#خاطره_ای_از_همرزم_شهید_محمد_مسرور
یک شب در صف تلفن ایستاده بودیم که محمد گفت حوصله مان سر رفت دیگر، من از محمد ناراحت شدم و گفتم ما از زندگی خودمان زدیم برای دفاع از حرم اهل بیت ،نباید بگی حوصله مان سر رفت محمد با لبخند همیشگی خود گفت از این حوصله ام سر رفته است که چهل روز است اینجا هستیم و هنوز دینم را به اربابم ادا نکرده ام .............
راوی همرزم شهید محمد مسرور ,,,,,,,علی نادری
🌹 https://eitaa.com/shahidmasroor