#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷
#قاصدک...
توخط قدم میزدم که سید رادیدم
کنج خاکریز نشسته بود و توی حال و هوای خودش بود از دور سلام کردم ، سرش را بلند کرد و جواب داد گفتم :سید تو فکر و خیالی !؟ گفت : اتفاقاً دنبال یکی می گشتم باهاش صحبت کنم . نزدیک شدم دیدم یک #قاصدکی در دست گرفته و دارد با آن بازی می کند . گفتم : چیه یاد بچگیت افتادی ، #قاصدک بازی می کنی !! گفت : محمد فکر کردی این #قاصدک چقدر به راحتی از زمین بلند می شه؟ گفتم : بله ، چون خیلی سبکه . خندید و گفت : آره چون خیلی سبکه ، فکر می کنی اگر یک مثقال #طلا به این ببندی به این راحتی به هوا میره و از زمین بلند میشه من گفتم : نه مسلماً چه طلا چه هر چیز دیگه ای به اون ببندی ، دیگه بالا نمیره . گفت : فکر می کنم #روح ما هم مثل این #قاصدکه ، یعنی هر مقداری به تعلقات دنیایی وا بسته تر بشیم ، روح ما سنگین تر می شه و به سختی از زمین کنده می شیم .
✍به روایت همرزم شهید
#شهید_موسوی_نژاد🌷
@shahidmosavinejad