eitaa logo
شهید موسوی نژاد
382 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
🌷🌷 اینجا قراره که فقط و فقط از #شـهدا درس زندگی بگیریم 🌷🌷 مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن 🌹سرهنگ پاسدار شهیدسیدعبدالحسین موسوی نژاد ولادت: خمین ۱۳۴۸/۲/۱     شهادت: منطقه سردشت ۱۳۹۰/۴/۳۰ مزار:گلزارشهدای قم "روزانه خواندن زیارت عاشوراراامتحان کنید"
مشاهده در ایتا
دانلود
#کرامات_شهدا🌷1⃣ گفتند حال بچه اصلاخوب نیست.یعنی کارش تمام است تنهاامیدی که به ذهنم رسید،عزت واعتبار #شهید محمدزمان ولی پور درپیشگاه خدابود،یادجوراب خونی #شهید افتادم روزی که پیکرشهیدراآوردندجوراب خونی راازپایش درآوردیم وبه یادگارنگه داشتیم سریع جوراب رابرداشتم ورفتم بیمارستان جوراب رابه بدن مریض کشیدم وزیرلب می گفتم محمدزمان توپیش خداآبروداری این مردم به تواعتقاددارن #شفای این بچه راازخدابخواه... الان چندسالی ازاین ماجرامی گذردآن بچه بزرگ شده وافتخاری است برای جامعه وخانواده اش.... وقتی #پیکر محمدزمان ولی پور راآوردندبدنش پرازترکش بود😔 امالبخندبه لب داشت و #دستش به نشانه احترام به #سینه بود!وقتی به خانه رسیدم ازخستگی خوابم بردبلافاصله... محمدآمدو گفت:ازدیدن لبخندبرلب ودستی که به احترام بر #سینه بودتعجب کردی؟داشتم آن لحظه آخربه آقام #امام_حسین(ع)سلام می دادم یکباره خودآقاآمدندومرابه آغوش گرفتند #شهید_محمد_زمان_ولی_پور ✍منبع:کتاب #شهیدان_زنده_اند @shahidmosavinejad
#شهیدان_زنده_اند🌷 من همیشه وقتی مشکل دارم یا دلم میگیره میشینم جلو عکسش، با #عکسش درد دل میکنم، یه شب که داشتم با عکسش درد دل میکردم خوابم برد تو خواب دیدم یکی داره زنگ خونه رو میزنه رفتم درب رو باز کردم دیدم #شهیدمه، اومد تو خونه، بعد رو کرد بهم گفت نگران نباش من #همیشه مراقبتون هستم، از سر کوچه حواسم به شما هست. از خواب پریدم. با خودم گفتم: چرا شهید گفت از سر کوچه گذشت تا یه هفته بعد خبر دادن که شهرداری تابلوی #کوچه رو آورده، قراره کوچه به نام همسرم، #شهید_حسن_پرنده_رضوانی باشه تازه اونجا بود که به راز خوابم پی بردم و خیلی خوشحال شدم حالا هم هر وقت میرم بیرون از خونه، خیالم راحته که #شهید حواسش به خونه هست #شهید_حسن_پرنده_رضوانی @shahidmosavinejad
#شهیدان_زنده_اند🌷 از سر خاک ایمان بلند شدم و رفتم سمت شهید گمنام. دو تا دختر سر خاک شهید گمنام نشسته بودن همینکه فهمیدن مادر شهید ایمان هستم، یکی شون که سر و وضع ظاهری خوبی هم نداشت، با ذوق خاصی گفت: « من دانشجو هستم،یه حاجت دارم ، میشه برید از پسرتون بخوایید حاجتم رو برآورده کنه؟» گفتم:«ان شاءالله که حاجتتون رو می گیرید» گفت:«نه، حالا برید و قسمش بدید. شما مادرش هستید، رد نمی کنه. حرف شما رو گوش میده. میشه همین حالا برید؟» دوباره برگشتم سر خاک ایمان و ازش خواستم که حاجت این دختر دانشجو رو برآورده کنه دو هفته بعد توی گلزار بودم که اون دختر دانشجو در به در دنبالم می گشت و با خوشحالی گفت: «من حاجتم رو 9 روز بعد گرفتم.» دیگه حالا ظاهرش خوب شده بود و حجابش رو رعایت کرده بود ✍به روایت مادر بزرگوار شهید #شهید_مدافع_حرم_ایمان_خزاعی_نژاد #عنایت_شهید #حجاب @shahidmosavinejad
🌷 بعد از گذشت سال ها از شهادت برادرم هنوز هم وقتی مشکلی برای من پیش می آید کنار مزار سید حسین می روم. یک روز دخترم در سمنان دانشجو بود و قرار بود به خانه برگردد، دو هفته گذشت و از او خبری نداشتیم دخترم با همسایه تماس گرفته بود و تأخیر خود را اطلاع داده بود ولی ایشان به دلایلی نتوانسته بودند با من ارتباط بگیرند. خیلی نگران بودم، هوا بسیار سرد بود و امکان رفتن به سمنان را نداشتیم. درمانده به مزار برادرم رفتم در کنار مزار آرام گریستم و گفتم: حسین جان چه کنم؟با همان حالت درماندگی به خانه بازگشته و خوابیدم و سید حسین را در خواب دیدم دست دخترم در دست حاج حسین بود و به من گفت: بیا این هم دخترت،صبح که از خواب برخاستم دخترم به خانه برگشت ... برادرم حسین برای من همیشه سفیر خوبی ها بود. ✍به روایت خواهرشهید 🌷 @shahidmosavinejad
🌷 ✍وصیت کرده بود سنگ مزار براش نذارند و قبری ساده با  یک حلب خالی روغن نباتی کنارش . بعد از گذشت چندین ماه قرارشد که سنگ قبر کلیه شهدا  تعویض کنند  و بر حسب تصادف پیشنهاد شد که یک سنگ قبری هم بر روی قبر این شهید بزرگوار در نظرگرفته و نصب شود مسئول مزار تعریف میکرد بعداز اینکه سنگ قبری بر مزار این شهید گذاشته شد شبش  به خوابم آمد و با ترش روئی گفتتند آقای محترم چرا به وصیت من عمل نکردید به خدا از دست شما به خدا شاکی خواهم شد اگر این سنگ را بر ندارید . تا صبح خواب به چشممان نیامد و صبح زود سریعا" نسبت به برداشتن سنگ قبر از مزار شهید اقدام کردم ....   @shahidmosavinejad
🌷 ✍شهید امامعلی صادقپور مادر پیری داشت. وقتی می‌نشاندی‌اش تکان نمی‌خورد و جایی نمی‌رفت. سالی سفر زیارتی کربلا پیش آمد. پسرش منصور مصمم شد به کولش بکشد و با کاروان بیاورد. پدرم نقل می‌کند: در آن سفر با پرواز به بغداد و بعد به کاظمین رسیدیم. مادر شهید خسته بود خوابش برد. گفتیم: بماند، برویم زیارت، شب او را به حرم می‌بریم. همه رفتیم و مادر شهید در اتاق تنها ماند و خوابید. شب، نشد برویم. صبح هم که سریع اثاث جمع شد برای کربلا. در کربلا باز هم خواب بود. اتاقش در طبقۀ سوم هتل بود. تنها ماند. بعد از زیارت برگشتیم. اولین نفر من بودم که وارد هتل شدم. در طبقۀ همکف دیدم این مادر شهید روی صندلی نشسته است. دهانم باز مانده بود. گفتم: اینجا چکار می‌کنی؟ چه جور اومدی پایین؟ کی تو رو آورده؟ گفت: امامعلی. منو برده زیارت برگردونده. بقیه هم آمدند. مانده بودیم چه اتفاقی افتاده. از مدیر هتل پرسیدیم کدوم کارگرت رفته اتاق این خانم رو آورده پایین؟ گفت: چنین چیزی امکان ندارد. از خودش می‌پرسیدیم، می‌گقت: «امامعلی آمده، منو برده مکه، مدینه، کاظمین، بعد هم حرم‌های امام حسین و ابوالفضل، و برد به نجف زیارت داده برگردونده و گفته اینجا بنشین. الانه که رفیقات بیان.» زن‌های غریبه جمع شده بودند. ازش می‌پرسیدند و فیلم می‌گرفتند. منصور گریه‌اش گرفته بود. می‌گفت: پس، زیارت‌مان قبول نشد. بیایید یک بار دیگر با مادر برویم. 🌷 @shahidmosavinejad
✍برادر شهید: یك شب در خانه هیأت داشتیم، عصر ِ همان روز پدرم بعد از کمی استراحت ناگهان از خواب بلند شد... گفت همین الان حسن اینجا بود! به او گفتم مراسم داریم، اینجا میمانی؟ حسن گفت نه! فلانی که از همسایگان قدیم‌مان بود امروز از دنیا رفته، او حقی به گردن من دارد و امشب که شب اول قبرش است باید پیش او باشم... به حسن گفتم: اون که از نظر اخلاقی و اعتقادی هم‌سنخ تو نبود! چه حقی به گردنت دارد؟ حسن گفت: روز تشیع جنازه‌ی من هوا گرم بود و این بنده خدا با شلنگ آب، مردم را سیراب می‌کرد... پدرم گفت: باید بروم ببینم این بنده‌خدا واقعا زنده است یا مرده؟! پدر رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت: بله، وارد محله آن‌ها که شدم، حجله‌اش را دیدم که گفتند همین امروز تشیع شده است... @shahidmosavinejad
🌷 ✍شهید امامعلی صادقپور مادر پیری داشت. وقتی می‌نشاندی‌اش تکان نمی‌خورد و جایی نمی‌رفت. سالی سفر زیارتی کربلا پیش آمد. پسرش منصور مصمم شد به کولش بکشد و با کاروان بیاورد. پدرم نقل می‌کند: در آن سفر با پرواز به بغداد و بعد به کاظمین رسیدیم. مادر شهید خسته بود خوابش برد. گفتیم: بماند، برویم زیارت، شب او را به حرم می‌بریم. همه رفتیم و مادر شهید در اتاق تنها ماند و خوابید. شب، نشد برویم. صبح هم که سریع اثاث جمع شد برای کربلا. در کربلا باز هم خواب بود. اتاقش در طبقۀ سوم هتل بود. تنها ماند. بعد از زیارت برگشتیم. اولین نفر من بودم که وارد هتل شدم. در طبقۀ همکف دیدم این مادر شهید روی صندلی نشسته است. دهانم باز مانده بود. گفتم: اینجا چکار می‌کنی؟ چه جور اومدی پایین؟ کی تو رو آورده؟ گفت: امامعلی. منو برده زیارت برگردونده. بقیه هم آمدند. مانده بودیم چه اتفاقی افتاده. از مدیر هتل پرسیدیم کدوم کارگرت رفته اتاق این خانم رو آورده پایین؟ گفت: چنین چیزی امکان ندارد. از خودش می‌پرسیدیم، می‌گقت: «امامعلی آمده، منو برده مکه، مدینه، کاظمین، بعد هم حرم‌های امام حسین و ابوالفضل، و برد به نجف زیارت داده برگردونده و گفته اینجا بنشین. الانه که رفیقات بیان.» زن‌های غریبه جمع شده بودند. ازش می‌پرسیدند و فیلم می‌گرفتند. منصور گریه‌اش گرفته بود. می‌گفت: پس، زیارت‌مان قبول نشد. بیایید یک بار دیگر با مادر برویم. 🌷 @shahidmosavinejad