eitaa logo
شَهید مُحَمَّــد حُسِیــن بَشیــری
572 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
12.2هزار ویدیو
117 فایل
#شهید_مدافع_حرم_محمدحسیـن_بشیری #استادنمونه_تخریب_و_انفجارات تاریخ ولادت:۶۰٫۴٫۲۹ تاریخ شهادت:۹۵٫۸٫۲۲ ((با همراهی خانواده شهید)) خادم خواهران: @A_bshi پیشنهادات: @Haj_morteza خادم الشهدا (تبادلات): @ranjbarp
مشاهده در ایتا
دانلود
ابراهيم در اول ارديبهشت سال 36در محله شهيد سعيدي حوالي ميدان خراسان ديده به هستي گشود. او چهارمين فرزند خانواده بشمار مي رفت با اينحال پدرش، مشهدي محمد حسين، به اوعلاقه خاصي داشت. او نيز منزلت پدر خويش را بدرستي شناخته بود. پدري كه با شغل بقالي توانسته بود فرزندانش را به بهترين نحو تربيت نمايد. ابراهيم نوجوان بودكه طعم تلخ يتيمي را چشيد و از آنجا بود كه همچون مردان بزرگ، زندگي را به پيش برد و دركنار تحصيل علم به كار مشغول شد. دوران دبستان را به مدرسه طالقاني رفت و دبيرستان را نيز در مدارس ابوريحان و كريم خان زند. و توانست به دريافت ديپلم ادبي نائل شود.از همان سالهاي پاياني دبيرستان مطالعات غير درسي را شروع كرد. حضور در هيئت جوانان وحدت اسلامي و همراهي و شاگردي استادي نظير علامه محمد تقي جعفري بسيار در رشد شخصيتي ابراهيم موثر بود. در دوران پيروزي انقلاب شجاعت هاي بسياري از خود نشان داد. او همزمان با تحصيل علم به كار در بازار تهران مشغول بود و پس از انقلاب در سازمان تربيت بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد و همچون معلمي فداكار به تربيت فرزندان اين مرز و بوم مشغول شد. اهل ورزش بود. ورزش را با ورزش پهلوانان يعني ورزش باستاني شروع كرد. در كشتي و واليبال چيره دست بود و هرگز در هيچ ميداني پا پس نكشيد و مردانه مي ايستاد . اين مردانگي را مي توان در ارتفاعات سر به فلك كشيده بازي دراز وگيلان غرب تا دشت هاي سوزان جنوب مشاهده كرد . حماسه هاي او در اين مناطق هنوز در اذهان ياران قديمي جنگ تداعي مي كند . در والفجر مقدماتي پنج روز به همراه بچه هاي گردان هاي كميل و حنظله دركانالهاي فكه مقاومت كردند . ولي تسليم نشدند تا سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه هاي باقي مانده به عقب ، تنهاي تنها با خدا همراه شد و ديگركسي او را نديد و همانطور كه هميشه از خدا مي خواست گمنام ماند و چه زيباست گمنامي كه صفت ياران خداست. @shahidmohamadhoseinbashiri لینک
✅ بخشی از وصیتنامه شهید قاسم سلیمانی خداوندا! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته‌ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی را نداشتم و اگر بی بهره بودم از دوره مظلومیت علی بن ابیطالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آنها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند. خداوندا! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه ای عزیز که جانم فدایِ جان او باد قرار دادی. خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره مند فرما. خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور می‌کند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک‌تر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام و دورِ خانه ات چرخیده ام و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی. خداوند، ای عزیز! من سال‌ها است از کاروانی به جا مانده ام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه می‌کنم، اما خود جا مانده ام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند. عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران. معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آنچنان که شایسته تو باشم. @shahidmohamadhoseinbashiri ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─