eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
331 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
13.8هزار ویدیو
196 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فاطمه هیجان زده اشاره میڪند: _ دستش رو نگهدار تو دستت تا عکس بگیرم. میخندی و طوری ڪه طبیعـے جلوه کند دستت را کنار دستم میگذاری... _ فکر کنم اینجوری عکس قشنگ تر بشه! فاطمه اخم میکند: _ عه داداش!...بگیر دست ریحانو... _ تو بگیر بگو چشم!..اینجوری تو کادر جلوش بیشتره... _ وا!...خب عاخه... دستت را بسرعت دوباره میگیرم و وسط حرف فاطمه میپرم _ خوب شد؟ چشمڪی میزند ڪه: _ عافرین بہ شما زن داداش... نگاهت میکنم. چهره ات در هم رفته. خوب میدانم که نمیخواستـے مدت طولانـے دستم را بگیری... هر دو میدانیم همه حرڪاتمان سوری و از واقعیت به دور است. اما من تنها یڪ چیز راومرور میڪنم.وآن هم اینڪه تو قرار است ۳ ماه همسر من باشـے!واینڪه ۹۰ روز فرصت دارم تاقلب تورا مالڪ شوم. !! اینڪه خودم را در آغوشت جا کنم. باید هر لحظه تو باشـے و تو!❤ فاطمه سادات عڪس را که میگیرد با شیطنت میگوید: یڪم مهربون تر بشینید! و من ڪه منتظر فرصتم.سریع نزدیڪت میشوم...شانه به شانه, نگاهت میڪنم. چشمهایت را میبندی و نفست را باصدا بیرون میدهـے. دردل میخندم ازنقشه هایـےبرایت ڪشیده ام. برای تو ڪه نه! 💞 در گوشَت آرام میگویم: _مهربون باش عزیزم!... یکبار دیگر نفست را بیرون میدهـے. عصبی هستے.این را با تمام وجود احساس میڪنم. اما باید ادامه دهم. دوباره میگویم: _ اخم نڪن جذاب میشی نفس!😁👫 این را که میگویم یڪ دفعه از جا بلند میشوی ،عرق پیشانی ات راپاڪ میکنی و به فاطمه میگویـے: _ نمیخوای از عروس عکس تکی بندازی!!؟؟؟ ازمن دور میشوی و کنار پدرم میروی!! ! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ اما تاس این بازی را خودت چرخانده ای! برای پشیمانـے است ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ... کانال ایتا @shahidmostafamousavi کانال استیگرشهدا.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 امروزفضیلت زنده نگه داشتن یادشهداکمترازشهادت نیست مقام معظم رهبری 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👀 که در عزای تو، تر میشود حسین بی حرمتیست، که خیره به شود @shahidmostafamousavi
💚 بی فایده سٺ روضہ و ماتم بدون تو بی فایده سٺ اشڪ دمادم بدون تو اے منتقم.... جان عمو جان تان بیا بی فایده سٺ ماه محرم بدون تو چنگی بہ دل نمیزند آقاے غصہ دار بیرق علم سیاهی و پرچم بدون تو آجـرڬ‌الله‌اٻہاالحبٻبـ @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگویند سری راکه دردنمیکند دستمال نمیبندند، ولی سر من دردمیکند برای سربندی که نام مقدس تو روی آن حک شده باشد " یا حسین " @shahidmostafamousavi
🔸مصادیق ربا خواری و عزم دستگاه قضا برای مبارزه/ تمام تراکنش‌هایی که بوی ربا می‌دهند! 🔹نامه دادستان کل کشور خطاب به مدیران بانکی عزم‌جدی دستگاه قضا برای مبارزه با ربا را نشان می‌دهد، اما در این راه ابهاماتی نیز وجود دارد. 👉 yjc.news/00Wxfl @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حملات موشکی آمریکا علیه طالبان 🔹به گزارش منابع خبری، ساعتی پیش نیروهای آمریکایی حملات موشکی را علیه شماری از نیروهای طالبان در فرودگاه قندهار انجام دادند. 🔹پس از حمله نیروهای آمریکایی چند بالگرد موفق به فرود در فرودگاه قندهار شدند و شماری از مقامات دولتی را از آنجا به کابل منتقل کردند. 🔸رئیس‌جمهور آمریکا نیز با هشدار به طالبان درباره ایجاد خطر برای اتباع آمریکا، اعلام کرد که با استقرار ۵ هزار نظامی در افغانستان موافقت کرده است. 🔸نیروهای طالبا‌ن نیز با حمله به زندان پل چرخی در استان کابل و بعد از درگیری سنگین با نیروهای امنیتی این زندان، زندانیان آن را آزاد کرد. @shahidmostafamousavi
🏴 به دوستانش گفته بود دعا کنید تا محرم تمام نشده، من هم شهید شوم 💠 مادر شهید موسوی می‌گوید: به دوستانش گفته بود دعا کنید تا محرم تمام نشده، من هم شهید شوم و پیش شهید باقری بروم که روز آخر محرم، او هم شهید شد. وقتی اعلام کردند جوان‌ترین شهید مدافع حرم است، خیلی خوشحال شدم وخدا را شکر کردم که باعث سربلندی و افتخارم شد👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2995 💠 دل‌دادگی شهدا به امام حسین(ع) و عاشورا 🌹اینجا معراج شهداست👇 @tafahoseshohada
جوانترین شهید مدافع حرم مادر شهید موسوی می‌گوید: به دوستانش گفته بود دعا کنید تا محرم تمام نشده، من هم شهید شوم و پیش شهید باقری بروم که روز آخر محرم، او هم شهید شد. وقتی اعلام کردند جوان‌ترین شهید مدافع حرم است، خیلی خوشحال شدم وخدا را شکر کردم که باعث سربلندی وافتخارم شد. خانم موسوی،از رفتن مصطفی به سوریه بگویید. روزهای آخر سفارش و توصیه‌های خاصی هم داشت؟ از این که چه زمانی قرار بود به سوریه برود، اصلا خبر نداشتم و مرتبه اول هم در جریان نبودم که رفته و نتوانسته بود به سوریه برود. شب عید قربان ساعت ۴ صبح بود که آمد و با شوخی و خنده گفت تایید نشد، بروم که در جوابش گفتم خدا را شکر. ولی از جانب همراهانش تایید شده بود و خیالش راحت بود که دیگر به سوریه می‌رود. البته بدون این که من متوجه شوم خیلی آرام به پدرش گفته بود: «برای آخرین مرتبه آمده‌ام خداحافظی کنم و بروم.» آن شب، خانواده عمویش منزل ما بودند و از آنجایی که هیچ وقت نمی‌خواست کسی لباس‌های نظامی‌اش را ببیند و متوجه کارهایش شود، همان ساعت از من خواست تا لباس‌هایش را بشورم که تا صبح خشک شود. این اواخر برای کم شدن دلبستگی‌هایمان کمتر در خانه می‌ماند/روزهای آخر در محلی که من نماز می‌خواندم به نماز می‌ایستاد مصطفی همیشه داخل اتاق خودش نماز می‌خواند و من در اتاق پذیرایی نمازم را می‌خواندم. این چند روز آخر قبل رفتن، می‌دیدم منتظر می‌ماند تا من نمازم را تمام کنم و بعد دقیقا مُهر