#خاطرات_شهدا
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#نماز_اول_وقت
* "توجه فوق العاده شهید صیاد شیرازی به نماز اول وقت"*
💠 سوار بر هلی کوپتر در آسمان کردستان بودیم. دیدم صیاد، مدام به ساعتش نگاه میکنه.
💢 وقتی علت کارشو پرسیدم گفت: الان موقع نمازه، بعدش هم به خلبان اشاره کرد که همینجا فرود بیا.
🌀 خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست که اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم.
♨️ گفت: اشکالی نداره، ما باید همین جا نماز بخونیم.
💠 هلی کوپترنشست. صیاد با آب قمقمه ای که داشته وضو گرفت و به نماز ایستاد، ما هم به او اقتدا کردیم.
✍ "نماز اول وقت آسمان و زمین نمی شناسد، جنگ و ... نمی شناسد. هر جا بودی، به امام حسین (ع) اقتدا کن و نمازت را اول وقت بخوان.
📚 امیر دلاور (خاطرات شهید علی صیاد شیرازی)
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا 🌹
#شهدای_خاص
👇
خواب ' #شهید پلارک ' دید و ازش تقاضای شفاعت کرد
' #شهید پلارک ' بهش گفت :
" من نمیتونم شفاعت شما رو بکنم ، فقط وقتی می تونم شفاعتت کنم که دو تا کار کنی ؛
نماز🌹 بخونی و بهش عنایت و توجه داشته باشی ، هم چنین زبانت🔥 رو نگه داری ..
در غیر این صورت هیچ کاری از دست من بر نمیاد .."
..
🍃🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
#شهید_حسین_قاضی_زاده🌹✨
🍃🌹🍃
به من می گفت :
"مادر♥ جان وقتی من و داداش خونه ایم درست نیست شما و خواهرم♥ در حیاط را باز کنید . یا من میروم یا داداش، شاید یه مرد نامحرمی پشت در باشه خوب نیست صدای شما را نامحرمی بشنوه "
خیلی حساس بود با اینکه ما خودمان رعایت می کردیم اما همیشه حواسش بود ، مخصوصا به خواهرش ..
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
🌸
🍃 فوتبال یا قرآن
👇
مسئله #ورزش از همان کودکی در احمد شکل گرفت من هم به فوتبال⚽️، دو🏃 و شنا🏊♀ علاقه داشتم. از همان کودکی هروقت میخواستم با دوستان فوتبال بروم احمد را هم می بردم.🚶
از همان جا عشق #فوتبال در احمد شکل گرفت آرام آرام فوتبالش خوب شد تا جایی که برای تیم منتخب استان قم دعوت شد. ❗️
آمد پیش من و گفت: بابا چه کار کنم؟
گفتن: تصمیم با خودته. اگه خواستی برو فوتبال، اگرم خواستی برو موسسه برای حفظ قرآن.✨
چون مسئله حفظ قرآن پیش آمد فوتبال را تعطیل کرد.👌
راوی: پدر
#شهید_مدافع_حرم
احمد مکیان🌹
#طلبه_شهید_مدافع_حرم
#حافظ_کل_قران♥️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
#شهید_کاظم_خائف🌸
✨✨
در فاصله چند متری با عراقیا درگیر شدیم
کاظم روی تپه بود که زخمی شد
رفتم کنارش و دیدم خون زیادی ازش رفته
خواستم بلندش کنم که گفت :
"برو و منو اینجا بزار "
بهش گفتم :
" تو رو می رسونم بیمارستان "
اما کاظم گفت :
" آقا در مقابلم نشسته .. "
آرام گفت :
" 🌹السلام علیک یا امام زمان ' عج ' 🌹و پر کشید🕊 .. " ..
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
✨✨🌹
#شهید_محمد_جهان_ارا
🌷🌷🌷
مهریه ما یک جلد کلام الله📔 مجید بود و یک سکه طلا .
سکه را که بعد از ازدواج بخشیدم ، اما آن یک جلد #قرآن را محمد بعد از ازدواج🍃 خربد و در صفحه اولش اینطور نوشت :
" امید به این است که این کتاب📔 اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر ، که همه چیز فنا پذیر است جز این کتاب . "
و حالا
هر چند وقت یکبار وقتی خستگی بر من غلبه میکند ، این نوشته ها را می خوانم و آرام میگیرم..!!! 🌹🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
#شهید_حسین_خرازی
✨✨✨
شهيد خرازی يک عــــارف🌌 بود.
هميشه با وضـــــــو بود.
نمازش توام با گريه و شور و حال بود و نماز شبش تـــــرک نمی شد.
او معتقد بود؛
هرچه می كشيم و هرچه كه به سرمان میآيد از نافرمانی #خـــــداست و همه،
ريشه در عــــــدم رعايت حلال و حرام خـــــدا دارد...
🍃🌹🍃🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
✨✨✨
پیشونی بندها رو با دقت زیر و رو میکرد
پرسبدم :
"دنبال چی میگردی ؟ "
گفت :
"سربند' یا زهرا💓 ..' . "
گفتم :
"چه فرقی داره یکیشو بردار ببند دیگه .."
گفت :
" نه .. اخه من مادر ♥ندارم .. "
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
🕊🕊🕊
#شهید_ابوالفضل_شفیعے
✨✨✨
بچہ محــل بودیم .
حالا هم توی خیبـــر شده بودیم همرزم.
صبح عملیـــات دیدمش؛
شده بود غــرق خــــــــون🌹،
دوتا دستاش قطــــع شده بود...
همہ بدنش پر بود از تیــــر و ترکش.
وصیـــت نامہ اش📝 توی جیبش بود.
همون اول وصیت نامہ📝
نوشـــــتہ بود؛
"#خدایا_دوسـت_دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ابوالفـــــضل،
مثل حضرت ابوالفضل 'ع' شهــــــید شم"
دوتا دستاش قطــــــع شده بود...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
✨✨
#شهید_محسن_درودی 🌺
🕊🕊🕊
با یه عده طـــلبه آمدند قم.
همه #شهــــید شدند الا محــــسن.
خواب امام حسیــــــن'ع'❤ رو دیده بود.
آقــــــا بهش گفته بود:
"کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره🌌 "
یه ســـــربند داده بود به یکےاز رفقاش،
گفته بود #شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام.
آخه از آقا🌹 خواســـتم بےســــر #شهید شم.
با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه.
گلوله 120خورده بود وسطـــــــشون
جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت😭.
سربند رو بستیم به سیـــنه اش..
روی سربند نوشته بود ؛
"🌹أنا زائر الحســــــین ع🌹"
💓💓
#خریدار_امام_حسین_(ع)
~🌷~🌷~🌷~
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
🕊🕊🕊
#شهید_حمزه_خسروی
✨✨
روزی پس از ادای نماز صبح ، رو به یکی از برادران روحانی میکند و می پرسد :
" حاج آقا ! اگر کسی خواب امام علی علیه السلام را ببیند ، چه تعبیری دارد ؟ "
روحانی در پاسخ می گوید :
" باید دید چه خوابی دیده و ماجرا چگونه بوده است "
#شهید_خسروی دیگر چیزی نمی گوید ، اما دو ساعت بعد در یکی از محور های عملیاتی🍁 ، در حالیکه فرق سرش شکافته بود😭 ، به دیدار حضرتش❤️ شتافت و رستگار شد ..!!
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا ✨
☺️🕊
میگفت خسته نشدۍ از این همه رفاقت با شهدا🌹..؟!
گفتم چرا #خستہ بشم..؟
تازه دارم راه🛣 درست رو میرم...
گفت سخت نیست دارۍ مثہ شهدا رفتار میکنے..!
گفتم خیلۍ سخته ،مثه نگه داشتن آتیش🔥 تو دسته ولی تازه دارم معنی #عشـق♥️ رو میفهمم...
گفت باشہ اصلا هرچۍ تو بگے ولی آخر این #رفاقـت چیه...؟!
گفتم : لیاقت نوکری #حضرتزینـب (س)
مهر تایید #عمہسادات🌸
برگشت گفت میشہ منم با شهدا دوست بشم...؟! منم این رفاقتـو میخوام...
حالا باید چیکار کنم مثہ #شهدا بشم اخرهم شهید شم...؟!
گفتم یہ شرط داره ،
گفت چہ شرطۍ؟ گفتم: #شهادت بہشرط رعایت...
گفت باشہ هرچند سختہولے میخوام #شهیدانه زندگے کنم تا مثہ شهدا بمیرم...🌙
#شهید_مدافع_حرم حمیدسیاهکالی مرادی
🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#شهید_کلاهدوزان🕊
🕊🕊🕊
نشستم جلوش و زل زدم توی چشماش
گفتم :
" آقا معلم ! برا همسرتون درسی ، بحثی نداری .. ؟ "
گفت :
" حالا دیگه خونه هم شده مدرسه .. ؟ "
گفتم :
" استاد استاده ، چه توی خونه ، چه توی مدرسه .. ! "
گفت :
"هر وقت خواستی نذری کنی ، ده تا نماز شب🌷 نذر کن .. سحر خیز باش و از الان بچه ها رو عادت بده به سحر خیزی و #نماز_شب🌑.. "
🍃🍃🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا 🌹
💟مصطفی و نذرش🙏
زمانی که #هیئت را بنا کرد اصلا از نذرش اطلاعی نداشت.
یک روز آمد خانه و با خوشحالی گفت: #مامان یک هیئت به اسم
حضرت #عباس ( ع) زدم.
🌷خیلی خوشحال شدم و #اشک در چشم هایم جمع شد. وقتی دید دارم گریه
می کنم با تعجب علتش را پرسید؟😔 اشک هایم را پاک کردم و گفتم: آخه تو رو نذر عمویم عباس(ع) کردم 🙏🌹 حالا خوشحالم که این کاروکردی .
🌷ازآنجا متوجه شدم که حسابی #هوای مصطفي را دارند. برای مصطفي خیلی اتفاقهای #خطرناکی می افتاد و همیشه ختم بخیر می شد.🌹
🌷همیشه برایم عجیب بود که چقدر #مصطفي درمعرض خطر بوده و همیشه به خیر گذشته.
کنجکاو حکمت خدا می شدم..... حالا خوب دلیلش را می فهمم. #عمویم مصطفی را برای خاندان آل علی علیه السلام انتخاب کرد.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا🌹
✨
#حاج_احمد🕊
✨
⚜سرما پسرک را کلافه کرده بود سر جایش درجا میزد ته #تفنگ میخورد زمین و قرچ قرچ صدا میداد: ماشین تویوتا🚛 جلوتر ایستاد، احمد پیدا شد و گفت: تو مثلاَ #نگهبانی این جا⁉️ این چه وضعشه؟ یکی باید مراقب خودت باشه میدونی این جاده چقدر خطرناکه⚠️
⚜دست هایش را توی هوا تکان میداد مثل #طلب_کارها حرف میزد و میآمد جلو، ببینم تفنگتو، تفنگ را از دست پسر بیرون کشید، چرا تمیزش✨ نکردهای؟ این تفنگه یا لوله بخاری⁉️ پسر تفنگ را پس گرفت و مثل بچه ها زد زیر گریه😭
⚜تو چطور جرئت میکنی به من امر و نهی کنی، میدونی من کیام؟ من نیروی برادر #احمدم اگه بفهمه حسابتو میرسه، بعد هم رویش را برگرداند و گفت: اصلاَ اگه خودت بودی میتونستی توی این سرما❄️ نگهبانی بدی؟ #احمد شانه هایش را گرفت و محکم بغلش کرد، بی صدا اشک میریخت و میگفت: تو رو خدا منو ببخش😢 پسر تقلا میکرد شانه هایش را از دست های او بیرون بکشد، دستش خورد به کلاه پشمی🎩 احمد، کلاه افتاد و احمد را شناخت سرش را گذاشت روی شانهاش و گریه کرد😭
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان🕊
💟
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا 🕊
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
❇مرتضی می گفت: «من باید به جایی برسم که #خدا من رو با انگشت نشان بده☝️ و بگه این #مرتضی رو که میبینین؛ من عاشقش💞 شدم و خون بهاش رو با #شهادت دادم.
من از مرتضی #دعای شهادت ندیدم. می گفتم: «تو خودت را برای خدا می گیری!» می گفت: «آره. این #قشنگه که خدا خودش بگه از تو خوشم اومده،😍 بیا پیش #خودم »
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_مدافع_حرم مرتضی حسین پور
🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا 🕊
😔
گل🌹 رو به طرف بابا دراز کرده بود
می گفت :
" بابا جون بگیر "
بابا نگاه می کرد و گریه می کرد
تعجب کردم که چرا گل رو نمیگیره
پرستار که ملحفه رو کنار زد دلم آتیش🔥 گرفت
دو دست و پای پدر قطع شده بود😭 ..!!
پدر گریه می کرد و دختر بهش زل زده بود.!!
🕊چه ابوالفضلی جنگیدن انها که دلشان با خدابود❣
🕊🕊🕊🕊
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_غیرت
🔴داستان واقعی....
شاید خیلیا بدونین ...
شاید ندونین...
یه روز یه پسر 19ساله 👱...
که خیلیم پاک ☺️ بوده ساعت دوازده شب 🕛...
باموتور🏍 توی تهران پارس بوده...
داشته راه خودشو 🏍 میرفته...
که یهو میبینه یه 🚘ماشین با چندتا 👥👥 پسر...
دارن دوتا 👩🏻👩🏻 دخترو به زور 😨 سوار ماشین میکنن...
تو ذهنش فقط یه ☝️چیز اومد...
👈ناموس...
👈ناموس 👌 کشورم ایران...
میاد پایین... 😡
تنهاس...
درگیر میشه.. 🗣
لامصبا چند نفر به یه نفر... 👊✋💪
توی درگیری دخترا 👩🏻👩🏻سریع فرار میکنن و دور میشن...
میمونه علی و...هرزه های شهر... 😰
تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..😢
میوفته زمین...
پسرا درمیرن... 🏃
کوچه خلوت...شاهرگ...تنها...دوازده شب... 😭
علی تا پنج صبح اونجا میمونه ...
پیرهن سفیدش😖 سرخه سرخه...
مگه انسان چقد خون داره... 😔
ریش قشنگش هم سرخه...
سرخ و خیس...😒
اما خدا رحیمه...
یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان...
اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه...😳
تا اینکه بالاخره ...
یکی قبول میکنه و ...
عمل میشه...😐
زنده میمونه😊...
اما فقط دوسال بعد از اون قضیه...
دوسال با زجر...بیمارستان🏥...خونه...🏠 بیمارستان...خونه...
میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده..😐
میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار...
بش میگه علی...اخه به تو چه؟ 😠چرا جلو رفتی؟ 😟
میدونی چی گفت؟ 🤔
👌گفت حاجی فک کردم 😊 دختر شماست...
ازناموس 😌شما دفاع کردم...
👈جوون پر پر شده مملکتمون....
علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت... 👉
رفت که تو خواهرم... 👩🏻
اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت... 👈
گفت خداااااا...
من از این گله دارم... 😡
داری جوابشو بدی...؟؟
#شهید_علی_خلیلی🌹
___________________
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا ❤️
🕊🕊🕊
یه روز کہ اومدم خونه💒
چشماش سرخ شده بود.😔
نگاه ڪردم دیدم ڪتاب گناهان کبیره📚 شهید دستغیب تو دستاش گرفته ...
بهش گفتم : گریه ڪردے🤔؟
یه نگاهے به من ڪرد و گفت :
راستے اگه خدا اینطوری کہ توی این ڪتاب نوشته با ما معامله کنہ عاقبت ما چے میشه⁉️
مدتے بعد برای گروه خودشـون یه صنـدوق🗳 درست ڪرده بود و به دوستاش گفتہ بود:
هر ڪس غیبت بڪنہ 50 تومان💰 بندازه توے صندوق، " باید جریمــــه بدید تا گنــــــاه تڪـــرار نشـــــه
🍃🌹🍃🌹🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.
می گفت : مثل ارباب همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری🌷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
#زیارت_عاشــوراےهمیشگے
عــملیات کربــلای ۴ بود. اتش دشمن سنگین بود.زیر یک پــل جمع شده بودیم.جای پنـــج نفر بود, اما ده نفر به زحمت خود را جا داده بودیم و پا ها از زیر پل بیرون زده بود.دیدم رضا چراغ قوه اش را بــیرون اورد و نورش را انداخت روی کتاب کوچک دعایش و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. گفتم رضا تو این شــرایط چه وقت زیارت خوندنه!!!
خندید و گفــت مــن از اول انقلاب تا حالا یه روز هم زیارت عاشورام ترک نشده, حــتی زمانی که در سینــما کار می کــردم!....
و *شاید بــا همـین زیــارت عاشــوراها برات شهــادتش را گرفــت* 😞
#شهید_عبدالرضا_مصلی_نژاد🌷
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
▪️سرباز آقا باید...▪️
هر شب حوالی ساعت ۱۲ با صدای خش خش ساک ورزشی اش که روی زمین کشیده میشد،متوجه آمدنش میشدم.
نا نداشت از خستگی. من که حق میدادم بهش.
🔸هر کس باشد از اول #صبح برود دانشگاه پی درس و بحث،هشت #غروب برسد خانه و تمام ماندنَش بشود به قدر عوض کردن لباس و برداشتن ساک باشگاهش باشد و باز با عجله برود و تا #نیمه_شب هم تمرین کند،معلوم است دیگر رمقی نمی ماند برایش.
🔺دوره آموزشی دو ساله و تمرینات سخت ورزشی را با شوق و لذت گذراند،چون اعتقادش بود:"سرباز آقا باید سالم باشه و بدنی #قوی داشته باشه. وقتی آقا ظهور کنه برای سپاهش #بهترین ها رو انتخاب میکنه."
❗️منبع:کتاب #ابووصال
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خاطرات_شہدا📜
😓حیا را از شهدا #بیاموزیم
سر کلاس
جواب معلمش رانمیداد🤔
میگفت:
تا حجاب نداشته باشی
ما باهم
صحبتی نداریم...
❤️شہید محمد #جهان_آرا
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطرات_شهدا 💌
.
در #نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.
.
روز سوم وقتی خواست از خانه 🏡بیرون بیاد که چشماش👀 سیاهی رفت.
.
می گفت : مثل #ارباب همه جا را مثل #دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
.
🌺از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
.خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری ✨
🌸🍃 @ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطرات_شهدا
#شهید_کاظم_خائف🌸
✨✨
در فاصله چند متری با عراقیا درگیر شدیم
کاظم روی تپه بود که زخمی شد
رفتم کنارش و دیدم خون زیادی ازش رفته
خواستم بلندش کنم که گفت :
"برو و منو اینجا بزار "
بهش گفتم :
" تو رو می رسونم بیمارستان
اما کاظم" گفت :
" آقا در مقابلم نشسته .. "
آرام گفت :
🌹السلام علیک یا امام زمان'عج' و پر کشید🕊
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#خاطرات_شهدا
🌸
🍃 فوتبال یا قرآن👇
مسئله #ورزش از همان کودکی در احمد شکل گرفت من هم به فوتبال، دو و شنا علاقه داشتم. از همان کودکی هروقت میخواستم با دوستان فوتبال بروم احمد را هم می بردم.
از همان جا عشق #فوتبال در احمد شکل گرفت آرام آرام فوتبالش خوب شد تا جایی که برای تیم منتخب استان قم دعوت شد.
آمد پیش من و گفت: بابا چه کار کنم؟
گفتن: تصمیم با خودته. اگه خواستی برو فوتبال، اگرم خواستی برو موسسه برای حفظ قرآن.
چون مسئله حفظ قرآن پیش آمد فوتبال را تعطیل کرد.
راوی: پدر شهید
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#خاطرات_شهدا🌷
#شهادت_در_آغوش_مولا😍♥️
#شهـید_تـورجیـ زاده مـداحـ بـود و عاشـقـ #حضرت_زهرا (سلامالله علیها)✨...
آیـتالله مـیردامـادیـ نقـل میـ کـرد:🕊
بـعـد از #شـهـادتـ مـحـمدرضـا خـوابشـ رو دیدـم
و بهـش گفتمـ:
- مـحمـدرـضا! ایـنـ همـه از حـضرـت زهـرا سـلامالله علیها🌹 گفــتی و خـوـندی، چـه ثـمـریـ براـت داـشــت؟
#شهید_تورجی_زاده بـلافاصـلـه گفـت:
- همین که در آغوـش فرزندـش حـضـرت مهـدی (عجل الله تعالی فرجـه) جـان دادم،برام کافیـه...😍
#امام_زمان
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
📚منبع :
#کتاب_یازهرا_سلامالله_علیها_ص88
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
|°•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•°|
#خـاطـراـت_شـهـدا
💫وقــتی کـار فـرهـنگـی را شـروع مـیکـنـید
بـا اولـین چـیـزـی کـه بـایـد بـجـنگیـمـ خـودمـاـن هـسـتـیـم..👌
✅وـقـتـی کـه کـارـتان مـیگیرـد تـازـه اوـل #مـبارزـه اسـت
♨️زیـرا #شـیـطاـن بـه سـراغـتـان مـیآیـد...
#شهید_مصطفی_صدرزاده❣
|°•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•°|