4_5810147082748560570.pdf
1.16M
📂#فایلpdf🖤
🍃اشعار #شب_یازدهم_محرم ۹۴ تا ۹۶
🎙سید رضا #نریمانی
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
یزید بن معاویه (لعنة الله علیهما)،
به عبیدالله بن زیاد دستور داد كه سر مطهر فرزند علی(علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهید شده بودند با كالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید.
تنها گذاشتی زینب رو با کوه رنج و بلا
من چی کشیدم بعد از تو یا سید الشهدا
سر تو شد ماه هر شبم به روی اوج نیزه ها
بعد تو شد قسمتم حسین طعنة قوم بی حیا
به پیکر غرق خون تو کفن شده خاک و بوریا
حسین غریب مادرم ، لالة پرپرم ، شهید بی سرم.
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
◼ *عاقبت کسانیکه امام حسین ( ع) را یاری نکردند!!!*
🔴 *تجاوز به زنان و دختران مدینه در واقعه حره!*
🔹دو دسته بعد از حسین(ع) روی خوشی از زندگی ندیدند. اول، آنانی که اباعبدالله را کشتند به جوایز و وعده ها نرسیدند و یزید به هیچ کدامشان جایزه نداد؛ به بدترین شکل هم از دنیا رفتند. برخی با مرض مالیخولیا، برخی با مرض استسقا، برخی را مختار به بدترین شکل کشت، برخی دیوانه شدند و ... . هرکسی که در خون حسین نقش داشته بعد از عاشورا دیگر زندگی خوشی نداشت.
🔸دسته دوم آنانیکه حضرت را یاری نکردند هم به عزت و پیروزی و زندگی خوش نرسیدند! #امام_حسین(ع) در نامه ای به برخی بنی هاشم و سایرین نوشت: «فَأِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اُسْتُشْهِدَ وَمَنْ لَمْ یلْحَقْ بِی لَمْ یدْرِک الْفَتْحَ؛ هرکس به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هرکس به من ملحق نشود، به فتح و پیروزی نخواهد رسید.»
🔹دوسال بعد از عاشورا (63 هجری) واقعه حَرّه اتفاق افتاد. مردم مدینه به رهبری عبدالله بن حنظله، امویان را در خانه عبدالملک بن مروان محاصره کردند؛ ظاهراً این اقدام به دعوت عبدالله بن زبیر اتفاق افتاد.
🔸یزید اول از عبیدالله بن زیاد خواست که قیام مدینه را سرکوب کند اما عبیدالله در اعتراض به عدم پرداخت جوایز خود و عمر بن سعد و دیگران، فرماندهی را نپذیرفت. یزید مسلم بن عقبه از سنگدل ترین فرماندهان خود را عازم مدینه کرد.
🔹مسلم بن عقبه، سه روز به اهالی مدینه مهلت داد تا تسلیم شوند بعد از سه روز خندقی که اهالی مدینه برای حفاظت از شهر حفر کردند را دور زد و وارد شهر شد. او قریب 60 صحابی رسول خدا و 600 نفر از بزرگان و حافظان قرآن و 5 هزار نفر از اهالی مدینه را کشت! سپس زنان و دختران مدینه را سه شبانه روز بر لشکریان خود حلال کرد و هیچ زن و دختری از دست لشکریان یزید در امان نماند. سپس بعد از غارت اموال مدینه، همه آنها را جمع کرد و از آنان برای یزید بیعت گرفت.
🔸مهر داغی را برروی آتش آماده کردند که روی آن حک شده بود: «عبدٌ مملوک للیزید». و بر روی گردن اهالی مدینه مهر می زدند. هرکس حاضر نمی شد او را گردن می زدند. اینگونه هرکسی حسین را یاری نکرد نوکر یزید شد!
🔹در این حمله وحشیانه، تنها بیت معظم امام زین العابدین علیه السلام در امان ماند به دو دلیل: یزید بنای مقابله با اهل بیت(علیهم السلام) بعد از کربلا – که باعث تضعیف حکومتش شده بود - را نداشت و امام سجاد(ع) در قیام حَرّه سکوت کرده بود. بدین ترتیب قریب 400 نفر در منزل امام سجاد جمع شده و از گزند یزیدیان در امان ماندند.
🔸بدین ترتیب سرنوشت آنانیکه برای چندسال بیشتر زنده ماندن، حسین بن علی(ع) را تنها گذاشتند خود به بدترین شکل تحقیر شدند. یزید فقط سه سال و سه ماه حکومت کرد و در این مدت کوتاه جنایات فجیعی را رقم زد. اولین آنها حادثه کربلا و بعد کشتار توابین و گسترده ترین آنها جنایت حَرّه بود.
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 کار در زینبیه سخت شده بود و حرم در لبهی سقوط بود.
مصطفی بدرالدین اما حاضر به عقب آمدن نبود.
میگفت: جواب امام خامنهایی را چه بدهم...!!
🌷شهید مصطفی بدرالدین🌷
فرمانده حزب الله در سوریه
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگ