eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
323 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
13.3هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸افسر استخباراتى عراق، بچه ها را داخل خاک عراق همراهی می کرد. او به نظر فرد بی اعتقادى بود. از اول صبح کار را شروع کرديم. ناگهان ستار به نقطه ای اشاره کرد و گفت: " از اين مکان بوی عطر می آيد و هرجا بوی عطر باشد، شهيد ايرانى پيدا می شود." 🔸بچه ها آن محل را با بيل مکانيکی حفاری کردند. پيکر دو تن از شهدای عزيز کشف شد. هرچند که بوی مشک و عطر شهدا براى بچه های تفحص امری طبيعی بود؛ اما اين افسر عراقى کاملا تعجب کرده بود. به نتيجه رسيديم که حتی عراقی ها هم بوی خوش شهدا را درک می کنند. ♦محمود توکلی ، مسئول تفحص لشکر امام حسين(ع)
☀️🍃 قبل از آشنایے با محمد جواد به زیارتــ حضرتــ زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم💚 روبروے گنبد حضرت زینبــ (س) بودیم و من با بی بی درد و دل میکردم😇 از او خواستم که همسری به من بدهد که به انتخابــ خودش باشد😍 البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم سرباز خود حضرتــ زینب(س)قرار استــ مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود💞😍 از سفر که برگشتیم، محمد جواد به خواستگاری من آمد💐 آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود. تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود💪 حتی از جوانے و زمانیکه محصل بود، در تابستانهایش کار میڪرد. تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس خواستگارے تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد😮😎☺️ بعد از آن شروع کرد به ساختن همین منزلے که خانه ی من و فرزندانم هست. سر پناهے که ستونهایش را از دست داد...😔 تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشے ها همه وهمه به سلیقه ی من بود. آخر محمد جواد همیشه میگفت که "تو قرار است در این خانه بمانے نه من"😔 آرے همسر من بی تو در این خانه روزها را شبــ میکنم، تنها به شوق دیدار تو در زمان ظهور امام زمان (عج)😍😭💚 🌷 🕊 ----------------------------------------------
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #دجال آخرالزمان کیست؟! 🎬 فیلمی با موضوع دجال آخرالزمان! آیا دجال ظهور کرده؟ آیا دجال تک چشمه؟ آیا دجال حتما باید یک انسان باشه؟ پاسخ در کلیپ حتما ببینید و انتشار دهید 🔴 #دجال_آخرالزمان #آخرالزمان 📡لطفا نشر دهید بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
بسم رب الشهدا و الصدیقین شهید🕊 محمد گودرزی ❤️در تاریخ 1/5/1356 در خانواده اي مذهبی در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. چون محل خدمت پدرش شهرستان کوهدشت بود دوران ابتدائی را تا کلاس سوم در کوهدشت و ما بقی را در دبستان شهید نیازي بروجرد گذراند. دوره راهنمایی را در مدرسه شهید مطهري و دوره متوسطه را در هنرستان چرخکار گذراند. از دوران کودکی علاقه خاصی به حضور در مسجد داشت همان اوایل که به بروجرد آمد مادرش او و برادر کوچکترش را به مسجد محل برد تا با بچه هاي مسجدي بیشتر ارتباط پیدا کند و همیشه دوست داشت منزلشان در مسجد می بود. علاقه شدیدي به امام ، انقلاب و بسیج داشت از همان اوائل دوران راهنمایی در فعالیتهاي بسیج شرکت می کرد به طوري که بیشتر اوقات خود را در پایگاه و فعالیتهاي آن می گذارند. هرکس با او کاری داشت باید سراغش را از مسجد پایگاه می گرفت و کمتر در منزل حضور داشت. جنس رفتارش با دیگران فرق می کرد بیشتر اوقات در سه ماه رجب ، شعبان و رمضان و اکثر دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت امکان نداشت "بعد از نماز صبح زیارت عاشورا خواندنش قضا شود". علاقه اي به تعلقات دنیوي نداشت. از همان کودکی چیزي براي خودش نمی خواست و همیشه پول تو جیبی خودش را با دیگران قسمت می کرد. هیچ وقت لباسی نمی پوشید که نسبت به سایر بچه ها بهتر باشد و بهترین لباسش لباس خاکی بسیج بود.  در سال ۱۳۷۱ با اردویی براي بازدید از مناطق جنگی راهی جنوب شد که همین امر عشق و علاقه او به شهداء را بیش از گذشته نمود به طوریکه از سال ۷۳ و ۷٤ بیشتر اوقات را در مناطق جنوب و گروه هاي تفحص خصوصا تفحص لشگر ۳۱ عاشوراء گذرانید حتی زمانی که در سال ۷٦ به خدمت سربازي رفت برخی از مرخصی هایش را به مناطق جنوب می رفت و در تفحص شهداء شرکت میکرد. زمانی که در دانشگاه آزاد شهرستان دزفول در رشته برق قبول شد این فرصت براي حضور بیشترش در مناطق عملیاتی جنوب فراهم شد. براي ترم اول با چند نفر خانه اي اجاره کرد اما طولی نکشید که با بچه هاي بسیجی دانشگاه که اکثرا در خوابگاه دانشجویی خرم ساکن شده بودند آشنا شد و به خوابگاه نقل مکان کرد و همان جا در عید سعید غدیرخم با هفت نفر از بچه ها عقد اخوت بست؛ باشد که در خدمت به شهداء یکدیگر را یاري کنند. با توجه به شرایط مناسب خوابگاه و بودن بچه هاي بسیجی و هئیتی در آنجا و دانشگاه مکرر اردوهاي بازدید از مناطق جنگی را راه اندازي کرد و پایه گذار برگزاري مراسم زیارت عاشوراء در شهید آباد دزفول در جوار شهداء در سه شنبه شبها بود مراسمی که از سال ۷۸ تا ۸۱ ادامه داشت و باعث برکات بیشمار براي بچه هاي آنجا شد. درتیر ماه سال ۷۹ همراه چند نفر از بچه هاي خوابگاه با کاروان حرم تا حرم مرحوم حاج آقا ابوترابی همراه شد و از حرم امام خمینی (ره) تا حرم امام رضا(ع) را با پاي پیاده در مدت ۱٤ روز به عشق امام رضا(ع) طی کردند. در آن ایام به جرات می توان گفت حداقل دو روز از هفته را درمقر تفحص لشگر ۳۱ عاشوراء واقع در خرمشهر می گذراند و برکات این حضور انتقال پیکرهاي مطهر ۱۸ شهید گمنام به بروجرد ، دانشگاه آزاد دزفول و شهرستان دزفول بود هرجا خبري از تشییع شهداء بود آنجا حضور داشت مشهد ، تهران یا ... فرقی نداشت. ایام عید را به روایت گري براي کاروانهاي راهیان نور می پرداخت. روز دوم فروردین سال ۸۳ در جاده خرمشهر ، اهواز دچار سانحه شد و مدت ۱۲ روز در حالت کما در بیمارستان گلستان اهواز به سر برد و در همین مدت کوتاه جمع کثیري از یاران و دوستانش که بواسطه خدمت او به شهداء آشنایش شده بودند به دیدارش آمدند از تهران ، مشهد ،تبریز ، بروجرد ، خرم آباد ، دزفول و... و بالاخره خادم الشهداء در تاریخ ۱٤ فروردین ماه ۱۳۸۳ به شهداء پیوست و روح کربلائیش آسمانی شد و در حالی که پهلویش از ضرب تصادف کبود بود یا زهرا گویان شربت شهادت را نوش کرد.   نا گاه نویدی آمد و او را برد پرواز سپیدی آمد و او را برد هربار که رفت با شهیدی برگشت   این بار شهید آمد و او را برد 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
آخرين دست نوشته هاي شهيد🕊 گمنام محمد گودرزي 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 بسم رب الحسين (ع)  کربلا هنوز در محاصره است گمانم دوباره حرمله تشنه خون علي اصغر و سپاه يزيد منتظر علي اکبر و جوانان بني هاشمند که دوباره سلاله هاي پاک رسول خدا را قطعه قطعه نمايند. مي خواهند دوباره سر راه حسين عليه السلام را بگيرند و از همه گروهاي دنيا کمک خواسته اند ، اما کربلا همچنان منتظر حسين است مي خواهند دوباره عاشورايي ديگر برپا کنند که شميم عطرش به مشام مي رسد. اما زمان آن کي خواهد رسيد خدا مي داند. خدايا مي ترسم زمان آن وقتي فرا برسد که ما در قيد حيات نباشيم و به سلاله پاک رسول خدا لبيک نگوييم .  نداي (( هل من ناصرٍ ينصرني))بگوش مي رسد کاروان ابي عبداله در راه است و در راه دارد براي سپاهش نيرو مي گيرد.  و مقصد اين قافله کربلاست. آري صداي قافله مي آيد اما دنيا گوش ما را کر کرده است. آواي رحيل بگوش ميرسد. حبيب من شما را به آن کس قسم مي دهم که همه ي هستي و کون و مکان را به خاطر او خلق کرده اي ما را به اين قافله برسان. شنيده ام که حاجت بندگانت را مي دهي حتي اگر آن بنده گنه کار باشد. يا ارحم الراحمين.....  آيا باز هم سر حسين عليه السلام به نيزه ها خواهد رفت؟ و يا کار بجايي می رسد که کودک شش ماهه اي از ولي خود دفاع کند و يا حرمله اي که به کمين نشسته و تير را آماده کرده و باز هم چشم علمداري را هدف گيرد.  در کربلاي قبل که حسين نبود خيلي ها خود را اسير آقا قرار دادند و ديگر نگذاشتند که حسين غريب بماند و به نداي حسين لبيک گفتند آيا ما نيز در کربلا که نسل به نسل تکرار خواهد شد شرکت خواهيم کرد؟ به اميد آن روز ميدانم که خداوند به واسطه ي کرمش ما را در کربلا راه مي دهد و در زمره ي ياران حسين عليه السلام قرار مي دهد. پس معبودا ما را از سربازان پا در رکاب آن حضرت قرار ده و به ما ايمان و نيرويي عطا کن که بتوانيم به بهترين نحو احسن تا آخرين نفس از آن عزيز دفاع کرده و خون خود را به پاي آن حضرت بريزيم و در آخرين لحظه سر به زانوي آن حضرت جان سپاريم در راهش کشته شويم. نسيمي جان فضا مي آيد               بوي کربلا مي آيد 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
2⃣ 2⃣ قسمت بیست و دوم خداحافظ سالار 💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم لینک گروه سبد مصطفی موسوی جوانترین شهید مدافع حرم http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3
🍃کـــــرامات شهـــــدا🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🔹سیزده مؤذن🔹 آخرين روزهاي تابستان ۷۲ بود و دست هاي جستجوگر بچه هاي « تفحص » به دنبال پيكر شهدا مي گشت. مدتي بود كه در منطقه ي عملياتي خيبر به عنوان خادم شهيدان انتخاب شده بوديم و با جان و دل در پي عاشقان ثارالله بوديم. سكوت سراسر جزيره را فرار گرفته بود؛ سكوتي كه روح را دگرگون مي كرد. قبل از وارد شدن به منطقه، تابلويي زيبا نظرمان را جلب كرد: « با وضو وارد شويد، اين خاك به خون مطهر شهدا آغشته است. » اين جمله درياي سخن بود و معني. نزديك ظهر بود، بچه ها با كمي آب كه داشتند، تجديد وضو كردند، ولي ناگهان صداي اذان آن هم به صورت دسته جمعي به گوش جانمان نشست. با خودم گفتم: « هنوز كه وقت نماز نيست؛ پس حتماً در اين اذان به ظاهر بي وقت، حكمتي نهفته است. » از اين رو، به طرف صدا كه هر لحظه زيباتر و دلنشين تر مي شد، پيش رفتيم. ناگهان در كنار نيزارها قايقي ديديم كه لبه ي آن از گل و لاي كنار آب بيرون آمده بود. به سرعت به داخل نيزارها رفتيم و قايق را بيرون كشيديم و سرانجام مؤذنان نا آشنا را يافتيم. درون قايق شكسته كه بر موج هاي آب شناور بود، پيكر ۱۳ تن شهيد🕊 گمنام مرا به غبطه واداشت. راوي : جانباز شهيد 🕊علي رضا غلامي❤️ 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا