#نکته_شهدایی
✍نزديكى مقر يك #چاله كنده بود اسمش را گذاشته بود: #چاله_دعا
عكس #رفقايش را چسبانده بود به ديوارهايش
هر وقت #دلش مى گرفت و خسته مى شد مى رفت توى آن #گريه مى كرد دعا مى خواند.
#شهيد_مجيد_پازوكى🌷
@shahidmosavinejad
نامش حارث بود ،
و اهل آسمان همه میشناختندش.
آوازه نمازهایش همه جا پیچیده بود.
اما روال زندگی اش از آنجا به هم ریخت
که خدا گفت بر آدم سجده کنید.
گفت: خدایا قول میدهم تا ابد عبادتت کنم
ولی برای این آفریده ات هرگز!
خدای مهربان پرسید:
چرا نمیخواهی از سجده گذاران باشی؟
و شروع کرد عبادتهایِ نفهمیده اش را به رخ خدا کشید.
خدای مهربان
او را از مهربانیِ قشنگش راند ...
خوبتر که فکر میکنم، میبینم آن چیزی که
حارث را ابلیس کرد ، دلش بود
او میخواست خدا را هرجور که #دلش میخواهد بپرستد
نه آنجور که #خدا میخواهد ...
در خیابان قدم می زد چشمانش افتاد به تجملاتِ برخی ها !
در #دلش گفت: کاش من هم اینگونه بودم
ناگهان یادش آمد آیه ایی از قرآن را و زمزمه کرد :
کل من علیها فان ...
همه چیز فنا پذیر است
و دلش آرام شد♥️
وقتی تو را دارم دیگران و اموال دنیا را میخواهم چه کار... ؟!
در خیابان قدم می زد
چشمانش افتاد به تجملاتِ برخی ها !
🔻در #دلش گفت :
کاش من هم اینگونه بودم !
ناگهان یادش آمد آیه ایی از قرآن را
و زمزمه کرد :
"کل من علیها فان ..."
همه چیز فنا پذیر است
و دلش آرام شد ...
وقتی تو را دارم
دیگران و اموال دنیا ...
را میخواهم چکار ؟
خیر حبیب و محبوب...