eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
327 دنبال‌کننده
20هزار عکس
13.9هزار ویدیو
198 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
*مادرم گفت شاهرگت را برای این خاک بگذار همه می‌خندند و آقای کویتی پور می‌گوید: من در شهر مرزی بزرگ شدم، وقتی جنگ شد، مادرم گفت پای این آب و خاک شاهرگت را بگذار! بعد از سقوط خرمشهر برادر بزرگم در جبهه همراهم بود. وقتی قسمت شرقی خرمشهر سقوط کرد، ما به قسمت غربی شهر آمدیم. مجبور شدم بخاطر برادرم از منطقه بیایم بیرون چون مادرم عکس ما دوتا را گرفته بود دستش و هر کس از جبهه می‌آمد، نشان می‌داد و احوال ما را جویا می‌شد. برادرم را که برگرداندم، مادرم دیگر نگذاشت به جبهه برگردم. حالا خیلی‌ها، هم آن زمان و هم الان فکر می‌کردند که ما فقط میکروفون به دست هستیم. بعد از سه ماه مادرم خوابی دید که رضایت داد من دوباره به جبهه برگردم، صبح همان روز با یک قرآن کوچک من را روانه جبهه کرد و گفت: ننه بیا برو! من آن دنیا نمی‌توانم جواب بدهم. با خیلی از رفقای شهیدم شوخی می‌کردم، به من می‌گفتند شهید شدیم برای ما بخوان، من هم به شوخی می‌گفتم شما شهید بشو من ویژه برای شما می‌خوانم! گذشته از همه این شوخی‌ها نَفَس این شهدا در زندگی من است. هرگاه خواستم دنبال مال دنیا بروم، نفس این شهدا بدون اینکه خودم هم بدانم راهم را عوض کرده است. یادم هست که یک برادر شهیدی به من گفت: وقتی سرود بمیرید! بمیرید از این عشق بمیرید پخش می‌شود، مادرم می‌گوید: این کی هست؟ بچه‌های مردم را به کشتن می‌دهد! اما وقتی برادرم شهید شد، مادرم فقط همین آهنگ را گوش می‌کرد. این هم افتخار نوکری بود که من برای شهدا داشتم. *دوست داشت مثل عباس بابایی شهید شود مادر سید از مصطفی می‌گوید، اتفاقاً الگوی سید مصطفی اولین بار همین دوستان شهید و هم سن و سالهای آقای کویتی پور بوده‌اند. ایشان می‌گوید: مصطفی در کل بچه مذهبی بود اما بادیدن فیلم "شوق پرواز" زندگی شهید بابایی، عاشق این شهید شد. بعد از دیدن این فیلم دنبال عکس و فیلم و کتاب و هر چه که با این زندگی این شهید مرتبط بود، رفت! حتی این علاقه تا جایی رسید که سید مصطفی امتحان خلبانی هم داد. همه مراحل را هم گذراند اما به دلیل پرانتزی بودن پایش در مرحله آخر رد شد. وقتی آمد خانه بهش گفتم ناراحتی که خلبان نشدی؟ گفت نه! من به این خاطر نرفتم که کسی به من خلبان بگوید، من فقط دنبال این رشته رفتم تا یک روز مثل شهید بابایی و شهید دوران به شهادت برسم. من دوست داشتم که یک روز با هواپیما به قلب تل آویو حمله کنم. مادر سید ادامه می‌دهد: همیشه می‌گفت آرزوی من این است که این غده سرطانی را نابود کنم. من بهش گفتم: اما ناراحتی! گفت: نه! مطمئن هستم که خدا قرار است طوری دیگری این را به من بدهد. همین اتفاق هم افتاد. سید مصطفی بلافاصله با بچه‌های تیپ هوابرد سپاه آشنا شد. حدود یک سال شب و روز تلاش کرد تا خودش را به بچه‌هایی برساند که ۵ سال از سید مصطفی جلوتر بودند.
*یک جوان مذهبی با تیپ امروزی مادر سید رو می‌کند به حاج آقا باقری و می‌گوید: شهید ما را هر کس توی خیابان می‌دیدید اصلاً باورش نمی‌شد که اهل نماز و روزه و خدا و پیغمبر باشد. تیپ و ظاهر سید مصطفی کاملاً امروزی بود. همیشه لباس سفید به تن می‌کرد. یقه لباسش کاملاً باز بود. اهل ریش هم نبود اما همیشه نمازش اول وقت بود. وقتی از نماز اول وقت و روزه‌های سید مصطفی برای دوست و آشنا تعریف می‌کردم، کسی باور نمی‌کرد و حتی می‌گفتند دروغ می‌گویی! اصلاً به پسرت نمی‌آید با آن سر و وضع و نوع لباس پوشیدن نماز بخواند و روزه بگیرد. مصطفی وقتی می‌خواست بیرون برود، موهایش را اتو می‌کرد و عطر مخصوص خودش را هم داشت، من بهش می‌گفتم انگار می‌خواهی خواستگاری بروی، چقدر به خودت می‌رسی؟! مصطفی هم می‌گفت: پیغمبر آراستگی را دوست داشت و من هم دوست دارم آراسته باشم. بعداً که عکس‌های جبهه‌اش را با ته ریش و موهای ژولیده دیدم، بهم گفتند آنجا نه وقت برای اصلاح بود و نه وسیله‌ای! حسین قرایی در ادامه در مورد این شهید می‌گوید: سن مصطفی با اینکه کم بود اما کتاب زیاد می‌خواند! از شریعتی، مطهری تا فروغ فرخزاد! *نخبه‌ای که پایش به سوریه باز شد صحبت و خاطرات مادر از سید مصطفی موسوی آنقدر مفصل و کامل است، که گاهی آدم شک می‌کند که سید فقط ۲۰ سالش بوده است! خانم موسوی می‌گوید: هیچ موقع از جزییات فعالیت‌هایش مطلع نشدم. اما یک روز دیدم خیلی خوشحال به خانه آمد و گفت مامان خدا را شکر می‌کنم که توانستم برای توشه آخرتم کاری کنم. گفت طرحم بین ۱۵ نخبه پذیرفته شد و چون من تا امروز حقوقی دریافت نکردم به من تعدادی سکه تمام بهار آزادی دادند و من اینها را بدون اینکه بشمارم به شیرخوارگاهی هدیه دادم. اینقدر خوشحال بود که توصیف آن برایم سخت است.
حاج خانم ادامه می‌دهد: پدر مصطفی از ابتدا برای رفتن به سوریه راضی بود اما من نه! اصلاً راضی نبودم. مصطفی برای رفتن به خدا و من خیلی التماس کرد. یک روز دیدم پدرش را صدا کرد و با هم رفتند توی اتاق. من نگاه کردم و دیدم حاج آقا می‌گوید: مادرت را راضی کن! اینجا بود که من متوجه شدم خبری است! داد وهوار کردم که می‌خواهی بروی سوریه؟ سید مصطفی برگه رضایت نامه اعزامش را پاره کرد. خیالم راحت شد اما خبر نداشتم که برگه دیگری هم دارد. به پدرش گفتم که اگر طوریش بشود؟ ایشان هم گفت: بچه تو عزیزتر از علی اکبر امام حسین نیست. به خدا بسپارش و راضی باش به رضای خدا! اما من راضی نبودم. سید مصطفی بهم می‌گفت: مامان من هر کاری می‌کنم! هر جا میرم نمیشه، مامان راضی شو! گفتم: راضی هستم! گفت: نه شما راضی نیستی! اگر راضی بشوی، خدا هم راضی می‌شود. وقتی خانه بود همیشه توی اتاق خودش نماز می‌خواند، اما این روزها همیشه منتظر می‌ماند که نماز من تمام بشود و بعد دقیقاً می‌آمد و جایی که من نماز می‌خواندم، نمازش را می‌خواند. بهش می‌گفتم این کارها یعنی چی؟ می‌گفت: مامان راضی شو! به خدای احد و واحد تا راضی نشی، خدا راضی نمیشه! می‌گفت: مامان از بهترین چیزهایی که توی این دنیا داری دل بکن! اگر بتونی دل بکنی به معرفت الهی دست پیدا می‌کنی! یک روز دیدم هراسان از خواب پرید، بهش گفتم چی شده؟ گفت: مامان تا می‌توانی خاطره جمع کن! گفتم یعنی چی؟ گفت: همین دیگه! تا می‌توانی خاطره جمع کن! مامان می دونی روز عاشورا کسانی که رفتند سربلند شدند! گفتم یعنی چی؟ گفت: همان روز که امام حسین صدای هل من ناصر ینصرنی را سر داد، هر کس رفت سرفراز شد و هر کس نرفت... *جوانم مثل حضرت علی اصغر شهید شد بهش گفتم یعنی تو صدای هل ناصر شنیدی؟! گفت: دوست داری چی از من بشنوی؟ فقط می‌توانم بهت بگویم اگر نرم، فردای قیامت خودت باید جواب امام حسین را بدهی! آخرین بار گفت: مامان بگذر! تا نگذری خدا هم نمی‌گذرد! گفتم: نمی تونم! تو یه دونه هستی! من چطوری از یه دونه بچه ام بگذرم؟ گفت: ماما ن مادر وهب هم همون یه دونه رو داشت! گفتم: هر چی بگویی من نمی‌توانم! گفت: مامان یه چیزی بگم و دیگه تموم بشه، اگه از ته دلت راضی بشی و حضرت زینب نامه من را امضا کنه، بهت قول میدم به محض اینکه پام به بهشت رسید، بهشت رو فقط برای خودت آماده کنم. مامان دنیا و آخرت را برای تو آماده می‌کنم. حاج خانم با همان صدای رسایش می‌گوید: اینجا دیگر هیچ چیزی نتوانستم بگویم! و ناخودآگاه گفتم: خدایا راضی هستم به رضای تو! یکی دو روز بعد سید مصطفی راهی شد. وقتی رفت دلم گفت که این آخرین دیدار است. در را باز کرد اما نه مثل همیشه! من سر نماز بودم ولی صبر نکرد نماز تمام بشود و فقط بلند گفت: خداحافظ! نمازم که تمام شد، از پنجره نگاه کردم اما کسی توی کوچه نبود، انگار خیلی وقت بود که سید مصطفی رفته بود. انگار برده بودنش! خبر شهادتش که رسید حالم خیلی بد شد. سردردهای شدید گرفتم. دوستانش که آمدند پرسیدم چطور شهید شد؟ گفتند مثل علی اصغر امام حسین شهید شد. خدا را شاهد می‌گیرم که انگار آب سرد بر سر من ریختند و با این همه علاقه به مصطفی اما یک قطره اشک هم نریختم. خودم هم تعجب کرده بودم. بقیه هم فکر می‌کردند که شوکه شده‌ام و نمی‌توانم گریه کنم اما من را آرامشی فرا گرفته بود که انگار کسی با من نجوا می‌کرد که بچه تو عزیزتر از بچه امام حسین نیست!! کسی با من زمزمه می‌کرد: حضرت زینب ۱۸ شهید داد! حس می‌کردم حضرت زینب در مجلس سید مصطفی حضور دارد و می‌گفتم من در مقابل ایشان برای بچه خودم گریه کنم؟!
به اینجای صحبت که می‌رسیم آقای کویتی پور می‌گوید: روایت است که وقتی شهید را به خاک می‌سپاری، حضرت زهرا سلام الله علیه گرد و غبار صبوری را بر سر مادر و پدر شهید می‌ریزد. شاید خیلی‌ها این حرف را باور نکنند و حتی مسخره کنند... هنوز جمله آقای کویتی پور تمام نشده که مادر سید مصطفی می‌گوید: مشکلی نیست! هر کس می‌خواهد مسخره کند! خودشان می‌دانند با خدای خودشان! اما همان لحظه که سید مصطفی را به خاک سپردند گفتم: امام زمان حتماً اینجا حضور دارد و از امام زمان خواستم هنگام ظهورشان سید مصطفی هم همراه ایشان رجعت کند و می‌خواهم در رکاب امام زمان بجنگد و باز شهید بشود. چون شنیدم که شهدا دوست دارند بارها و بارها شهید بشوند. مادر سید ادامه می‌دهد: ما رفته بودیم بهشت زهرا و تعدادی از مردم یمن برای فاتحه خوانی به قطعه شهدا آمده بودند. من سر مزار سید مصطفی نشسته بودم. آمدند فاتحه‌ای خواندند و رفتند. یک دفعه دیدم مترجمشان صدایشان کرد و گفت برگردید! مترجم سید مصطفی را به آنها معرفی کرد. دیدم همه شان دور سنگ سید مصطفی جمع شدند و گریه می‌کنند! از مترجم پرسیدم که چه چیزی به آنها گفتی؟ گفت: بهشان گفتم برگردید! این شهید از قبیله بنی هاشم است! این سید موسوی است! در پایان این دیدار صمیمانه آقای کویتی پور چند بیت در خانه این شهید خواند و عکس یادگاری با پدر و مادر این شهید انداخته شد. *زهرا زمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تله دیپلماتیک بایدن برای فشار هوشمند علیه ایران 🔹به نظر می‌رسد گام‌‌های بایدن به جای آنکه حاوی آثار عملیاتی و ملموس برای طرف ایرانی باشد نوعی تله دیپلماتیک برای اجرای راهبرد «فشار هوشمندانه» است که بایدن قبلاً گفته قصد دارد آن را جایگزین فشار حداکثری کند. @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جهان پهلوان تختی مثل سعید مولایی وطن فروشی نکرد که برود و تابعیت مغولستان بگیرد! 💢 داریوش سجادی، تحلیل‌گر سیاسی مقیم آمریکا در شبکه اینترنشنال سعودی که البته باعث قطع پی در پی سخنان وی توسط مجری شد گفت: 🔺 "ایران دولت اسرائیل را به رسمیت نمی شناسد و این ربطی به جمهوری اسلامی ندارد؛ در سال ۱۳۴۹ که تیم فوتبال اسرائیل با ایران بازی کرد که منجر به پیروزی ایران شد اما همان پیروزی اسباب یک تظاهرات سیاسی در تهران و شعارهای مرگ بر موشه دایان و حمله به دفتر هواپیمایی منجر شد؛ این کدورت دیرینه بین ملت ایران و رژیم صهیونیستی حاکم بوده و ربطی به جمهوری اسلامی ندارد" @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این عکس ، ﺁﺩﻡ را خجالت‌زده می‌کند ، یکی از حزن انگیزترین ودر عین حال حماسی‌ترین لحظات فکه ، ماجرای گردان حنظله است؛ 300 تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانال‌ها به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می‌آیند، آنهاچند روز وصرفا با تکیه برایمان سرشار خود به مبارزه ادامه می‌دهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و باعطش مفرط به شهادت می‌ﺭﺳﻨﺪ، ساعتهای آخرمقاومت بچه‌ها در کانال، بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست، حاجی آمد پای بیسیم و گوشی رابه دست گرفت. صدای ضعیف وپر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که میگوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بی‌سیم دارد تمام می‌شود، بعثیها عنقریب می‌آیند تاما را خلاص کنند، من هم خداحافظی میکنم. حاج همت که قادر به محاصره‌ی تیپ‌های تازه نفس دشمن نبود، همان طور که به پهنای صورت اشک می ‌ریخت، گفت: بی‌سیم را قطع نکن... حرف بزن، هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بی‌سیم‌چی را شنیدم که می‌گفت: سلام ما را به امام برسانید، از قول ما به امام بگویید:همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بدانیم و بفهمیم که مدیون چه مردانی‌ هستیم. @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من چند خاطره از شهدا دارم یعنی عنایتشون چند سال پیش فکر کنم سال ۹۶ بود بعد از این که از راهیان نور برگشته بودیم چون با کتاب ابراهیم هادی اونجا آشنا شدم وخریدم دوست داشتم خدمتی به شهدا بکنم از شهدا هم خواستم کمکم کنند بافکر کردن نتیجه گرفتم باکمک خانم بسیج چند تا برگه آچهار و چندتا هم بزرگترش سفارش دادم مطلب خوب از کتاب نوشته بودم و باعکس ابراهیم هادی مطلبش را چاپ کردیم بردم بسیج خانم بسیجی تشکر کرد چندتا هم برای خودم برداشتم که چند جا نصبش کنم تا آخر کار دوتا از برگه هاش باقی ماند که هرروز فکرش میکردم ببرم مسجد یا جای دیگه ولی هیچ وقت جور نشد تا اینکه دخترم برای تمیز کردن خانه اومد خونمون وبنرها رو هم یک جایی گذاشت این رو هم بگم و بعد از اون تا ایام فاطمیه اصلا من نمدونستم دخترم بنرها روکجا گذاشته هردفعه که دخترم میومد خونمون یادم میرفت ازش بپرسم چون چون چند جا انتخاب کرده بودم ولی نمدونستم چرا جور نمیشد ازش بپرسم حتی تلفن هم جورنمیشد بزنم ازش بپرسم کجاگذاشتی تا اینکه ایام فاطمیه شروع شد یک شب در مراسم یه لحظه به فکرم افتاد که این جا جلوی در مسجد با عکس شهدا آذین بندی کردند من هم میپرسم که عکس ابراهیم هادی دارم بیارم ؟ از یکی خانم خادم پرسیدم اوهم گفت از مسئول مراسم بپرسم ؟ که گفته بود بیارم خیلی خوشحال شدم اون شب دیگه مثل زمانهای قبل یادم نرفت تا اومدم منزل گوشیم رو برداشتم زنگ دخترم زدم خیلی عجیب بود همان طور که داشتم ازش میپرسیدم که عکسهای شهید اونروز که اومدی خونه رو تمیز کنی کجا گذاشتی همین طور که داشتم راه میرفتم هنوز جواب از دخترم کامل نگرفته بودم که چشمم افتاد پیش کتابهای روی طاقچه دوتای بنرها لوله شده بغل کتابها بود ۱۰ الی ۱۵ روز که من رفت و آمدم توی همان اتاق بود روی همان طاقچه کتاب برمیداشتم برای خوندن اصلا ندیده بودم واقعا که شهدا خودشون انتخاب میکنند که کجا بروند ابراهیم جلوی چشم من پنهان شده بود او میخواست توی مراسم مادرش حضرت زهرا(سلام الله علیها) برود اوخودش انتخاب کرده بود خدارو شکر یکی از عکسهاطرف آقایون و یکی هم طرف خانمها نصب کردند شهدا زنده اند و خودشون هم انتخاب میکنند خدایا کمکمون کن که روزی شرمنده شهدا وخانواه هاشون نباشیم آمین یا رب العالمین @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎥پروفسور راس هریسون استاد دانشگاه جرج تاون: 🔹با واکنش های ایران، عربستان و امارات فهمیدند دشمنی با این کشور بی هزینه نخواهد ماند و دکترین کارتر تمام شده است...! 🔹در صورت وقوع هر جنگی، امارات و عربستان از قربانیان اصلی خواهند بود پس راهی جز اندیشیدن به همکاری با ایران ندارند! @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴آماده باش عربستان برای مقابله با آمریکا ‼️ویکی‌لیکس سعودی: کاخ پادشاهی و مقامات سعودی در حالت آماده‌باش برای مقابله با اقدامات آمریکا علیه بن‌سلمان به سر می‌برند. 👈تاریخ ثابت کرده که آمریکا برای نوکرانش تاریخ انقضاء داره، حتی اگه مطیعی باشی! درس عبرتی باشه برای غربزده های داخلی! @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا