میگفت:
نمیتوانم بی وضو باشم..
حتی پیش از خوردن غذا وضو میگرفت!
آسایش را، با خدا بودن میدانست...🍃
#شهید_عبدالمهدے_مغفورے✨
#هر_روز_با_یک_شهید🌷
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭─━─━─• · · ·
#استوری |
.
.
وقتۍ درس میخونی این ذڪر رو بـگو📖!
#سخنرانۍ | #استاد_شجاعی🎙
.
🇮🇷 @shahidmedadian
انقلاب اسلامی رو به حساب این
آدمهای دزد نذارید!
میخواید شناسنامه انقلاب اسلامۍ
رو پیدا کنید؟!
برید گلزار شهدا!
#حاجمهدیرسولی
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یڪخطروضھ 💔
.
▪️دردُ دِل #شهید_حاج_حسین_خرازی با حضرت زهرا سلام الله علیها 🥀
.
"ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود حیدر داشت میسوخت😭"
🎙مهدی_رسولی
🇮🇷 @shahidmedadian
.................
فقط جنگ بود...
فقط هوا سرد بود...
فقط ماندند ...
فقط برای کشورشان...
فقط یخ زدند..............
#رزمندگان
#شهدا
#دفاع_مقدس 🌹
🇮🇷 @shahidmedadian
نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان.
برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
به بنده حقیر - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان داری.
رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی.؟
خیلی آرام و متواضع پاسخ داد.
این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است. و شما نمی توانی وارد شوی. منهم منتظر ماندم. مانع پرواز نشوم.
در صورتیکه شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بودند.
نه به نگهبان اهانت کرد.
و نه خواستار تنبیه او. بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
#شهید_عباس_بابایی
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️حرمت خون شهیدان را همیشه پاس دار
▫️کز شهیدانش هماره این وطن شرمنده است
▫️چلچراغ این حرم هرگز نمیگردد خموش
▫️نور این خورشید، تا روز جزا تابنده است
🌹🌹 پاسداشت چهلمین روز شهادت لالههای گلگون حرم مطهر شاهچراغ علیه السلام
#اربعین_شهدای_شاهچراغ
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
زیبایی و معنویت بی نظیر این پادگان هر عاقلی را دیوانه میکند.
#پادگانشهیدزینالدین
Mehdi Rasouli - Yekami Harf Bezan.mp3
3.79M
یه کمی حرف بزن علی نمیره💔🥀
🎙حاج مهدی رسولی
#فاطمیه 🖤🏴
السلام علیک یا فاطمه الزهرا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | ما اکنون در شرایط بدر و خیبر هستیم
✅ محکم و واضح از آرمانها و اعتقادتمون دفاع کنیم و نگذاریم که منافقین برای دشمن دم تکون بدند.
#ثامن | #برای_ایران | #لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷 @shahidmedadian
ماهنر شهادت رو هم
ڪه نداشته باشیم..
هنر عمل به وصیتنامه شهدا
رو باید داشته باشیم
خَلاص!
ٺخریبچی در میدان جنگ،
اول نفس خود را تخریب میڪرد
بعد مین را!
🇮🇷 @shahidmedadian
🕊️
#نخل_سوخته🌴🥀
🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹
#قسمت_هجدم
▪️شهید یوسف الهی همیشه طوری با بچه ها برخورد می کرد که یک وقت کسی ناراحت نشود. حتی اگر از کسی خطایی سر می زد با او برخورد بدی نمیکرد، فقط به شکل خیلی دوستانه خطایش را گوشزد میکرد.
- یادم است همان اوایلی که به واحد اطلاعات رفته بودم، ایشان به من مأموریت دادند که داخل سنگری روی خط مقدم بنشینم و دیدهبانی کنم تا عراقی ها نتوانند در روز غافلگیرمان کنند.
- در همان ایام یک روز منطقه را مه گرفت. مه آنقدر غلیظ بود که تا فاصلهٔ چند متری بیشتر دید نداشتیم. این مه یک خاصیت مثبت داشت و یک خاصیت منفی. خاصیت مثبت آن این بود که به راحتی می توانستیم به دشمن نزدیک شویم و شناسایی کنیم، و خاصیت منفی آن این بود که در خط خودی خوب روی منطقه دید نداشتیم.
- من برای اینکه از فرصت استفاده کرده باشم دوربینی برداشتم و بدون اجازه از خط گذشتم. در فاصلهٔ حدود دویست متری چند تپهٔ کوچک بود، خودم را به آنجا رساندم و با دوربین مشغول شناسایی شدم.
- در همین حین یکی از بچهها که متوجه من شده بود میرود و به شهید یوسف الهی قضیه را می گوید. من وقتی برگشتم از همه جا بی خبر بودم. شب با بچه ها داخل سنگر نشسته بودیم که یک مرتبه شهید یوسف الهی گفت: برادرا دستشان درد نکند. حالا دیگر تنهایی و سر خود میروند میگردند.
- من بلافاصله متوجه شدم که منظورش با من است امّا اصلاً به روی خودم نیاوردم. ایشان هم وقتی دید من چیزی نمیگویم، فهمید که متوجه خطایم شده ام. به همین خاطر دیگر ادامه نداد و بحث منتفی شد.
- روز بعد مشغول کار خودم بودم که دیدم شهید یوسف الهی دارد میآید. با خودم گفتم: الآن است که بیاید و تلافی دیروز را در بیاورد. وقتی رسید. سلام و علیک کردیم و گفت: خب آقا ابراهیم شما که دیروز خودت راه افتادی و رفتی جلو، بیا ببینم امروز میتوانی یک کاری بکنی.
- گفتم: چه کار کنم؟
- گفت: یک لودر حدود صدوپنجاه متر جلوتر افتاده، با بچه های مهندسی رزمی برو آن را بیاور. گفتم: چشم می روم.
- من که اصلاً فکر نمی کردم ایشان اینقدر خوب با من برخورد کنند. حسابی خوشحال شده بودم. به سرعت رفتم و با بچه های مهندسی رزمی کمک کردیم و لودر را به این طرف خط آوردیم.
- بعد که فکر کردم دیدم با این کارش هم مرا نسبت به خطایی که کرده بودم آگاه کرد، و هم باعث شد که من سر خورده نشوم و روحیه کاری ام را از دست ندهم. چون بحث خطر نبود. خودش از نیروهایی که بدون ترس و اضطراب سمت دشمن می رفتند و کار می کردند خوشش می آمد. ایراد کار من فقط در این بود که بی اجازه و بدون هماهنگی عمل کرده بودم. و چند وقت بعد هم که دوباره در آن منطقه مشکلی پیش آمد باز هم مرا برای انجام کار انتخاب کرد. چون یک بار در روز رفته بودم و منطقه را خوب می شناختم. مشکل هم این بود که یک آمبولانس نزدیک دشمن مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و تعدادی از بچهها شهید و مجروح شده بودند. ایشان به من گفت: چند نفر از نیروها را بردار و برو، هر طور شده شهدا و مجروحین را بیاور.
- من سه نفر آر پی جی زن و یک تیربارچی و کمک تیرانداز و یکی از بچه های مهندسی را برداشتم و با هم رفتیم سراغ آمبولانس.
- متأسفانه آنجا یکی از بچهها تیری شلیک کرد و باعث شد که عراقیها متوجه بشوند. آنها هم منطقه را زیر آتش گرفتند و نگذاشتند ما کارمان را بکنیم.
- وقتی برگشتیم به شهید یوسف الهی گفتم: آمبولانس خیلی به عراقیها نزدیک است، نمیتوانیم کاری بکنیم.
- با ناراحتی جواب داد: این کار یک تکلیف است، هر طور شده باید بچه ها را بیاوریم عقب.
- از این برخورد ایشان فهمیدم واقعاً جایی که پای کار در میان است خطر معنا و مفهومی ندارد. یک جا باید مراقب بود تا بیخود و بیجهت خود را به خطر نیندازیم و جای دیگر باید بیمهابا در دل خطر برویم. «ابراهیم پس دست»
▪️یکی از خصوصیات بچه های اطلاعات قدرت ابتکار آنها بود. در هر شرایطی سعی می کردند تا با امکانات موجود بهترین بازده کاری را داشته باشند. در این میان شهید یوسف الهی از خلاقیت بیشتری برخوردار بود. چه در مسائل مهم عملیاتی و چه در مسائل جزئی پشت جبهه.
- بارها اتفاق می افتاد که در کار ما گِرِهی ایجاد میشد و بچه ها هر چه سعی می کردند موفق نمی شدند آن را رفع کنند. در این موقع شهید یوسف الهی می آمد و با طرحی که میداد مشکلات را حل میکرد.
- گاهی اوقات در یک محور شبانهروز تلاش میکردیم و کار پیش نمیرفت، اما ایشان می آمد و یک شبه مأموریت را تمام میکرد.
- در جاده سیدالشهدا من و شهید حسینی با هم به شناسایی می رفتیم. یک شب موقع برگشتن قطبنمای ما که ضد آب نبود، از کار افتاد. به همین خاطر ما مجبور شدیم از شب بعد برای خودمان نشانه و راهنمایی بگذاریم که معبر را گم نکنیم. برای این کار ریسمانی به جلو کانال بستیم. چند شب بعد دوباره ریسمان را هم گم کردیم و هرچه👇
گشتیم، نتوانستیم آن را پیدا کنیم. روز بعد به جستجویش رفتیم اما هیچ اثری ندیدیم. قضیه را با شهید یوسف الهی در میان گذاشتیم. ایشان گفت: کار شما نیست باید حتماً خودم بروم.
- شب بعد به همراه شهید کاظمی رفتند و بعد از مدت کوتاهی دیدیم که آمدند. وقتی برگشتند ریسمان را پیدا کرده بودند. کاری که ما طی چند روز نتوانسته بودیم انجام بدهیم، آنها در یک شب یا بهتر بگویم در چند ساعت انجام دادند.
- نکتهٔ جالب اینجاست که این روحیهٔ ایشان فقط مختص مأموریتهای شناسایی نبود. حتی در کارهای عادی پشت خط نیز خلاق و مبتکر بود. یک بار حدود دویست، سیصد نفر از خانوادههای شهداء برای بازدید از منطقه به مقر لشکر آمده بودند. رسیدگی به آنها و پذیرائی شان کار خیلی مشکلی بود، ما همه مانده بودیم که چه کار کنیم. شهید یوسف الهی مسئولیت خدمات آنها را به عهده گرفت و به کمک شهید هندوزاده کارها را مرتب کرد.
- یادم است که میخواستیم به این خانوادهها چایی بدهیم، اما هرچه امکاناتمان را بررسی کردیم، دیدیم نمیتوانیم که در آن واحد به سیصد نفر یکجا چایی بدهیم. دوباره مشکل را با شهید یوسف الهی در میان گذاشتیم. ایشان آمد و گفت: یک قابلمه بزرگ آب کنید و بگذارید روی اجاق. بعد یک چفیه تمیز و نو از تدارکات گرفت و آورد. آن را شست و یک بسته چای خشک وسط آن خالی کرد. چهار گوشهٔ چفیه را گره زد و آن را داخل قابلمه که آبش جوش آمده بود گذاشت. و به این ترتیب یک قابلمه چایی صاف و تمیز درست کرد که به راحتی برای تمام سیصد نفر کافی بود. «حسین متصدی»
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
#کانال_شهدایی_شهیدرحمان_مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian