#به_روایت_مادر_خانم_شهید_مشتاقی
#کتاب #مشتاق_الحسین
از خدا خواستم حسین آقا یک بار دیگر به خانه ی ما بیاید.
این که آن شب نمی دانستیم می خواهد به سوریه برود و درست و حسابی با او خداحافظی نکردیم به دلم مانده بود.
این درخواست را کردیم ولی اول مخالف بودند به خاطر شرایط خاص پیکر و گرمی هوا...
ما احتمال می دادیم که شاید نشود، به خاطر همین به اهالی محله مان هم نگفتیم تا شرمنده نشویم.
اما نمی دانم چطور شد که آمد.
به نظرم هم خودش هم دلش می خواست یک بار دیگر به ما سر بزند.
دور و اطراف خودم ندیدم و نشنیدم که شهیدی را برای وداع به خانه پدرخانم بیاورند. اما حسین آقا آمد.
حدود یازده شب آمد، حدودا همان ساعتی که برای بار آخر از این جا رفت.
نمی خواستند اورا به داخل خانه بیاورند، اما آمد.
حاج آقا گوسفند قربانی کرد.
تابوت حسین آقا را درست همان جایی گذاشتند که همیشه ماشین خودش را پارک می کرد. همان جایی که شب آخر رفتن، قدم آخر را برداشت و رفت.
#۱۳۹۵_۳_۳۱
#کانال_شهید_مدافع_حرم_حسین_مشتاقی
@shahidmoshtaghi