هدایت شده از کانال شهید مصطفی صدرزاده ♥️
⚜️بسم الله الرحمن الرحیم ⚜️
کامنت #یا_علی فراموش نشه💐
«امام جعفرصادق(علیهالسلام)»:
مَن عَمِلَ حَسَنَةً سِرًّا كُتِبَت لَهُ سِرًّا فَإذا أقَرَّبِها مُحِیَتْ وكُتِبَت جَهراً، فاذا أقَرَّ بها ثانیةً مُحِیَت وكُتِبَت ریاءً.
کسی که در خفا کار نیکی انجام دهد برایش عملی که در خفا انجام داده (ثواب کامل) نوشته میشود و اگر آن را اظهار کرد برایش عملی علنی و آشکار (ثواب کمتر) ثبت میگردد و اگر باز هم برای بار دوم آن را اظهار داشت عملش ریاکارانه ثبت خواهد شد. (لئالیالاخبار، ج ٤، ص ٥٨)
#شهید_مصطفی_صدرزاده #شهیدمدافع_حرم #مصطفی_صدرزاده #صدرزاده #مدافعان_حرم #مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #رفیق_شهیدم #ابراهیم_هادی #شهیدمجیدقربانخانی #صدر_عشق #شهید_بیضائی #شهید_حسین_معزغلامی #تاسوعا #کربلا #نجف #اربعین #جمکران #مشهد_الرضا #روضه #بین_الحرمین #حضرت_زهرا #چهارشنبه_امام_رضایی
#نوحه #مادرانه #منم_باید_برم #سرباز_روز_نهم #اخلاص#شهیدانه
https://www.instagram.com/p/CggkXmgICbK/?igshid=MDJmNzVkMjY=
هدایت شده از کانال شهید مصطفی صدرزاده ♥️
امامحسینشماچهشکلیه؟
بهنیتشبدوممحرمبنویسیاحسین
#مژده_لواسانی
.
@abalfazleeaam
@abalfazleeaam
#حضرت_ام_البنین #حضرت_زهرا #حضرت_اباالفضل #حضرت_عباس #حضرت_زینب #حضرت_علی_اصغر #حضرت_علی_اکبر #حضرت_ام_البنین #حضرت_رقیه #حضرت_رقية #رقیه_بنت_الحسین #رفیق #رفیق_شهیدم #مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #شهید_رحمان_مدادیان #شهیدصدرزاده #شهید_ابراهیم_هادی #ابراهیم_هادی #علمدار_کمیل #رفیق_شهیدم_96 #رفیق_ناب #kafe_photo_ir #ir_daii_pic #ir_you_pic #ir_photography #akasi_iran #photography #karbala #najaf
https://www.instagram.com/p/CgtE2j2N8VU/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🥀هرکس در شب جمعه ما را یاد کند
ما هم او را نزد أباعبدالله یاد میکنیم
(شهید مهدی زین الدین)
💔شهدا با مادرشان #حضرت_زهرا سلام الله علیها میهمان اربابند
#شب_جمعه
#امام_حسین علیه السلام
#اللهمعجللولیڪالفرج_به_حق_حضرت_زینب_علیهالسلام_مَعَ_عافییَتِنا
✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عظمت #حضرت_زهرا در روز قیامت...
🎤استاد مسعود عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه خوانی خاطرهانگیز و سوزناک حاج حسن خلج برای #حضرت_زهرا
(س)
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
بسیار سوزناک
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
4_5899951537488138155.mp3
4.84M
═══✧❁🌹یازهرا(س)🌹❁✧══
🌹تو تمام عصمت🌹
🌸تو تمام عفت تو تمام قرآن 🌸
💐📍3روز تا ولادت#حضرت_زهرا (س) 💐
🎙حاج احمد واعظی
🇮🇷 @shahidmedadian
📷پروفایل مشترک
🎊بمناسبت ولادت #حضرت_زهرا(س) و #روز_مادر ، همه باهم تصاویر پروفایلِ پیام رسان ها و شبکه های اجتماعی خود را به نام مبارک حضرت فاطمه(س) مزیّن می کنیم!
#ولادت_حضرت_زهرا مبارکــ...🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام مـٰادر ها فدا؎ ٺــو . :)!🦋
#حضرت_زهرا💚
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
🔸 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
🔸 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
🔸 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
🔸 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
🔸 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
🔸 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
🔸 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
🔸 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
🔸 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
🔸 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
🔸 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
🔸 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
🔸 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
🔸 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
🔸 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
🔸 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
🔸 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
🔸 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
🔸 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
🔸 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
🔸 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
🔸 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
🔸 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
🔸 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
🔸 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
🔸 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
🔸 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
🔸 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
🔸 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
🔸 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
#ببینید
توضیحات تکمیلی در ارتباط با کلیپی
درباره مادران و بانوان خانه دار
از برنامه حسینیه معلی که در این
کانال منتشر شد.
#حضرت_زهرا #حاج_مهدی_رسولی
#معلی #حسینیه_معلی #شعبان
#مادر #دختر #بانو #خانم #خانه_دار
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜️بسم الله الرحمن الرحیم⚜️
إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ ۖ فَعَسَىٰ أُولَٰئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ
آباد کردن مساجد خدا فقط در صلاحیت کسانی است که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و نماز را بر پا داشته و زکات پرداخته و جز از خدا نترسیده اند؛ پس امید است که اینان از راه یافتگان باشند.
سوره مبارکه توبه آیه ۱۸
ما رو به دوستانتون معرفی کنید
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
1402/7/17
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#مصطفی_صدرزاده #طوفان_الاقصی #الکیان_الصهیونی_یحتضر #رژیم_صهیونیستی_رفتنی_است
#صدرزاده #داداش #رفیق_شهیدم #مسجد #مساجد #دوشنبه_های_امام_حسنی #امام_حسن #شهریار #خوزستان #جهاد_تبیین #تهران #امام_زمان #جمکران #حضرت_ام_البنین #حضرت_زهرا #حضرت_معصومه #شهید_ابراهیم_هادی #شهید_صدرزاده #مصاحبه #خادمین_شهدا #خادم_الشهدا #رسانه #رفیق #ادامه_دارد
🌸
توسل شهید «غلامعلی جندقی (رجبی)» به حضرت زهرا (س)
آخرین توسل به بیبی دوعالم لحظاتی قبل از شهادت
این شهید والامقام آخرین روضهاش را قبل از عملیات «مرصاد» خواند و به حضرت زهرا (س) این چنین گفت:
«خانم، عمریه نوکری شما و فرزندانتون رو کردم و چیزی ازتون نخواستم؛ ولی حالا میخوام تو اون لحظات آخر کمک کنید.»
شهید «غلامعلی جندقی (رجبی)» وقتی گلوله رگبار به سینه اش نشست، خم شد. همرزمانش روایت کردهاند که زیر نور ماه دیدهاند، آنها تلاش کردند تا سر غلامعلی را روی پا بگذارند اما خودش مانع شد. سرش را روی زمین گذاشت و سه بار یا زهرا (س) گفت و چشمانش را بست. انگار که حضرت زهرا (س) آمده بود کمکش...
#حضرت_زهرا
چند قدم تا #فاطمیه
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ
#برادرشهیدم❣
♥️🍀کانال فرهنگی انقلابی #شهیدرحمان_مدادیان 👇
#عمو_رحمان
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🇮🇷 @shahidmedadian
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناحله الجسم یعنی...
#فاطمیه | #حضرت_زهرا🖤
-
سلام اهالی
صبحتون شهدایی
به سنگر خودتون خوش اومدید
نگاه لحظه به لحظه مادر روزیتون
دعای خیر #امام_زمان بدرقه زندگیتون
🍂✌️🖤
#حضرت_زهرا
خیلی التماس دعا
التماس دعای فرجِ مولامون #امام_زمان
التماس دعای ملتمسین به دعا
التماس دعای خیر برای همه و حقیر...
🤲🍂🥺🧡
#حضرت_زهرا مادر مهربان آمین گوی دعاهاتون
دلتون پر از آرامش
شبتون به مهر
🌕💫🌟🌼
وضو قبل از خواب فراموش نشه...
🍂✌️🍁⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹دختر شهید مدافع حرم بعد از شهادت پدرش بیحجاب شده و با خدا قهر کرده بود تا این که خواب پدرش را می بینید...
شهید گردان فاطمیون
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ
شهید بسم الله جعفری
#حجاب ارثیه مادرم #حضرت_زهرا
#برادرشهیدم❣
♥️🍀کانال فرهنگی انقلابی #شهیدرحمان_مدادیان 👇
#عمو_رحمان
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🇮🇷 @shahidmedadian
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
پشت ویژه #فاطمیه
جلوه محبت حضرت زهرا (س) در زندگی شهید احمد کاظمی
شهید احمد کاظمی در عملیات بیت المقدس ترکش خورده بود به سرش. با التماس بردیمش اورژانساصرار داشت سر پایی مداوایش کنند. پزشک که زخم عمیقش را دید بستریش کرد. بر اثر خون ریزی زیاد از هوش رفت. اما یکباره به هوش آمد و گفت بلند شو برویم. اصرار کردم و دلیل این تصمیم را پرسیدم.
گفت می گویم به شرط اینکه تا زنده ام به کسی نگویی.
در اتاق عمل خوابیده بودم که حضرت زهرا سلام الله علیها از در وارد شدند. دستی به سرم کشیدند و گفتند بلند شو! بلند شو! چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس.
راوی: آقای خانزاده
کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا (س)
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ
#حضرت_زهرا
#برادرشهیدم❣
♥️🍀کانال فرهنگی انقلابی #شهیدرحمان_مدادیان 👇
#عمو_رحمان
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🇮🇷 @shahidmedadian
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
Ostad Raefipour-Hadaf Az Bayan Khotbey Fadakiye Che Bod-Jalase1-97.10.30-Tehran-24kb.mp3
14.35M
#فدکیه_بخش اول
#حضرت_زهرا "سلام الله علیها "💚
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[#استادرائفی_پور🎤]
1_8085148197.pdf
1.46M
کتابک زندگی نامه ی شهید والامقام علی آقا عبداللهی
ویژه عزیزانی که خلاصه ای از زندگی نامه ی شهيد را می خواستن
ان شاء الله رهرو راه شهیدان باشيم
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ایام_فاطمیه
#حضرت_زهرا
هدایت شده از کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| بفرست برای حاجتدارها || چه حاجتی از حدیث کساء گرفتی؟
.
.
.
✋ شاه کلیدِ حاجتروایی اینجاست...
.🌹 پویش همگانی چله حدیث کساء
به نیت تعجیل فرج 🌹
@rafiq_shahidam96
🔹شرایط:
👈توی این پویش روزی یه بار باید حدیث کساء به نیت فرج حضرت بخونیم.
👈فرقی نداره چه ساعتی هر ساعتی از شبانهروز میشه خوند
👈حاجات شخصی خودمون رو هم میتونیم درنظر بگیریم
👈نیاز به ثبتنام نیس!
👈نیاز به اعلام قرائت حدیث کساء نیس!
👈اگه یه روزی نشد حدیث کسا بخونین میشه قضاش رو توی روزهای بعد خوند.
👈حتی از امروز هم میتونید به این پویش بپیوندید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#حاجت #حاجت_روایی #خدا #سخنرانی #حضرت_زهرا #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #توسل #حدیث_کسا #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| بفرست برای حاجتدارها || چه حاجتی از حدیث کساء گرفتی؟
.
.
.
✋ شاه کلیدِ حاجتروایی اینجاست...
.🌹 پویش همگانی چله حدیث کساء
به نیت تعجیل فرج 🌹
@rafiq_shahidam96
🔹شرایط:
👈توی این پویش روزی یه بار باید حدیث کساء به نیت فرج حضرت بخونیم.
👈فرقی نداره چه ساعتی هر ساعتی از شبانهروز میشه خوند
👈حاجات شخصی خودمون رو هم میتونیم درنظر بگیریم
👈نیاز به ثبتنام نیس!
👈نیاز به اعلام قرائت حدیث کساء نیس!
👈اگه یه روزی نشد حدیث کسا بخونین میشه قضاش رو توی روزهای بعد خوند.
👈حتی از امروز هم میتونید به این پویش بپیوندید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#حاجت #حاجت_روایی #خدا #سخنرانی #حضرت_زهرا #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #توسل #حدیث_کسا #اللهم_عجل_لولیک_الفرج