#شهیدانه
✍مادر شهید بود فرزندش عبدالله ویسی تازه به شهادت رسیده بود عدهای از رزمندگان سپاه اسلام شب هنگام برای تفقد و دلجویی از این مادر شهید به خانه آنها آمده بودند ضد انقلاب خانه را محاصره کرد و قصد جان مهمانان را کرده بود این شیر زن کردستانی و این مادر شهید که عزادار شهادت فرزندش بود مردانه در پشت در خانه قرار گرفت و مردانه ایستاد و به ضد انقلاب ندا داد حق ندارید به مهمانان من آسیبی برسانید مگر از روی جنازه من عبور کنید ضد انقلاب از خدا بی خبر درب خانه را به گلوله بستند و او مظلومانه پشت در به شهادت رسید و به خوبی رسم مهمان نوازی را به جای آورد.
#شهیده_حنیفه_رستمی
@shahidmosavinejad
#شهیدانه
✍سال ۱۳۷۲برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازهی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود...
اغلب شهدای بابلسر را پدر شهید محمد رضا بندری غسل و کفن کرده بود. تو منطقه ی عملیاتی والفجر ۶ که بودیم، هر وقت محمدرضا وارد چادر میشد، بچهها به شوخی میگفتند:
اَمِه مِردِه شور وَچِه بییَمو. « بچهی مرده شور ما اومده.»
او هم در جواب میگفت:
وقتی من شهید شدم، پدرم با آب گرم جنازهی مرا غسل میدهد و با آب دیدگانش کفن بر تنم میپوشد، اما شما چی؟ آب سرد بر بدن تان میریزند و داد جنازه تان را در میآورند.
سال ۱۳۷۲ برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازه ی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود.
بعثیها دست و پایش را با سیم تلفن بسته و تیر خلاص هم به او زده بودند.
در آن لحظه به یاد فرازی از وصیت نامه اش افتادم که نوشته بود: «شاید من برنگردم. اگر فرزندمان دختر بود، اسمش را بگذارید: فاطمه زهرا».
هفت ماه بعد از شهادتش دخترش، فاطمه زهرا، متولد شد.
وقتی پیدایش کردیم، سرم را گذاشتم روی تخته سنگی و گریه کردم. بچههای تفحّص گفتند: چرا گریه میکنی؟
خاطره ی بالا را برایشان تعریف کردم و گفتم:
حالا این پدر، چه طور استخوان های پسر تازه دامادش را غسل و کفن کند؟...
راوی: علی اکبر محمد پور (تخریب چی لشکر ۲۵کربلا
#شهید_محمد_رضا_بندری
#شهیدانه
سر مهدی تشنه لب را به زانو گذاشته بودم .
دیدم لب مهدی به هم میخوره ؛
گوشم را نزدیک بردم ؛ گفت: آقارضا سرم را روی زمین بذار،
بیهوش بودم مهدی با لباس یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد،
گفت: حضرت زهرا(س) میخواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم رو از روی زانوت رو زمین بزاری .
راوی: شهید رضا پور خسروانی
شهید #مهدی_نظیری
@shahidmosavinejad
#شهیدانه
✍روز عاشورا با همه روزهایش فرق می کرد. یک آدم معمولی بود؛ بدون عبا و عمامه، با پای برهنه.
جلوی هیئت نوحه همیشگی اش را می خواند:
به خیمه ها خبر کنید که حسین کشته شده
شال عزا به سر کنید که حسین کشته شده.
#شهید_محمد_شهاب
🗣راوی: عبد الله گرجی
@shahidmosavinejad
#شهیدانه
✍ در عملیاتی یکی ازدست ها یش را از دست داد یک دستش قطع شد و عصب دست دیگرش آسیب دیدو فقط دو انگشت آن قادر به حرکت بود بعد از گذشت چند ماه در تهران یک دست مصنوعی به جای دست قطع شدهاش گذاشتندهرچند توان گذشته را نداشت اما دلش آرام و قرار نمیگرفت به همین دلیل دوباره راهی میدان جنگ شد و بیسیمچی فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) شدهمرزم عملیات محرم بوددست دیگرش هم قطع شداحمد گفت« سلام من را به امام برسانید و بگویید رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند؛ مهمات،غذا، همه چیز داریم منظورم را که میفهمید؟» پس از چند لحظه صدای او قطع شدو به شهادت رسید پدرش← حاجحسین خرازی گفت: «پیکرش در خط آتش بود و نتوانستیم او را بیاوریم.»پیکر او در شمار پیکر شهدای مفقود الجسد جای گرفت استخوانهایش بعد از ۳۰ سال چشم انتظاری از طریق دست مصنوعیاش که سالم مانده بود و مدارک شناسایی، شناسایی شددر نهایت او با فرق شکافته و بدون دست همچون علمدار کربلا کشف شدو شهادت حضرت زهرا(س) به آغوش خانواده بازگشت
#شهید_احمد_صداقتی
@shahidmosavinejad
#وصیت_نامه
#شهیدانه
✍خدایا ! چشم طمع به بهشت تو نیز ندارم ، زیرا عبادت هایم را برای این به درگاهت میکنم که تو را لایق عبادت می دانم ، و تو را عادل میدانم و می دانم که تنها بودن در جوار تو سعادت حضور در قیامت توست که انسان را سعادتمند میکند .
خدایا ! سالها و ماه هاست که به دنبال دست یافتن به وصال خویش شهر ها و آبادی ها و کوه ها و دشت ها و بیابانها را پشت سر گذاشته ام ولی هنوز خود را نشناخته ام
#شهید_حجت_الله_رحیمی
#بشیم_مثل_شهدا
@shahidmosavinejad
#شهیدانه
✍در اقوام چند خانواده یتیم بودند . علی خیلی به آنها سر میزد .
برای برطرف شدن مشکلات نیت میکرد ودر قلکی که برای این خانواده ها گذاشته بود مقداری پول می ریخت و هرماه قلک را باز می کرد و هزینه را به آنها می داد.
هر سال عید بعد از تحویل سال اولین عید دیدنیمان با این خانواده ها بود . در این دیدارها علی کاری می کرد که آنها خوشحال شوند.
یک روز از من خواست که اگر روزی شهید شد این کارش را ادامه دهم.
✍روایتی از همسر #شهید_علی_جوکار
@shahidmosavinejad
#شهیدانه
انباردار به مسئولش گفت:
میشه این رزمنده رو به من تحویل بدهید
چون مثل سهتا کارگر کار میکنه!
طرف میگه رفتم جلو
دیدم فرمانده لشکرمهدی باکری هست
که صورتش رو پوشونده تا کسی اونو نشناسه
و گفت چیزی به انباردار نگه..
#شهید_مهدیباکری
@shahidmosavinejad
#شهیدانه زندگی کردن یعنی یه جوری زندگی کنیم خدا خواهانمون شه...!!
بنویس بذار جلو چشمت یادت نره...
{ #شهیدانه}
می گـویند :
شهـدا رفتند تا ما بمانیـم . . .
ولــــی من می گویـم :
" شهـدا رفتند تا ما هم
به دنبالـشان بـرویـم "
آری !
جـامانـده ایـم . . .
دل را بایـد صـافــ کـرد !
#شهید_موسوی_نژاد
#شبتون_شهدایی🌙
@shahidmosavinejad
#شهیدانه
✍ در عملیاتی یکی ازدست ها یش را از دست داد یک دستش قطع شد و عصب دست دیگرش آسیب دیدو فقط دو انگشت آن قادر به حرکت بود بعد از گذشت چند ماه در تهران یک دست مصنوعی به جای دست قطع شدهاش گذاشتندهرچند توان گذشته را نداشت اما دلش آرام و قرار نمیگرفت به همین دلیل دوباره راهی میدان جنگ شد و بیسیمچی فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) شدهمرزم عملیات محرم بوددست دیگرش هم قطع شداحمد گفت« سلام من را به امام برسانید و بگویید رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند؛ مهمات،غذا، همه چیز داریم منظورم را که میفهمید؟» پس از چند لحظه صدای او قطع شدو به شهادت رسید پدرش← حاجحسین خرازی گفت: «پیکرش در خط آتش بود و نتوانستیم او را بیاوریم.»پیکر او در شمار پیکر شهدای مفقود الجسد جای گرفت استخوانهایش بعد از ۳۰ سال چشم انتظاری از طریق دست مصنوعیاش که سالم مانده بود و مدارک شناسایی، شناسایی شددر نهایت او با فرق شکافته و بدون دست همچون علمدار کربلا کشف شدو شهادت حضرت زهرا(س) به آغوش خانواده بازگشت
#شهید_احمد_صداقتی
@shahidmosavinejad
چند وقت پیش مشکلے داشتم و رفتم سر مزارش .
کلے گله کردم که چرا حاجت همه را میدے ولے ما را نه؟!
شب خوابش را دیدم.
بهم گفت ، آبجے! ، من فقط وسیله ام ،
ما دعاها را خدمت #امام_زمان (عج) عرض میکنیم و حضرت برآورده میکنن.
من واسطه ام ، کاره اے نیستم ،
اگر چیزے میخواهید اول از امام زمان (عج) بخواهید...
#شهید_کاظم_عاملو
#شهیدانه