نماز خود را جایی می‌گذاشت که  من نماز خوانده بودم و مشغول نماز خواندن می‌شد. دلیل آن را نفهمیدم؛ شاید از خدا می‌خواست که من راضی باشم. این اواخر، برای کم شدن دلبستگی‌هایمان،کمتر در خانه می‌ماند و او را خیلی نمی‌دیدم. شب قبل از رفتنش به سوریه، دیدم لباس‌هایش را شسته و خیلی منظم و اتو کرده داخل ساکش قرار داد. من هم که بی اطلاع بودم از این که چه روزی می‌رود. مصطفی خیلی حساس بود و لباس کسی را نمی‌پوشید. پدرش یک زیرپوش کهنه داشت که دیدم آن را برداشت و داخل ساکش گذاشت و گفت: «به بابا بگو من این زیر پوش را با خودم می‌برم.» گفتم: «این کهنه است چرا می‌بری؟» گفت: «این را دوست دارم.» فکر می‌کنم هنگام شهادت، این لباس را هم پوشیده بوده، چون هر چه در وسایل برگشتی‌اش گشتیم این زیرپوش نبود و احتمالا در عملیات‌ها آن را تن می‌کرده است. وسیله‌های زیادی برای دانشگاهش خریده بود. به من گفت: «مامان نگاه کن این‌ها وسیله‌های دانشگاهم است، خیالت راحت باشد شهید نمی‌شوم، می‌روم و بر می‌گردم.» یک حسی بهم می‌گفت که قرار است به همین زودی به سوریه برود ولی نمی‌توانستم و نمی‌خواستم باور کنم. بین درگاه اتاق و پذیرایی نشسته بود و عکسی که بعدا خیلی اتفاقی روی حجله‌اش، گذاشته شد را چندین مرتبه نگاه کرد و داخل کمد گذاشت و دوباره برداشت و نگاه کرد. این صحنه را که نگاه کردم، ناراحت شدم و گفتم: «چرا این کار را می‌کنی؟» فقط خندید.  آخرین خداحافظی با مصطفی را به خاطر دارید؟ روزی که برای همیشه رفت، منتظر اذان ظهر و نماز خواندن من شد. من در پذیرایی شروع به نماز خواندن کردم، رکعت اول را که خواندم صدای کمربندش را شنیدم، فهمیدم که می‌خواهد برود. یک حسی در درونم گفت که آخرین باری است که او را می‌بینم ولی نخواستم قبول کنم. سجده رکعت دوم بودم که متوجه بسته شدن در و صدای مصطفی که گفت: «مامان من رفتم خداحافظ.» شدم. دو رکعت بعدی نماز را اصلا نفهمیدم چه جوری خواندم. خیلی سریع، نماز را تمام کردم و رفتم در را باز کنم تا او را ببینم، ولی رفته بود. حتی پایین رفتم و درب کوچه را باز کردم. هر چه کوچه را نگاه کردم ندیدمش، به قدری سریع رفته بود که نتوانستم ببینم. هر دفعه که می‌خواست بیرون برود، بعد از خداحافظی کردن، بیرون در دوباره کلی ظاهرش را مرتب می‌کرد ولی این بار خیلی سریع رفته بود. بعد از رفتنش با این که احساسم این بود که به سوریه رفته ولی باور نمی‌کردم و فکر می‌کردم مثل همیشه به جمع دوستانش رفته است. پدرش می‌دانست ولی به من هیچ حرفی نزده بود. نگرانی و ترس من بیشتر بابت این موضوع بود که اسیر داعشی‌ها شود/جشن تولد ۲۰ سالگی مصطفی در سوریه از روزی که رفت سردردهای شدید گرفتم و تب کردم. تا یک ماه اصلا هیچ تماسی با پدرش نگرفته بود. از قبل گفته بود وقتی تماس نمی‌گیرم، یعنی این که حالم خوب است و اگر اتفاقی بیفتد به شما خبر می‌دهند. بعد از یک ماه، ۲ مرتبه با پدرش تماس گرفته بود و من هم اطلاع نداشتم. فقط پدرش می‌گفت حالش خوب است. یک ماه که گذشت به همسرم گفتم: «اگر نگویی دقیقا پسرم کجاست، تمام تهران را می‌گردم تا متوجه شوم کجا رفته.» پدرش گفت: «رفته سوریه.» هیچ کدام از فامیل ها و حتی دخترم که ازدواج کرده، اطلاع نداشتند که مصطفی نیست. از وقتی متوجه شدم مصطفی رفته سوریه، احساس ترس، نگرانی و اضطرابم بیشتر از قبل شد. همسرم را مجبور کردم تا با مصطفی تماس بگیرد و م
ن هم صحبت کنم. فقط حال و احوال کردم و هرچه پرسیدم:«کجا هستی؟» گفت:«همان جایی که قرار بود بروم.» متوجه شدم بغض کرده، به همین خاطر بیشتر صحبت نکردم و خواست تا گوشی را به پدرش بدهم. به پدرش گله کرده بود چرا به من گفته است. نگرانی و ترس من بیشتر بابت این موضوع بود که اسیر شود، چون می‌دانستم داعشی‌ها سر می‌برند و اگر سر پسرم را می‌بریدند، دق می‌کردم. روز تولدش که ۱۸ آبان ماه بود، برای مرتبه سوم با پدرش تماس گرفته و خیلی زیاد هم صحبت کرده و حال همه را پرسیده بود. آن روز همسرم، با خوشحالی زیاد به منزل آمد. پرسیدم چی شده که گفت: «مصطفی زنگ زده»، گفتم: «آرام‌تر بگو. مصطفی گفته هیچ کس، نباید متوجه شود کجا رفته و چه کاری انجام می‌دهد.» همرزمانش تعریف کردند که در سوریه برای پسرم جشن تولد گرفته بودند.  مصطفی چه زمانی شهید شد؟ خبر شهادتش چطور به شما رسید؟ چند روز قبل از شهادت، خواب دیدم که لباس‌های شسته شده مصطفی را از روی بند جمع و مرتب می‌کنم. هر چه خواستم کتاب تعبیر خواب را بخوانم، نتوانستم. به خودم امید داده بودم این خواب، نشانه برگشتش است. فردای آن روز، به امید این که پسرم بر می‌گردد، تمام لباس‌هایش را با این که تمیز بود از چوب رختی جمع کردم و شستم، تا اگر گرد و خاکی روی آن نشسته، از بین برود. روز پنج شنبه ۲۱ آبان ماه، همان روزی که بعد از اذان مغرب، پسرم شهید شد، خیلی اتفاقی به نیت ۷۲ شهید کربلا، حلوا درست کردم و بین همسایه‌ها پخش کردم. نمی‌دانستم، همان لحظاتی که حلوا را پخش می‌کردم، پسرم شهید شده است. همرزمانش برای همسرم تعریف کرده‌اند زمانی که شهید عبدالله باقری، روز تاسوعا به شهادت رسیده بود، مصطفی به دوستانش گفته بود دعا کنید تا محرم تمام نشده، من هم شهید شوم و پیش شهید باقری بروم که روز آخر محرم، او هم شهید شد. روز جمعه۲۲ آبان ماه به همسرم اطلاع داده بودند که مصطفی شهید شده است. من که طبق معمول تب کرده و خوابیده بودم. متوجه تماسی شدم، اما نفهمیدم چه کسی بود. بعد از آن تماس، همسرم گوشی همراه من را با خود برداشت و گفت: «با گوشی خودم نمی‌توانم به کسی زنگ بزنم.» این کار را کرد تا من متوجه موضوع نشوم و کسی من را خبردار نکند. منزلمان هم تلفن ثابت ندارد و با خیال راحت بیرون رفت. وقتی شنیدم مصطفی مثل علی اصغرِ امام حسین(ع) شهید شده، آرام شدم همسرم به همه اطلاع داده بود و خواسته بود به من حرفی نزنند و به همراه خانواده خواهرم، همه مقدمات را آماده کرده بودند و به معراج شهدا رفته و پیکر پسرم را دیده بودند. صبح شنبه ساعت ۷  برادرم به منزلمان آمد. من تعجب کردم، بعد از آن دختر خواهرم آمد و دیدم لباس مشکی پوشیده است و با حرف‌هایی که می‌زدنند به چیزی شک نکردم. همه فامیل و دوستان و آشنایان در پارکینگ منزل بودند و من هم بی‌خبر بودم و نمی‌دانستند به چه طریق به من این خبر را بگویند. هیچکس جرأت نمی‌کرد به من بگوید. کم کم، دیدم که چند نفر دیگر از فامیل‌های نزدیکم آمدند و دیگر شک کردم اتفاقی افتاده است. بعد از آن‌ها، چند خانم آمدند که آن‌ها را نمی‌شناختم. گفتم: «من شماها را نمی‌شناسم، مطمئن هستید که درست آمده‌اید؟» گفتند: «از بسیج مسجد محله آمده‌ایم.» ناگهان، حس خاصی بهم دست داد، مصطفی گفته بود اگر اتفاقی بیفتد خبر می‌دهند. از برادرم پرسیدم، گفت: «مصطفی زخمی شده» ولی باور نکردم که یکی از خانم‌های بسیجی گفت: «مصطفی شهید شده است.» خیلی بی تابی و گریه کردم و به شدت حالم بد شد. ولی وقتی گفتند مثل علی اصغر امام حسین(ع) شهید شده است، آرام شدم و هیچ حرفی نزدم. به خودم گفتم وقتی حضرت زینب(س) در مقابل شهادت آن همه عزیز و مصیبتشان، توانست صبر کند، من هم می‌توانم، من که فقط یک شهید داده‌ام. وقتی هم فکر کردم پسرم پیش حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) است، آرام گرفتم و صبور شدم و از این که جایگاه خوبی دارد خوشحال هستم. موهایش را در معراج شهدا شانه زدم چون روی مرتب بودن موهایش حساس بود  به معراج شهدا هم رفتید؟ همان روز شنبه، به معراج رفتم و با خودم شانه بردم تا موهایش را شانه بزنم، چون روی مرتب بودن موهایش حساس بود. موهایش را شانه زدم و وقتی خواستم پشت موهایش را شانه کنم، دیدم خونی است و نتوانستم این کار را انجام دهم. زیر گلویش را هم می‌خواستم ببینم که به من گفتند: «نگاه نکن، نمی‌توانی طاقت بیاوری.» چون تیر به گلو، قلب و پهلویش خورده بود. وقتی پسرم را در معراج دیدم، خیلی آرام‌تر شدم. چون موقع رفتنش، نتوانسته بودم خداحافظی کنم، دوست داشتم دست‌هایش را دور گردنم، بیندازم ولی به دلیل اینکه در سردخانه مانده بود، گفتند نمی‌شود.  از نحوه شهادتش هم اطلاعی دارید؟ خیال ما از جایگاه مصطفی در آن دنیا راحت است که توانسته‌ایم با این داغ کنار بیاییم/۴ دوستی که با هم شهید شدند همرزمانش تعریف کردند که مصطفی در سه مرحله از عملیات آخر، شرکت می‌کند و مرحله آخر
فرمانده‌اش اجازه نمی‌دهد که مصطفی جلو برود و گفته بوده باید عقب بمانی، ولی مصطفی خود را به جلو می‌رساند و در ستون اول قرار می‌گیرد. هر چهار نفری که با هم شهید شدند، پیش از سفر هم با هم بودند. مصطفی بود و مسعود عسگری و احمد اعطایی و محمدرضا دهقان. مصطفی همیشه از شهید مسعود عسگری تعریف می‌کرد و قول گرفته بود بعد از برگشتن از سوریه، پرواز با جایروپلن(هلی کوپتر کوچک) را یاد بگیرد و خوشحال بود که پرواز کردن را یاد می‌گیرد. مصطفی را کنار همرزمان شهیدش، مسعود عسگری و احمد اعطایی در قطعه ۲۶ گلزار بهشت زهرا(س) به خاک سپردند. شهید دهقان را به دلیل وصیت خودش در امامزاده علی اکبر(ع) چیذر دفن کرده‌اند. از آن روز تا به حال خوابش را هم ندیده‌ام ولی پدر و خواهرش او را در خواب دیده‌اند. شب اولی که مصطفی به خاک سپرده شد، خیالم راحت بود که عذاب قبر ندارد و سر سفره امام حسین(ع) نشسته است. آرامش خیلی عجیبی داشتم. خیال ما از جایگاهی که مصطفی در آن دنیا دارد، راحت است که توانسته‌ایم با این داغ کنار بیاییم و صبر داشته باشیم، اگر غیر از این بود، بعید می‌دانم بعد از رفتن مصطفی زنده می‌ماندم.  مصطفی، وصیتی هم کرده بود؟ از وسایلش چه چیزهایی به جا ماند؟ وصیت نامه کوتاهی با این مضمون نوشته که مختصری نماز و روزه بدهکارم و پدرش را وصی خود انتخاب کرده است. خواسته بود او را کنار شهدای گمنام پارک قائم(منطقه ۱۸)دفن کنیم و اگر نشد، هر جایی پدرش راضی بود دفن شود. همچنین وصیت کرده بود او را در امامزاده زید، دفن نکنیم. شاید به این خاطر بوده که می‌گفتم: «من را در امامزاده زید به خاک بسپارید.» وقتی مصطفی دلیلش را می‌پرسید، می‌گفتم:«چون نزدیک است و راحت می‌توانید کنار مزارم بیایید.» به نظرم فکر می‌کرده اگر اینجا دفن شود، تمام کار و زندگی‌ام را تعطیل می‌کنم و دائم سر مزارش می‌روم و به همین دلیل، نخواسته بود اینجا به خاک سپرده شود. چند روز پیش وسایلش را برایمان آوردند. خیلی ناراحت شدم و تک تک لباس‌هایش را بو کردم. یک تسبیح شاه مقصود از مشهد خریده بود و همیشه همراهش بود. توی وسایلش یک تسبیح قرمز رنگ بود که گفتم این برای مصطفی نیست، ولی وقتی مهره‌های آن را در دستانم فشردم، متوجه شدم خون‌های پسرم، روی آن خشک شده و آن را قرمز رنگ کرده است. خدار را شکر کردم که مصطفی، جوان‌ترین شهید مدافع حرم است/پسرم با آگاهی کامل در این راه قدم گذاشت از اینکه مادر جوان ترین شهید مدافع حرم هستید، چه احساسی دارید؟ واکنش اطرافیان نسبت به این مساله چطور است؟ وقتی روز تشییع اعلام کردند مصطفی، جوان‌ترین شهید مدافع حرم است، خیلی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم که باعث سربلندی و افتخارم شد. به حضرت زینب(س) گفتم روز قیامت حضرت ابوالفضل(ع)، علمدارت است، اگر قبول کنی افتخار می‌کنم روز قیامت، مصطفی علمدار من باشد. بعد از شهادت مصطفی، متاسفانه برخی‌ها گفتند: «چرا اجازه دادی، پسرت به سوریه برود؟» یا این که برخی گفتند: «فلانی برای پول رفته» که من به شدت ناراحت شدم و در جواب آن‌ها گفتم: «پسرم با آگاهی کامل در این راه قدم گذاشته و او را در راه خدا داده‌ام.» جان فرزند را نمی‌توان با هیچ چیز این دنیا عوض کرد، به آن‌ها گفته‌ام: «آیا شما طاقت دارید که فرزندتان را برای پول به چنین جاهایی بفرستید؟» ماجرای امضای سردار سلیمانی بر کتاب جوان ترین شهید مدافع حرم مصطفی به قدری اهل مطالعه بود که ۳ کتاب همراه خود به سوریه برده بود و یکی از کتاب‌ها درباره زندگی