#زندگی_نامه
✍شهید «مجید قربان خانی» متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تک پسر خانواده است. مجید از کودکی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنتهایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد. خانم قربانخانی درباره به دنیا آمدن «عطیه» خواهر کوچک مجید میگوید: «مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچههایی هم که برادر داشتند خیلی حسودی میکرد و میگفت چرا من برادر ندارم. دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد. مجید نمیدانست دختر است و علیرضا صدایش میکرد. ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش میکردیم؛ اما نمیشد که اسم پسر روی بچه بماند. شاید باورتان نشود. مجید وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی میگفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش صدایش میزد. آخرش همکلاس اول نخواند. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستیم. بشدت به من وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط مینشستم تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت میکشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ اما ذهنش خیلی خوب بود. هیچ شمارهای درگوشی ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را میخواست از حفظ میگرفت.»
ایشان در ۲۱ دیماه سال ۹۴ در خان طومان حلب سوریه به شهادت رسید و مفقود الاثر شد.
ایشان پس از گذشت سه سال از شهادتش به وطن بازگشت ،مزارشان در گلزار شهدای یافت آباد واقع شده است🌺
#شهید_مجید_قربانخانی
✅#شهید_مدیا رسانه ی تخصصی شهدا🌺
https://eitaa.com/joinchat/2591686680C08175bc1fc
🌹دلنوشته ای برای شهید مدافع حرم، مجید قربانخانی
✍وقتی قلم به دست گرفتم تا از تو بنویسم، تصورش را نمیکردم آنقدر کار دشواری باشد، آخر جای جای زندگی ات پر از اتفاقات عجیب بود.
کسی که ره صد ساله را یک شبه میپیماید آن هم در صحرای عشق... حتما نوشتن از او سخت خواهد بود.
تو را امام حسین ع آزاد کرد، یک شبه حر شدی، همان وقتی که به زیارت ارباب رفتی و دلت را به او گره زدی و خواستی آدم برگردی....
به حالت غبطه میخورم!
تو میدانستی چه میخواستی و ما سالها است که نمیدانیم هنوز آدم نشده ایم...
دعایمان کن... دعایمان کن...
از قافله عشق عقب نمانیم🌺
#دلنوشته
#شهید_مجید_قربانخانی
✅ #شهید_مدیا رسانه ی تخصصی شهدا🌺
https://eitaa.com/joinchat/2591686680C08175bc1fc
#خاطره
#شهید_مجید_قربانخانی
✍فقط چهار ماه زمان نیاز بود تا مجید قربانخانی تصمیم به مدافع حرم شدن بگیرد و در پایان این مدت به شهادت برسد.
پدر شهید میگفت: «پسرم تنها یک هفته بعد از حضور در سوریه شهید شد.
شهید امیدواری از همرزمان قبل از اعزام خواب میبیند که در حرم حضرت زینب (س) مدافعان حرم صف کشیدهاند. حضرت رقیه (س) میآیند و از بین صف چند نفر را نشان میدهند و میگویند شماها یک قدم جلو بیایید.
جلو که میآیند به آنها نگاهی میاندازند و میروند.
شهید امیدواری در همان خواب چهره پسرم را دیده بود. در هواپیما و موقع اعزام مجید را میبیند و میشناسد.
به هرحال در سوریه وقتی مجید وضو میگرفت، حسین امیدواری و سایر بچهها میگویند مجید این خالکوبیها چیست.
پسرم در جواب میگوید: حضرت زینب (س) به زودی یا پاکش میکند یا خاک.»
خانم زینب (س) خیلی زود دل پاک آقا مجید را میخرد و او را میبرد. 🌺
✅ #شهید_مدیا رسانه ی تخصصی شهدا🌹
https://eitaa.com/joinchat/2591686680C08175bc1fc
#خاطره
✍قرار بود نیروها سه نصف شب سوار تویوتا به منطقه عملیات در نزدیکی خان طومان اعزام شوند.
مرتضی کریمی گردانش را با "لبیک یا زینب س"حرکت داد. حاج مهدی کنار دیوار ایستاده بود و نیروها را وارد خط می کرد، تا چشمش به مجید افتاد، خونش به جوش آمد.
قرار قبلی هم این بود که هر طوری شده مجید را بپیچانند. می خواستند او را به عنوان نگهبان معطلش کنند و بعد از عملیات به عقب برگردانند.
شاید اثر گعده خنده و شوخی دیشب بود که الان مجید در خط مقدم بود؛ همان گعده ای که ناگهان به مجلس روضه تبدیل شد و صدای "لبیک یازینب (س)"با باران اشکش در هم آمیخت.
صدای گریه بچه ها، افراد بیرون اتاق را به تعجب واداشته بود.
حاج مهدی گفت: کی تو را آورده اینجا؟! فقط برو عقب نبینمت.
آرام رفت ته ستون. صدای تیر و لبیک یا زینب (س) بچه ها درهم آمیخته بود. صدای لبیک یا زینب مجید همه را متوجه خودش کرد.
حاج قاسم گفت: مگر قرار نبود برگرداندت عقب!!
مجید گفت: از دست حاج مهدی فرار کردم و آمدم. مگر من مرده باشم که این نامردها بخواهند طرف حرم بی بی نگاه چپ کنند.
پیش می رفت و شلیک می کرد. وقتی پشت جان پناهی نشست، تیرهای تکفیری ها به وصال رسانده بودندش🌺
📚مجید بربری
#شهید_مجید_قربانخانی
✅ #شهید_مدیا رسانه ی تخصصی شهدا🌹
https://eitaa.com/joinchat/2591686680C08175bc1fc