eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
336 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹طنز جبهه!😜(1) 🌿...می‌گویند در جهنم مارهایی هست که اهالی محترم جهنم، از دست آنها به اژدها پناه می‌برند!😜 و حالا من هم دچار چنین وضعیتی شده بودم. آن هم از دست یک "جِغِله تُخس وَرپریده" که نام باشکوه "فریبرز" را بر خود یدک می‌کشید... 😳 یک نوجوان 15 ساله "دراز بی‌نور" که به قول معروف به "نردبان دزدها" می‌ماند... یادش بخیر... برای خودش "زلزله ایی" بود... زلزله ائی با هشت ریشتر و شاید هم بالاتر...😚 "خونه خراب کن" بود به تنهائی یه حوزه یه لشگر یه شهر رو حریف بود..😊 وای خدا!؟ من چی کشیدم از دستش... 🌿...در حوزه که بودیم یک طلبه تازه وارد بود که انگار از طرف شیطان😈 مأمور شده بود بیاید و فضای آرام و بی‌تنش آن‌جا را به جنجال بکشاند...😊 اسمش فریبرز😎 بود که به پیشنهاد استادمان شد:👇 سلمان!... قربان سلمان❤ بروم... آن بزرگوار کجا و این👈 سلمان جعلی کجا؟🎩😀 🌿... کاری نبود که نکند... 😇 از راه‌ انداختن مسابقات گل کوچک میان طلاب...😔 تا اذان گفتن در نیمه‌های شب...😣 و به راه انداختن نماز جماعت بدون وقت.... 😃قایم کردن آفتابه ها...😞😍 بعد هم خودش می‌رفت در حجره‌اش تخت می‌خوابید و ما تازه شصت‌مان خبردار می‌شد که هنوز دو ساعتی به اذان صبح مانده است!...😊😥 🌿...کارهائی می کرد که به عقل جن😈 هم نمی رسید👈 از ریختن مورچه‌های آتشی در عمامه ‌مان تا انداختن عقرب و رتیل در سجاده نمازمان...😳جنگ بین مورچه ها را برگزار می کرد...😍 در شیشه گلاب، جوهر می‌ریخت و وسط عزاداری و در خاموشی روی جمعیت می‌پاشید....😊😠‍ یادم میاد یه ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﮐﻤﯿﻞ، ﭼﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ،😖 ﻣﺠﻠﺲ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﮏ می‌ریخت😥ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:😊ﺍﺧﻮﯼ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄﺮ ﺑﺰﻥ، ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ... بهش گفتم, ﺍﺧﻪ ﺍﻻ‌ﻥ ﻭﻗﺘﺸﻪ؟!😥 گفت: ﺑﺰﻥ ﺍﺧﻮﯼ، ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿﺪﯼ، ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴﻤﻮﻧﺎ...😍 ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﮐﻠﯽﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ حاجی جان...👏ﺑﻌﺪ ﺩﻋﺎ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ...😇 خنده بازاری شده بود😆ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ😥 ﺗﻮ ﻋﻄﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ!...😳 ﺑﭽﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ… 😃ولی قبل جشن پتو یه نکته عرفانی گفت👈به این مضمون که: 👇 💥این رو سیاهی با یه شستشو راحت با آب میره... 😇حواسمون باشه مقابل خدا رو سیاه نباشیم...😎از فریبرز این حرفها بعید بود و کمی هم عجیب به نظر می رسید...😵😏فکر کنم تحولاتی در آقا فریبرز داشت شکل می گرفت...😵😣 ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
روایت پدر: خبر آمد خبری در راه است سید مصطفی دو ماه بود که در سوریه می‌جنگید و من هنوز فکر می‌کردم که تهران است و آموزش می‌بیند. پدرش می‌دانست اما به من نگفته بودند تا خبر آورند و گفتند که ۳ روز بعد از تولدش در حلب شهید شده‌است. پدرشهید با اشاره به اینکه با رفتن مصطفی من یک دوست را از دست دادم می‌گوید: از اینکه پسرم به هدف خودش رسیده و در راهی که دوست داشت شهید شده خوشحالم اما از اینکه یک دوست خوب را از دست داده‌ام دلتنگ و غمگینم. سیدعین‌الله ‌موسوی می‌گوید: مشوق‌اش خودم بودم، چراکه با جنگ آشنا بودم و از بهمن 1365 تا آخر جنگ در جبهه‌ها خدمت می‌کردم و زمانی که گفت می‌خواهد برای دفاع از حرم به سوریه برود مخالفت نکردم و حتی دوست داشتم با هم به سوریه برویم که قسمتم نشد. او می‌گوید: از یک سال و نیم پیش آموزش می‌دید، اما زمانی که در دانشگاه قبول شد گفتم کشور به تحصیلکرده‌ها بیشتر نیاز دارد. گفت شما خیالتان راحت من می‌روم و چند ماه دیگر برمی‌گردم و درسم را ادامه می‌دهم. فقط این را خوب می‌دانم که برای رفتن به سوریه خیلی زیاد تلاش کرد، چون سربازی نرفته بود نمی‌توانست پاسپورت بگیرد ولی بالاخره گرفت. از دانشگاه مرخصی نمی‌دادند که با زحمت زیاد گرفت و به جبهه‌های سوریه اعزام شد. پدر شهید با اشاره به اینکه بیش از ۴۰ سال است در شهرک ولی‌عصر(عج) و میدان زاهدی زندگی می‌کنند می‌گوید: روز تشییع پسرم، اهالی محل یکبار دیگر نشان دادند که وقتی پای شهید در میان باشد سنگ تمام می‌گذارند. آن روز همه همسایگان ساختمان کلید خانه‌شان را آوردند و گفتند همه خانه‌ها در اختیار شماست که مراسم را برگزار کنید، اما در خانه ۳۵ متری که نمی‌شد مراسم بگیریم و همه مراسم را در خانه باجناقم حاج مسلم خسروی ‌ـ که از جانبازان جنگ تحمیلی است ‌ـ و خاله مریم برگزار کردیم. روز تولدش زنگ زد و به‌رغم اینکه همیشه در ۲، ۳ جمله سلام و احوالپرسی می‌کرد حدود ۲۰ دقیقه با پدر حرف زد. پدر شهید می‌گوید: تعجب کرده بودم چراکه وقتی تهران هم بود در حد ۲ جمله حرف می‌زد آن روز حال همه حتی اقوام دور را هم پرسید و گفت بچه‌ها در شهر حلب برایش تولد گرفته‌اند.
✍️ 💠 با خبر شهادت ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم برسد. صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه العربیه جشن کشته شدن بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای تعیین شده بود. در همین وحشت بی‌خبری، روز اول رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 💠 تروریست‌های را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته ؟» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 💠 بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» 💠 با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» 💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!» و در همین مدت را دیده بود که به سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... ✍️نویسنده: ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*از ما انتقاد می شود که* *شماها دارید از «رهبری آیت الله خامنه ای» بت می سازید!!!* *پاسخ ما اینست که: *فرض می کنیم حق با شماست، و ما دروغگو، مبالغه گر و بت ساز هستیم!!!!!* *سؤال اینست* آیا *آیت الله فاطمی نیا دروغگو است:* ( هر کس با این سید دشمنی کند عاقبت بخیر نمی شود) *آیت الله شوشتری دروغگوست:*( من سرباز کوچک رهبری هستم ایشان از مرسلین است) *آیت الله مصباح فرمود:* ملائکه برای ایشان و ‌به احترامشان دست به سینه می گذارند۰ *آیت الله سبحانی از مراجع تقلید اخیرا فرمود:* اگر ایشان اجازه بدهند سپاهی از جن که مقلد بنده هستند را به محضرشان بفرستم و‌لی رهبرانقلاب نپذیرفتند۰ *آیت الله بهجت آن عارف بی بدیل:* (بنده ضمانت می کنم که شما توسط خواص اولیا مساعدت شوید). *آیت الله صدیقی شاگرد آیة الله بهجت فرمود :* خود آیت الله بهجت برای من نقل کرد که در ملاقاتی با *امام زمان علیه السلام داشتم، خواستم سفارش آقای خامنه ای را بکنم، حضرت فرمودند ((خامنه ای از ماست))* و آقای *بهجت* فرمود : *ما بهتر از ایشان را سراغ نداریم.* مگر *علامه حسن زاده آملی این عارف بی بدیل* دو زانو در مقابل رهبر انقلاب ننشست و‌ایشان را *«مولای من»* خطاب کرد۰ 👈 *آیا اینها برای کاسبی دنیا و هوای نفس اینکار را کرده و این مطالب را گفته اند؟!!* 👈 *آیت الله بهاالدینی در دیداری که با امام خامنه ای در منزل خود داشت، وقتی از او پرسیدند،👈آقای خامنه ای خدمت شما آمد،فرمودند👈بله خورشید (رهبر انقلاب) یک لحظه اینجا آمد و تابید و رفت۰* واینکه ایشان رهبر انقلاب را قسم می دهند که بگذارند تا دستشان را ببوسند و *حضرت آقا ممانعت می کنند،* ایشان می فرمایند، می ترسم فردای قیامت، *مادرم زهرا گله کند،* 👈 *که فرزندم (رهبری) پیش شما آمد،او را تکریم نکردی۰* 👈 *آیا حضرت آیة الله بهاالدینی این پیر عارف نورانی که جز خدا نمی دید و نمی گفت، در سن ۹۰ سالگی چرا باید دروغ بگوید۰👈چرا باید غلو کند.* 👈مگر انقلاب یا جمهوری اسلامی می توانست برای او چکاری انجام دهد که او‌ بخاطرش تملق رهبری را بکند. این مجسمه ی تقوا که در ورع و وارستگی بی نظیر بود و *یار غار امام ره بود* مگر جز آن گلیم کهنه و‌آن نان و‌ چای و پنیر،چیز دیگری از این دنیا می خواست که *مجیز رهبری را بگوید.* *پوتین مسیحی رئیس جمهور روسیه* که سران دنیا را به هیچ حساب نمی کند، مگر در مورد امام خامنه ای نگفت: *من چهرهٔ مسیح را که در انجیل خوانده ام در چهره ی رهبر عالی ایران می بینم.* *نخست وزیر ژاپن بعد از ملاقات با رهبری که نامه ترامپ را برگرداند،* وقتی از او پرسیدند،در ملاقات با رهبر عالی ایران چه دیدید،گفت: *اگر ما هم یک چنین رهبری داشتیم،آمریکا را از کشورمان بیرون می کردیم۰* *از خدا بترسید و کفران نعمت مکنید۰* *از امام زمان علیه السلام حیا کنید و نائب او را نادیده مگیرید و همه حرفی نزنید۰* 👈 *شکر نعمت وجود رهبری آنست که از خدا بخاطر چنین رهبری الهی تشکر کنیم و بخواهیم که ایشان را تا ظهور حضرت ولی عصر عج و حتی پس از ظهور برای ما حفط کند.👈مبادا مثل قوم بنی اسرائیل شویم که کفران نعمت کردند و بدون رهبر مانده و پایمال مستکبران زمان خود شدند، 👈ماهم خدای ناکرده، دچار خطای آنها بشویم که این بدترین خسارت است.* 👈 *آیا آنچه اینها گفتند چیزی جز حقیقت و از روی بصیرت و‌ چشم باطن بین است.* 👈 *آنها نور خدا و ولایت را در باطن رهبر انقلاب دیده اند و می بینند و به تکریم او، این ذریهٔ حضرت رسول ص، فاطمهٔ زهراء س و سید الشهداء ع پرداخته و تعظیم او می کنند.* 🌺 *امام خامنه ای، نائب برحق حضرت حجت سلام الله علیه در عصر غیبت کبری است، احترام و تبعیت از ایشان، احترام و تبعیت از حضرت ولیعصر عج و خدای تبارک و تعالی است.*🌺 یاعلی مدد🌹 لطفا نشر حداکثری...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 💠 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 💠 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند... ✍️نویسنده: ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️ایران و روسیه؛ از برنامه همکاری‌های نظامی تا ساخت واکسن کرونا 🛑«کاظم جلالی» سفیر ایران در مسکو در گفتگو با «اینترفکس» گفت: «بعد از ۲۷ مهر اگر نیاز به خرید برخی تسلیحات داشته باشیم، هیچ محدودیتی وجود نخواهد داشت. ❇️با کشور‌های علاقه‌مند در حوزه همکاری‌های فنی‌ـ نظامی و در مسئله خرید تجهیزات لازم برای ما، همکاری خواهیم کرد. 🔰 ما برنامه‌ای در رابطه با همکاری‌های نظامی با روسیه تهیه کرده‌ایم و ان‌شاءالله این برنامه‌ها با گذشت زمان اجرا خواهند شد. گفتگو درباره تولید مشترک واکسن کرونا بین ایران و روسیه در جریان است.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥روحانی استیضاح شود، معاون اول رئیس‌جمهور می‌شود! 🛑 «امیرآبادی فراهانی»، عضو هیئت‌رئیسه مجلس گفت: «در مجلس به این نتیجه رسیده‌ایم که استیضاح روحانی انجام نشود. ⭕ اگر الآن استیضاح رئیس‌جمهور را شروع کنیم، روند آن در حدود ۲ ماه طول می‌کشد و به ماه دهم سال می‌رسیم، بعد از آن نیز معاون اول رئیس‌جمهور به مدت ۳ ماه رئیس دولت می‌شود و بعد از هم به تعطیلات عید می‌رسیم و اندکی بعد نیز مهلت کارِ دولت تمام می‌شود و اگر نتیجه‌ای داشت انجام می‌شد؛ بنابراین ما در مجلس به این نتیجه رسیده‌ایم که استیضاح انجام نشود». گروه جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه قذافی به ایران با معرفی ما به دیگران در ثواب انتشار مطالب شریک باشیم ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش رئیس مجلس به نبود مدیریت در بازار ارز 🔹با وجود مشکلات ارزی، تا ۲۷ مهر ۴ میلیارد و ۲۰۰ میلیون دلار ارز برای نهاده‌های دامی تخصیص یافته، اما در بازار هم کمبود کالا داریم هم از این ارز خبری نیست. ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️ سلام لطفا تا آخر بخوانید ✍.... و همواره بر علیه تو نیرنگ می‌زنند و خدا هم چاره اندیشی کرد، و خدا بهترین چاره اندیشان است . *وَ يَمْكُرُونَ و َيَمْكُرُ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ.* ✔️ پی نوشت: نشر حداکثری برای افزایش بصیرت. 🔸اگر صدام حمله نمی کرد، این همه قدرت نرم و سرمایه الهی و اجتماعی ایجاد نمی شد و ۸ سال دفاع مقدس به کارخانه تولید اولیاءالله مبدل نمی گشت. 🔸اگر منتظری چپ نمی کرد، از قائم مقام رهبری عزل نمی شد و رهبری امت بعد از امام به دستان با کفایت و مدبر سید علی نمی رسید! 🔸اگر آمریکا به طبس حمله نمی کرد، ما صد سال دیگر هم پی به پوشالی بودن ابهت نظامی غرب نمی بردیم! 🔸اگر سازمان منافقین ترور کور نمی کرد، ما مجبور به ایجاد دستگاه های قدرتمند امنیتی نمی شدیم. 🔸اگر دولتهای اصلاحات و مدیران لیبرال غرب زده نمی آمدند، ما پی به ضرورت شناسایی حفره های گفتمانی و ایجاد پدافند غیر عامل عقیدتی، نمی بردیم و مشت پوچ غربزده گان پوچ اندیش برای مردم رو نمی شد! 🔸اگر اسرائیل به جنوب لبنان حمله نمی کرد، ما یک ارتش خصوصی و کارآمد، چابک و ارزان، در نزدیک ترین نقطه به اسرائیل، به نام حزب الله نداشتیم! 🔸اگر موسوی و کروبی خیانت نمی کردند، ما پی به درایت و حلم رهبری در طول این سی و اندی سال نمی بردیم، که چگونه این مار های در آستین که در بالاترین رده های نظام بودند را مظلومانه کنترل می کرد تا کم ترین صدمه را بزنند! 🔸اگر احمدی نژاد چپ نمی کرد ما پی به لزوم کادر سازی نمی بردیم. 🔸اگر داعش به سوریه و عراق حمله نمی کرد، ما ده ها ارتش نیابتی و وفادارِ آماده به رزم چون زینبیون پاکستان و فاطمیون افغانستان در سراسر خاورمیانه نداشتیم و به مدیترانه نمی رسیدیم و مفهومی خدایی چون مدافعان حرم شکل نمی گرفت. 🔸اگر برجام نبود، عموم مردم پی به خباثت دولت آمریکا نمی بردند و سیاست دغل بازانه مذاکره با دشمن و رفع بهانه، برای همیشه دفن نمی شد. 🔸اگر عربستان به یمن لشکرکشی نمی کرد، انصارالله یمن به اسوه مقاومت و نماد پیروزی خون بر شمشیر تبدیل نمی شد و علاوه بر تنگه هرمز، تنگه باب المندب نیز به کنترل سربازان اسلام در نمی آمد! 🔸اگر دشمنان داخلی صبح و شام، به سپاه، این ذخیره استراتژیک اسلام حمله نمی کردند و به بهانه تخریب، نورافکن روی دستاورد های پنهان و پیدای سپاه نمی انداختند، هیچ گاه مردم ایران پی به خدمات بی بدیل سپاه در تمام عرصه های اقتصادی، عمرانی، کشاورزی، صنعتی، دفاعی، امنیتی، فرهنگی و کمکهای عمومی مانند خودکفایی بنزین تا فارسی حادثه صحبت کردن ناو آمریکا تا بردن آب شیرین به خرمشهر تا انتقام های موشکی و دستگیری جاسوسان و.... نمی بردند! 🔸اگر کماندو های آمریکا به مرز آبی ما تجاوز نمی کردند و آنگونه دستگیر و ذلیل نمی شدند، قدرت دروغین پوشالی و پوچی هیمنه ترسناک هالیوودی آنها برای دنیا آشکار نمیشد. 🔸اگر پهپاد RQ170 نمی آمد، آنگونه به غنیمت گرفته نمی شد. 🔸اگر سیل و زلزله حادث نمیشد و سپاه و بسیج با درایت رهبری کنترل کار را به دست نمی گرفت بی کفایتی برخی مسئولین و لیبرالهای اصلاح طلب مرفه صاحب قدرت همیشه طلبکار و مدعی برای ملت ایران محرز و آشکار نمیشد و مردم را از بلا نجات نمی داد. و اگر..... *در پشت هر اتفاق ناگوار ، حکمتها و مصلحت هایی نهفته است، خودت را به خدا بسپار. https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
سلام *این دعا را الان بخوانید* در غروب جمعه، 7 بار این دعا را بخوانید و تا هفته بعد از بلایا محفوظ بمانید مرحوم آیةالله میرزا محمدتقی موسوی اصفهانی، صاحب کتاب شریف «مکیال المکارم» در کتاب دیگر خود با نام «أبواب الجنّات فی آداب الجمعات» می نویسد: مرحوم آخوند ملامحمدباقر فشارکی رحمةالله علیه در یکی از کتاب های خود نقل نموده است: کسی که وقت غروب روز جمعه این دعا را 7 مرتبه بخواند، از بلیات تا هفته بعد محفوظ می ماند ان شاء الله: «اللَّهُمَ‏ صَلِّ‏ عَلَى سَیِّدِنَا‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ‏ مُحَمَّد؛ وَ ادْفَعْ‏ عَنَّا الْبَلاءَ الْمُبْرَمَ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأرْضِ، إنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (ابواب الجنّات في آداب الجمعات، ص264) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا