقوام شوهرم افتام. می دانستم همسر شهید است و دو دختر دارد، اما اینکه سیده است یا نه را نمی دانستم. با این بار متوسل شدم به حضرت حجت «عجل الله تعالی فرجه الشریف» و گفتم: یا صاحب زمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف» خودت جورش کن که شرمنده نشم. زنگ زدم به مادر شوهرم پرسیدم:خانم گلستانی سیده هست! گفتند: بله. انگار دنیا را به من داده بودند. به منصور نامه ای نوشتم و جریان را گفتم. دیگر نتوانست از زیر آن شانه خالی کند! تا دو طرف این ازدواج‌ راضی شوند چند سالی طول کشید. منصور قبل از ازدواج‌ فرزندان شهید را به خانه ما می آورد. میگفت: می خواهم اول با ما ٱخت پیدا کنند بعد ازدواج کنم. روز میلاد پیامبر «صل الله علیه و آله» و امام صادق «علیه السلام» در ناحیه دو بسیج مراسم عروسی شان برگزار شد. http://www.khademsadegh.ir http://eitaa.com/khademsadegh_ir
هدایت شده از منصور دلها
ده قدم| برادر بزرگوار شهید از عادت های منحصر به فرد حاجی این بود اگر کسی قدمی برایش بر می داشت، حاجی در جواب، ده قدم برای او بر می داشت، حتی بعد از شهادت. آقای ورزیده بعد از شهادت حاج منصور قصیده ای را در مدح او سرود. حاجی شب به خواب ایشان می آیند. ایشان خوابش را این گونه تعریف می کرد. حاج منصور روی پلی ایستاده بود و یکی یکی دست جوان های دورش را می گرفت و از پل رد می کرد. از حاجی خواستم دست من را هم بگیرد و رد کند. حاجی در جواب گفت: «شما را هم رد می کنم، صبر کنید.» وقتی آنها را رد کرد دست من را هم گرفت و از پل رد کرد و به من گفت: «آقای ورزیده ، می دانی چرا تو‌ را از روی پل رد کردم؟ به خاطر قصیده ای بود که برایم گفته بودی!» چند روز بعد از این خواب آقای ورزیده هم به دیار باقی شتافت. http://eitaa.com/khademsadegh_ir http://www.khademsadegh.ir
هدایت شده از منصور دلها
۴۰ فرشته|سید محمد عاطفه مند برای سمیناری به کوار رفته بودم. در آنجا یکی از دوستان حاج منصور خوابی را که دیده بود اینگونه برایم روایت کرد؛ در خواب دیدم با حاج منصور در بیابانی ایستاده ایم. ناگهان ۴۰ فرشته، با پارچه ای سفید که در دست داشتند در بیابان نشستند و حاج منصور را صدا زدند و از او خواستند که روی پارچه که گویی یکپارچه نور بود بایستند.‌ حاج منصور روی آن ایستاد و آن فرشته ها او را بلند کردند و به آسمان بالا بردند.‌ هر چه فریاد زدم، گفتم مرا هم با خود ببرید، گفتند: «فقط ایشان را خواسته اند نه شما را.» بعدها خواب را برای حاج منصور تعریف کردم، حاجی لب زیر دندان گرفت، سرش را تکان داد و گفت هر چه خدا بخواهد. http://eitaa.com/khademsadegh_ir http://www.khademsadegh.ir79
هدایت شده از منصور دلها ♥️
کلامش قصه ی پر شور دلهاست♥ سلامش چشمه ایی از نور دلهاست♥ نفس هایم به یمن آن شهید است♥ که نام کوچکش منصور دلهاست♥ @shahidekhademsadegh لطفاً در انتشار کانال شهید سهیم باشید🌹
هدایت شده از منصور دلها ♥️
منصور کیه؟ | سید رضا متولی آن روز وقتی رسیدم به قبر شهید "حاج عبدالله رودکی " دیدم یک جمع دخترانه دور مزار حاج منصور حلقه زدند، نمی شود رفت جلو. همان جا کنار حاج عبدالله نشستم. این خانم ها برایم غریبه بودند، ده دقیقه، نیم ساعت یک ساعت گذشت این ها بلند نشدند. خسته شدم. بلند شدم و به سمت آنها رفتم و گفتم: خانم ها یک ذره راه بدید ما هم یک فاتحه بخوانیم. تا نشستم، یکی از آنها پرسید: حاج آقا شما این شهید را می شناسید؟ - بله، مگه شما ایشان را نمی شناسید که یک ساعته سر قبرش نشستید؟ - نه! ما اصلاً شیرازی نیستیم، دانشجو هستیم و تو این شهر غریب. خواهش می کنم بگید این خادم صادق کیه! - اول شما بگید چرا یک ساعته اینجا نشستید و بلند با حاجی راز و نیاز می کنید، تا من هم به شما بگم حاج منصور کیه! ادامه دارد...
هدایت شده از منصور دلها ♥️
کلامش قصه ی پر شور دلهاست♥ سلامش چشمه ایی از نور دلهاست♥ نفس هایم به یمن آن شهید است♥ که نام کوچکش منصور دلهاست♥ @shahidekhademsadegh لطفاً در انتشار کانال شهید سهیم باشید🌹