حاج قاسم سلیمانی بود، همرزمانش تعریف می‌کردند وقتی سردار سلیمانی به محل اقامت آن‌ها رفته بود، مصطفی از او خواسته بود که کتابش را امضا کند، ولی سردار خجالت کشیده، او را بوسیده و گفته بود: «من دست شما را می‌بوسم. من باید از شما امضا بگیرم» و تشکر کرده بود که مصطفی با این سن کم به این عقیده رسیده است که مدافع حریم اهل بیت(ع) شود. پسر فوق العاده خندان و خوش رویی بود تا جایی که وقتی در سوریه یکی از ماشین‌های "هامر" تروریست‌ها به غنیمت گرفته می‌شود، سوار آن می‌شود و در حال خنده عکس انداخته و می‌خواسته به دشمنان بفهماند به آن‌ها غلبه کرده‌اند. @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 این روزهای ‎: *1⃣ اول؛ نگران افغانستان هستیم وهمدردی می‌کنیم.* *2⃣ دوم؛ اما نمی‌توانیم مثل سوریه یا عراق ورود نظامی و مستشاری کنیم.* چرا؟ *چون دولت افغانستان هیچ دعوتی از ما نکرده؛ چون ارتش افغانستان خود حاضر به مقاومت نیست؛ چون عموم مردم افغانستان خود حاضر به دفاع از این دولت نیستند!‏* *🔹پس وقتی نه دولتشان از ما خواسته، نه ارتش و مردم‌شان خود حاضر به مقاومت در برابر ‎ هستند ما دنبال چه برویم؟* 3⃣ سوم؛ گروه‌های اصیل شیعه افغانستان مثل ‎ ترجیح دادند در دو قطبی طالبان و دولت آمریکاییِ ‎ و عبدالله عبدالله سکوت اختیار کنند. *🔹طالبان هم میداند که جان و مال و ناموس شیعه افغانستان خط قرمز جمهوری اسلامی است و دست درازی نمی‌کند کما اینکه اخبار موثق این را تایید می‌کند؛ لذا هیچ نیازی به ورود ایران نیست.* 4⃣ چهارم؛ منافع ملی و بین المللی ایران در ورود به جنگ داخلی افغانستان نه تنها تامین نمی‌شود بلکه ذبح می‌شود.‏ آمریکایی‌ها و غربگراها سعی کرده‌اند به طُرق مختلف پای ایران یاحداقل ‎ را به این جنگ باز کنند اما هوشیاری جمهوری اسلامی بعلاوه هوشیاری شیعیان افغانستان جلوی این توطئه خطرناک را گرفت. نه دولت کرزای و اشرف غنی برای ما سودی داشت نه ‎طالبان خطری همچون ‎!‏ 🔹ما هم نگران این روزهای افغانستانیم و امیدواریم همه طرف‌های افغانی هرچه سریعتر به راه‌حل سیاسی دست پیدا کنند اما دخالت قدرت‌های خارجی، کار را سخت‌تر می‌کند و شعله جنگ را بیشتر و بیشتر. اگر ایران دخالت کند پاکستان و ترکیه و عربستان هم دخالت می‌کنند و اوضاع پیچیده‌تر می‌شود. 🔸نباید اسیر فضای مجازی و پروپاگاندای برخی جریانات سیاسی شد که نه عرضه جنگیدن دارند و نه اهل ایثار وجان دادن و خون دادن هستند. مدعیان پوچ‌ اندیشی که شعارشان نه غزه نه لبنان بود! حالا برای ‎ و ‎ دل می‌سوزانند! باور نکنید اینها عمری مردم مظلوم ‎ رامسخره کردند! ✍️داود_مدرسی_یان @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستِ خوبم یه لحظه! تو به دیدن این کلیپِ اختصاصی دعوت شدی..🖤 حساب شدس که الان این فیلمو ببینی! - هیچ‌اتفاقے،اتفاقےنیست :) آدم از دیدنش سیر نمیشه😭 / @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا