هرشهیدی را که دوستش داری
کوچه دلت را به نامش کن
یقین بدان
در کوچه پس کوچه های
پر پیچ و خم دنیا
تنهایت نمےگذارد...
بگذاردر این وانفسای دنیا"فرمانده ی دلت" دوست شهیدت باشد.
دست در دست #شهدا بگذار و ببین چطور #زندگیت تغییر میکند و به #خدا نزدیک می شوی،رفیق شهید پیدا کن
همه ی #راه_ها
که با پا پیموده نمیشنوند
#دستت را به #رفیق_شهیدت بده و معجزه ببین...
شهــدا صدایت زده اند
دست دوستے دراز ڪردهاند
بـہ سویتـــــ ...
همراهے با شهـدا سخت نیستـــــ
یا_علے ڪہ بگویـے
خودشان دستتـــــ را میگیرند
تردیـد نڪن...
ای شهید....دلم را
برایت آماده کرده ام...به کدامین
نشانی ارسالش کنم...؟
#رفیق_شهیدم صدامو داری یانه؟!؟ دلم برات تنگ شده😔❤️
تولدت مبارک ای تولد دوباره زندگیم❤️😍
تاریخ آشنایی1395/4/31😍
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق
سلام علیکم.. قبل ازاینکه با آقامحمدهادی آشنابشم هیچ وقت نمیتونستم بین شهدا یکی شون رو بعنوان رفیق شهیدم انتخاب کنم, سال96بوداگراشتباه نکنم رفته بودیم اعتکاف با دوستان همه هم بچه های دبیرستانی هم سن بودیم ...یکی از دوستانمون که معمولا زیادمیرفت اصفهان و هروقت میرفت کتاب شهدای جدید رو میخرید و دست به دست میچرخید بین ما, توی اعتکاف اومد چندتاکتاب دستش بود گفت بچه هاکتاب میخونید؟کسی استقبال نکرد همه منتظراذان بودن افطارکنن☕️🥛🍩من گفتم ببینم چه کتابایی هستن؟کتاب پسرک فلافل فروش رو که دیدم چون اسمش جالب بود واسم گفتم من این کتاب رو میخونم.خوندم و شیفته شدم و نمیدونم چیشد ایشون شدن رفیق شهیدم.. بعدش خب من برای آینده درسیم مردد بودم با دعا و کمک خاستن ازآقا محمدهادی و متوسل شدن به حضرت زهرا. سلام الله علیها. استخاره حوزه خوب اومد و من مثل آقامحمدهادی طلبه شدم و ثواب شرکت درکلاس های حوزه رو به ایشون تقدیم میکنم.. راستی قبل کرونا دوسال پشت سرهم قسمتم شد کربلابرم.. دفعه اول نمیدونستم دقیقا کجاست قبرشون.خاله م چون دوست داشتم برم وادی السلام سرخاک آقامحمدهادی,باهمه خستگی که حاصل از صبح تاظهرکوفه موندن مون بود, قبول کردباهام همراه بشه.. کل وادی السلام روزیرپاگذاشتیم, آخرسر داییم اومدو با آدرسی که ازیه گلاب فروشی واقع در وادی السلام گرفته بود, ازسردرگمی نجاتمون داد و راه رونشون داد, وقتی رسیدیم همه دوستای آقا محمدهادی اونجابودن و کلی زائر, ختم صلوات گرفته بودن برای شهید... اما سال بعدش که رفتیم فقط من و خانواده تنهابودیم کسی نبود و راحت زیارت کردیم... ان شاءالله بزودی روزی همه مون بشه نجف بریم سر خاک آقامحمدهادی🤲🌷
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق
سلام تشکر از کانال بسیار خوبتون
آشنایی من بر میگرده به سال ۹۵ من تو مقر کتاب کار میکردم کتاب های زیادی وجود داشت یه روز وسط یکی از کتاب ها یه عکس از شهید هادی ذوالفقاری بود که روش نوشته بود من زشتم اگه شهید بشم کسی برام پوستر نمی زنه.اینو دیدم گفتم شهدا کجا ما کجا بعد دنبال کتابش بودم که پیدا نکردم پی دی افش رو پیدا کردم و یادمه همون روزا داشتم میرفتم خادمی شهدا جنوب تا جنوب هی میخوندم و اشک می ریختم دیگه از اون روز بعد شهید هادی ذوالفقاری رفیق شهیدم شد و خیلی تو زندگی بهم کمک کرده به روز یه مشکل داشتم حل نمیشد عکس شهید هادی ذوالفقاری عکس زمینه گوشیم بود گفتم خودت حلش کن تا ظهر نشده خیلی عجیب حل شد.و چند ساله عکس شهید روی دیوار اتاقمه و قوت قلب
کتابش رو هم خواهرم بهم هدیه داد😍
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق
سلام ماجرای آشنایی من با ایشون بر می گرده به دوسال پیش تقریبا.توروزای سختی که من درست بین یه دوراهی قرار گرفته بودم کمکم کردند.روزایی که از طعنه ها خسته شده بودم و دیگه داشتم جا میزدم واسطه ی بین من و خدا شدند و کمکم کردند توی راهم مصمم تر بشم.همیشه میگم تو زندگیم به هرجایی رسیدم مدیون ایشونم.
واقعا برام برادری کردند و باعث دلگرمیم شدند.
خیلی بامعرفت هستند و همه جا هوای منو دارند.
درست مثل یک برادر.........
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق
خاطره من از اشنا شدن با شهید محمد هادی ذوالفقاری این بود که من تو کانال های مذهبی که عضو بودم...🙃👀همش تو کانال ها عکس ایشون رو میزاشتن و زیرش مینوشتن "پسرک فلافل فروش"همش میگفتم ای خدای من ایشون کی هستن🤔؟!!!چطور یه شهید فلافل فروش بود و شهید هم شده؟!!!!خلاصه بهتون بگم که خـــــیلی کنجکاو شدم که ایشون کی هستن🤩✌️🏻و رفتن کتاب پسرک فلافل فروش رو نصب کردم و هر شب قبل از خواب ۳،۴ تا از داستان هاشومیخوندم خیلی جذاب واسم هستش🌱✨و به همه میگم که حتما این کتابو بخونن
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق
سلام داداش هادی تولدت مبارکمون باشه😍✨🎉
ممنونم ازت که قبول کردی رفیق شهید من باشی ممنونم که سر بزنگاه کمکم کردی که از خدا واهل بیت دور نشم سر اشتباهات بچه گانه.🙏🌸
اولین بر خورد وآشنای من با داداش هادی ازطریق کتاب پسرک فلافل فروش بودوهنوز یک سال هم نشده.
کتاب از خواهرم بود من ازش گرفتم که بخونمش شروع کردم ب خوندنش خیلی خوشم اومد تقریبا بیشتر کتاب رو خونده بودم
دیگه خسته شدم گفتم یکم استراحت کنم بعد دیگه ادامش رو بخونم اومدم سر وقت گوشیم توی یه گروه یه فیلم فرستاده بودن
بازش کردم فیلم از یه شهید مدافع حرم بود داشتم با خودم میگفتم این آقا چقد شبیه شهید ذلفقاری هست چهره اش
بعد از اتمام حرفاش عکس مزار شهید رو نشون داد روشو خوندم دیدم نوشته شهید محمد هادی ذوالفقاری
شوکه شدم یه جورای غافلگیر شدم ناخوداگاه اشکام می ریخت دستام می لرزید همون جا تصمیم گرفتم چهل روز به نیت داداش هادی زیارت عاشورا بخونم
چون توی کتابش خوندم ک نوشته بود علاقه خاصی به امام حسین (ع) داشتن وزیاد زیارت عاشورا می خوندن
چهل روز خوندم به نیت ایشون
یه مدت گذشت ومن درگیر یه مسله ای بودم ک حسابی درگیرم کرده بود وداداش هادی کمکم کرد و تونستم مسئله رو حل کنم
این ک میگم کمکم کرد، یه حرف ساده نیس چون مطمعنم اگه کمک ایشون نبود نمی تونستم حلش کنم غافلگیری به همونجا ختم نشد😄
بازم دنبال یه راه بودم بتونم برای اولین بار معنی قرآن رو کامل بخونم از یه شخص که حافظ قرآن بودم مشورت خواستم ایشون گفت ما تازه یه گروه تفسیر قران تشکیل دادیم اگه دوست دارید عضو بشید عضو شدم وبا دیدن اسم گروه دوباره غافلگیر شدم گروه به اسم شهید ذلفقاری بود.
خلاصه که داداش هادی حق رفاقت رو خوب برام ادا کرد ولی من اونجوری که باید حق رفاقت رو ادا نکردم😔
دیروز که تولد داداش هادی بود براش یه نامه نوشتم
وقول دادم که هربار که کم آوردم پا پس نکشم و دوباره شروع کنم
ازش خواستم کمکم کنه جوری پیش برم وزندگی کنم که مورد رضایت خدا واهل بیت وداداش هادی وبقیه شهداباشم.
می دونم طولانی شد وشاید خیلیا تون حوصلتون نشه بخونیدش ولی در آخر می خواستم بگم که اهل بیت وشهدا مدیون ماها نمی مونن اگه کوچیک ترین کاری براشون کنیم چند برابر جبران می کنند برامون.
منتظرم داداش هادی بازم غافلگیرم کنه با این که می دونم اونقدری که باید خوب باشم خوب نیستم آرزو بر جوانان عیب نیست😅
به امید عاقبت بخیر همه آدما همه اعضای کانال شهید محمد هادی ذوالفقاری. آمین🤲💚
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق
سلام آشنایی من برمیگرده به اینک خونه داداشم کتابو دیدم خوندم جذب شهید شدم ازش خواستم اربعین کارمنو درست کنه راهی کربلا بشم اما بعد از راهی شدن یادم رفت ایشونو توی مسیر پیداروی بدون هیچ برنامه ای خودمو جلوی قبر ایشون دیدم
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق
سلام نحوه آشنایی بنده با شهید هادی به زمانی برمیگرده توی تلگرام داشتم متن میخوندم که بر خوردم به جمله که من چون زشتم کسی برام بنر نمیزنه
خیلی ناراحت شدم رفتم همون موقع اول یه حس رفاقتی میان من و شهید هادی شکل گرفت و آنقدر صمیمی شد که کتاب هاشو گرفتم و همه رو یک روزه میخوندم خیلی باهام صمیمی شدیم دلم میگرفت تنها کسی که باهاش درد دل میکردم شهید هادی بود
کم لطفی ازم خودم بود که الان یکم ازش دور شدم از وقتی ازوداج کردم درگیر شدم
منو ببخشید شهید هادی ❤️
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق
سلام داستان آشنا شدن من با داداش هادی بر میگرده به ۳ سال پیش . نجف ،وادی السلام ، مزار شهید هادی . من در اربعین با داداش هادی آشنا شدم . نجف که رفته بودیم ،وادی السلام مزار شهدای مختلف رو رفتم . که یهو احساس کردم یه صدا میاد ، یه نور ،برگشتم و به سمت مزار ایشون رفتم ،من با شهدا آشنایی نداشتم . وقتی رفتم سر مزار شهید هادی ، مزار خلوت بود به غیر یکی دونفر کسی نبود و کم کم شلوغ شد . چند تا شمع هم روی مزار بود . یک نفر شروع کرد به گفتن خاطره ای از داداش هادی که من گریه کردم ، برام جالب بود و اصلا باورم نمیشد که من و گریه ...
دلم نمیومد از کنار مزارشون دور بشم و تا آخرین لحظه ایستادم و وقتی که باید میرفتم انگار چیزی جا انداخته بودم و دلم پیش مزار ایشون موند ...
داداش هادی در زندگی به من بسیار کمک کردند و هر دفعه که از ایشون چیزی خواستم سریع به من دادند و با تمام وجود ایشون رو در کنار خودم حس میکنم و به این جمله که میگن شهدا زنده هستند صد در صد یقین دارم .
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق
نهوه آشنایی من با آقا محمدهادی بر میگرده به شهریور سال ۹۵ ، توی نجف.
اولین باری بود که قسمت شده بود تا برم زیارت حرمین عراق.
اون سری که رفتم وادی السلام ، خیلی اتفاقی سنگ قبر آقا محمدهادی نظرم
رو جلب کرد.
رفتم نزدیک ، اصلا نمیدونم چی بود که من رو جذب کرد تا برم نزدیک.
من هیچ آشناییتی با آقا محمدهادی نداشتم. برای همین خیلی دوست داشتم که بشناسم ولی خب حتی نمیدونستم که چه کتابی از ایشون هست.
اون حس حال و آرامشی که آقا هادی دنبالش بودن و توی صحبت های خودشون یا دیگران که گفتن ، من هم توی نجف اشرف واقعا حس و درک می کردم. حتی توی سفرهای بعدی که رفتم نجف واقعا لذت و حسی خوبی رو بهم داد.
بار اول که از نجف برگشتیم چون کلاس ها و مدارس شروع شد دیگه ازشون یادم رفت. تا اینکه خیلی اتفاقی توی راهنمایی کتاب پسرک « فلافل فروش » رو معرفی کردن. ولی خب خیلی اتفاقی چند وقت بعد پدرم کتاب رو خریدن.
تابستون سال ۹۶ نشستم کتاب رو خوندم .
به طرز عجیبی به دلم ، شخصیت آقا هادی نشست. حس کردم آقا محمد هادی برام فرا تر از یک شهید عادی هستن ، چون من کتاب شهدا رو زیاد خوندم ولی آقا محمدهادی نظرم رو به طور عجیبی جلب کردن.
از اونجا بود که ایشون برام شد یک برادر شهید ؛ من هم از اون موقع سعی کردم نمازم رو اول وقت بخونم که همین نماز اول وقت ، خیلی تاثیر تو زندگیم گذاشت.
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق
یکی از خاطرات من و آقا محمدهادی این که سال ۹۷ قسمت نشد برم کربلا و همش من خودم رو مقصر میدونستم که باعث شد اون سال نتونم برم.
البته یک خیرتی هم توش بود.
پدر و مادرم اربعین اون سال کربلا رفتن و من موندم و حسرتش و خاطرات دوبار نجف و کربلایی که رفته بودم.
پارسال سر یک اتفاقی ، از یک بنده خدایی ناراحت شدم و دلم گرفت .
اون شب توی دلم پیش امام رضا «ع» و آقا محمدهادی گفتم که: من از این بنده ی خدا میگذرم ولی به جاش من رو بازم بتلبین کربلا و نجف و جبران کنید تمام این دوسالی که نشد بیام. توی همون سال با اختلاف دو ماه ، اربعین ، کربلا رفتنم به طرز عجیبی جور شد و راهی شدم.
فکرش رو هم نمی کردم که درست بشه .
یعنی وقتی خبر و اجازه ی کربلا رفتنم رو بهم دادن گریه ام گرفت و اونجا بود که واقعا از آقا محمدهادی خیلی تشکر کردم و این رو از عنایات شهید میدونم.
توی راه اربعین هم کمکشون بیشتر به چشم دیدم.
#دلنوشته_هاے_شما💌
#حضرتنعـمالرفیـق