🌷🕊🍃 وقتۍمیـٰاۍاینجـٰا؛ دیگھ‌تضمینۍبراۍِبَرگـشتت‌نیســـت. اگرهم‌برگردۍدِلت‌جـٰامیمونھ‌... مطمئن‌بــٰاش..(:🌿 باز پنجشنبه ویاد شهدا باذکر #صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

🎬 #استوری | #راهیان_نور 🦋 دلتنگــم رفیــق؛ گرفتــه اسـت هـوای زمیــن...

. . قصدمن‌ازحیات،‌تماشای‌چشم‌توست ای‌جان‌فدای‌چشم‌تو،با‌قصدِ‌جان‌بیا..🌱 #السلام‌علیك‌یا‌بقیة‌الله💙 ____|🇮🇷|________

شهادت نام گرفت وقتی خدا :) کسی را کشت🌱 از شدت عشق...

رویاهای صادقانه شهید احد طاهری پور🌷 او با همیشه فرق می کرد می خواست موضوعی راعنوان کند ،آرام ،آرام در طول آشپزخانه قدم میزد وچیزی زیر لب زمزمه می کرد در حالی که دستانش را در جیب فرو برده بود نگاهش به صورت مادر که در حال کشیدن غذا بود انداخت .کمی این پا وآن پا کرد وبالاخره با لحنی که صداقت از آن می چکید گفت :مادر یکی از دوستانم که خوابش راست است ،در خواب دیده که من این بار شهید میشوم مادر از این حرف ،یکه ای خورد وبا صدایی بغض آلود گفت :خیلی بیخود کرده ،کسی که این جور خوابی را دیده است . غنچه تبسم برلبان احد شکفت وبا لبخند غمگین درحالی که محاسنش را در دست گرفته بود گفت :مادر یعنی من بیخود کرده ام؟ آخه خودم این خواب رو دیده ام 😔 با شنیدن حرفهایی که بین آن دو رد وبدل می شد یکدفعه دلم فرو ریخت ،اشک در چشمانم حلقه زد وبه او گفتم :احد این چه حرفی است مگر خودت بارها نگفته بودی که بادمجان بم آفت ندارد؟ در جواب گفت :چرا می گفتم ولی این بار فرق می کند .من حتما شهید می شوم .بالاخره زمستان ما بهارنشد ورویای صادق آن صدیق تعبیر شد .😭 راوی :خواهر شهید #سالروز_شهادت #شهدای_کازرون

سال 61 به عنوان شهردار کازرون انتخاب شد، شهرداری که در زمان خودش در سطح استان فارس نمونه بود 🔴نور شهادت را در چهره اش می دیدم، با اینکه او در گردان های رزمی نبود و شهادت ایشان دور از انتظار بود. روزی پرسیدم: «ممکنه شما هم شهید شوی؟» جدی گفت: « مگر شهید شدن در راه خدا شوخی است. باید آن قدر در راه خدا فعالیت داشته باشی که مورد رضای خدا قرار بگیری» 🔷روز اول عید بود که عازم جبهه شد. باز هم می خواست مرا با چهار بچه قد و نیم قد تنها بگذارد. برای اینکه منصرفش کنم گفتم: «این بار اگر بروی من از توان نگهداری فرزندان شما بر نمی آیم!» خندید و گفت: «شما همسر خوب و فداکاری هستید از عهده همه چیز بر می آیید!تا ده روز دیگر بر می گردم. دقیقاً روز دهم عید بود که مجروح شد و او را به شیراز آوردند. تمام بدنش با گاز های شمیایی تاول، تاول شده بود. شب سیزده عید بود که خبر شهادتش همه شهر را عزادار کرد. #شهید_هدایت_اله_مصلحیان #شهدای_فارس #سالروز_شهادت 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ

شرف عشق جز به عاشق تعلق نمي گيرد ولاجرم اين عاشق است كه عشق را تعبير مي كند وچه كسي عاشق تر از شهيد. #دستنوشته_شهید_محمد_مسرور

🌷🕊🍃 من دلم بوی خاک می دهد...! دیرگاهیست در شلمچه خاکش کرده ام... ❤️

به نام خالق بهار سیزده بدر!!! یادش بخیر سیزده بدر که می شد همیشه میگفتی بریم کنار آقای سید امین الدین، عاشق اونجا بودی و طبیعتش یا شایدم به عشق گلزار شهدا که فاصله کوتاهی داشت با بقعه متبرک سید امین الدین اصرار میکردی بریم در هر صورت به رسم سالها از کودکی تا به حال! اومدیم اول به دیدار تو در گلزار شهدا ! بعد به عشق روزهای با تو کنار طبیعت زیبای سید امین الدین. در سرسبزترین روزهای بهاری جای تو سبز محمد عزیزم دعا کن گره از کار همه ی ما باز شود 🤲❤️🌱 عزیز بهاری من🍀🌿🌱🍃 #شهید_محمد_مسرور