eitaa logo
فرهنگی هنری شهید حیدری
55 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
484 ویدیو
69 فایل
♡﷽♡ وقتی عقل عاشق شود ! عشق عاقل میشود آنگاه ... ⠀ོ ⠀ོ ⠀ོ ⠀ོ ⠀ ⠀ོ
مشاهده در ایتا
دانلود
💎🍃🌸🍃💎 🌟 ⭐شهید محمدعلی حیدری دانش آموزی📝 بودند که هم زمان در دو رشته تجربی و ریاضی تحصیل می کردند. ⭐ ایشان برای لبیک به امام حسین (ع) و استمرار حرکت شهدای کربلا تلاش میکردند رضایت پدر و مادرشان را برای رفتن به جبهه به دست آوردند و این درحالی بود که برادرشان محمدرضا اسیر و خودشان نوجوانی بودند. ⭐ایشان در تاریخ1345/1/1 متولد شدند و 1372/3/1 در جبهه های کردستان به شهادت رسیدند. دارد... @shahidMohammadAliHeydari
داستان های شهدا 🎊عیدانه🎊 🍃🌟🍃 محمدعلی قدمی بر گلهای ریز قالی می گذارد و به طرف سماور مسی کنار اتاق می رود. مادر نگاه عاشقانه اش را از صورت زیبای او که چند صباحی است بر بالای لبش موه های مشکی رنگ روییده به عکس پسر دیگرش که روزهاست از او بی خبرند می اندازد. محمد علی در استکان کمر باریک چایی می ریزد آن را در سینی کوچک می گذارد و به مادر تعارف می کند. برق نگاه مادر در سوسوی آبی رنگ چشمان او گم می شود. مادر کمی آرام می گیرد و استکان چایی که محمد لحظاتی با قاشق چایی خوری نبات داخل آن را بهم می زند از دستش می گیرد و عاقبت قطره اشکی که دقایقی درحدقه چشمانش سرگردان است برگونه اش جاری می شود. محمد علی دوزانو کنار مادر می نشیند بوسه ایی بر دستانش می زند و با مهربانی می گوید: ((مامان جونم گریه نکن ....)) سرش را بر دامن مادر می گذارد وچشمش را می بندد. برقی از امید در چشمان پسر می درخشد انگار به دنیای زیبایی که روزهاست رؤیای آنرا می بیند لبخند می زند. مادر استکان خالی چای را درداخل سینی می گذارد و دستی در موی صاف ومشکی پسر میکشد. محمد علی می گوید: ((مامان هرچی شما بگین، میشه بجای گریه کردن برام لالایی بگین)) مادرکه می دانست نمی تواند درمقابل چشمان پسرش مقاومت کند لالایی گل پونه را می خواند همان لالایی که در ایام بارداری اش می خواند وفرزندی که انگاردر زمان حملش با مادر حرف می زد(نقل از زن دایی شهید) و به درد و دل های عاشقانه مادر دل می سپرد. نوزادی که به دنیا آمدنش حال وهوای خانه را عوض کرده بود. از همان کودکی علاقه زیادی به او پیدا کرده و خیلی برایش عزیز بود. مادرآنقدر اورا عاشقانه دوست داشت که میترسید اورا مجنون کوی لیلی اش کند و بارها داستان یعقوب پیامبر وعشق زیاد او به فرزندش یوسف را شنیده بود و او می دانست که محمد یوسف گم گشته اوست . بازهم قطره ای اشک از گونه اش چکید ودر موی مواج پسر گم شد، محمد علی گفت: ((مادر! شما وآقا جانم باید به من اجازه رفتن به جبهه را بدهید تا بتوانم عازم شوم.)) 🍃🌟🍃 🔸روایتی از زندگانی شهید محمدعلی حیدری🔸 دارد.... @shahidMohammadAliHeydari
🍃🌟🍃 محمدعلی قدمی بر گلهای ریز قالی می گذارد و به طرف سماور مسی کنار اتاق می رود. مادر نگاه عاشقانه اش را از صورت زیبای او که چند صباحی است بر بالای لبش موه های مشکی رنگ روییده به عکس پسر دیگرش که روزهاست از او بی خبرند می اندازد. محمد علی در استکان کمر باریک چایی می ریزد آن را در سینی کوچک می گذارد و به مادر تعارف می کند. برق نگاه مادر در سوسوی آبی رنگ چشمان او گم می شود. مادر کمی آرام می گیرد و استکان چایی که محمد لحظاتی با قاشق چایی خوری نبات داخل آن را بهم می زند از دستش می گیرد و عاقبت قطره اشکی که دقایقی درحدقه چشمانش سرگردان است برگونه اش جاری می شود. محمد علی دوزانو کنار مادر می نشیند بوسه ایی بر دستانش می زند و با مهربانی می گوید: ((مامان جونم گریه نکن ....)) سرش را بر دامن مادر می گذارد وچشمش را می بندد. برقی از امید در چشمان پسر می درخشد انگار به دنیای زیبایی که روزهاست رؤیای آنرا می بیند لبخند می زند. مادر استکان خالی چای را درداخل سینی می گذارد و دستی در موی صاف ومشکی پسر میکشد. محمد علی می گوید: ((مامان هرچی شما بگین، میشه بجای گریه کردن برام لالایی بگین)) مادرکه می دانست نمی تواند درمقابل چشمان پسرش مقاومت کند لالایی گل پونه را می خواند همان لالایی که در ایام بارداری اش می خواند وفرزندی که انگاردر زمان حملش با مادر حرف می زد(نقل از زن دایی شهید) و به درد و دل های عاشقانه مادر دل می سپرد. نوزادی که به دنیا آمدنش حال وهوای خانه را عوض کرده بود. از همان کودکی علاقه زیادی به او پیدا کرده و خیلی برایش عزیز بود. مادرآنقدر اورا عاشقانه دوست داشت که میترسید اورا مجنون کوی لیلی اش کند و بارها داستان یعقوب پیامبر وعشق زیاد او به فرزندش یوسف را شنیده بود و او می دانست که محمد یوسف گم گشته اوست . بازهم قطره ای اشک از گونه اش چکید ودر موی مواج پسر گم شد، محمد علی گفت: ((مادر! شما وآقا جانم باید به من اجازه رفتن به جبهه را بدهید تا بتوانم عازم شوم.)) 🍃🌟🍃 🔸روایتی از زندگانی شهید محمدعلی حیدری🔸 دارد.... @shahidMohammadAliHeydari
آموزش کار با نرم افراز متن نگار: 1️⃣ عکس مورد نظر رو در سایز ۱×۱ وارد متن نگار میکنیم 2⃣ بعد گذاشتن وینگت که من تو این تصویر از ویگنت خود متن نگار استفاده کردم تو قسمت پس زمینه ... یه بخش داره نوشته "ویرایش تصویر" انتخاب کنین و بعد این افکتی که فلش زدم انتخاب کنین تا تصویرتون ویگنت دار بشه 3⃣وارد قسمت برچسب شدم از بخش برچسب جدید برچسبی که در عکس بعدی میفرستم رو از گالری وارد متن نگار کردم 4⃣ ویرایش برچسب رو زدم و برچسب رو بزرگ کردم و شفافیت رو کم کردم تا به شکل دلخواهم بشه تصویر آماده نوشتنه حالااا😍 5⃣بهتره تمام کلماتی که میشه حرف هاشو از هم جدا کرد جدا کنین و تلاش کنین به بهترین شکل کنار هم بچینین (فونت این عکسنوشته ترکیبیه از دو نوع نستعلیق لقمان و دیما شکسته دو باهم استفاده کردم و فونت پایین کوچیکه هم فونت کتاب هست ) 6⃣خب تا اینجا نوشتم وقتی به تصویر نگاه میکنین انگاری اون تقاطع نی و لم عالم قشنگ نیست تلاش کنین اینجور وقتا قسمتی که بنطرتون اگه نباشه قشنگ تره رو پاک کنین 👌 (ی "نی" اگه میخواین این شکلی باشه از فونت دیما شکسته دو استفاده کنین) 8⃣ مشکل بعدی بودن فاصله ی زیاد نقطه با حرفه با یه ترفند میشه این مشکل رو حل کرد 👇 9⃣با همانند ساز ،همانند سازی کردم بعد با پاک کن یه بار نقطه ی با رو پاک کردم و اون یکی رو خود با رو پاک کردم فقط نقطش رو نگه داشتتم. دارد.... @shahidMohammadAliHeydari