💢◇◆_•°_💎_•°_◆◇💢
✴️نصفه شب با صدای گریه هاش از خواب بیدار شدم
بهش گفتم :
آخه پسره مومن مگه تو چه گناهی کردی که اینطوری ناله میزنی
گفت :
مگه باید مــَعصیتی باشه !؟ مگه امام سجاد (علیه السلام) گناهی
داشتن ؟ همین که به راحتی از نعمتای خدا استفاده میکنیم و شکرش ُ
به جا نمیاریم ، خودش مـَعـصیته ...😭
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🔸#اخطار_به_پوزیدون
پوزیدون پسر کرونوس و رئا!!
این اولین بار نیست که با توهم خدایی بر آبها، سه شاخه ی شکسته تیز کرده ای برای هراس...
تو هنوز همان سلطه گری که همواره حسرت سلطه بر زمین داشته ای..
همان فریبکار خیانت پیشه که داستانهای زشت تجاوزت به الهه ها زبانزد است.
هدیه های دروغینت برای ملتها جز اشک تمساح و چشمه های آب شور نیست.
بگذار بیادت بیاورم چگونه قبل از این نیز با #آتنا و #هرا زنان نیکوی جنگاور مقابله کرده ای
و بگذار به خاطر آلوده و نگاه هیزت بیاورم تصویر سنگ پاکی و عظمت و مهربانی که چگونه پیش از این ،پیشانی سیاهت را شکافته...
یادت می آید آن هنگام که از شدت یاس، با نیزه سه شاخ خود بر صخره آکروپول ضربه زدی که رد آن در عهد تاریخی باقی ماند.
آن سه شاخه دیگر سه شاخ نشد!
اینک در مقابلت ایران ایستاده با اسطوره آناهیتا
او که سرچشمه دریای کیهانی ست ...نیرومند و درخشان، پاک و بلند بالا،شجاع و آزاده
پسر متوهم کرونوس و رئا!
سه شاخه شکسته و زنگ زده ات را بردار و محترمانه به خانه ات برگرد قبل از اینکه یانکی هایت به پوشک نیازمند شوند...
آناهیتا دختر اهورامزدا و اسپندارمذ،جنگاوری شگفت است...سیل و زلزله و آتش و طوفان و جنگ،قویترش کرده و پهلوانان و یلانی دارد که داشتن یکی از هزارشان برایت آرزو بوده است.
اینک آناهیتا و اپام نپات که #پاسدار آبهاست در مقابل توست.
غول بخت برگشته ی سرگشته در تاریخ!
سه شاخه ات را بردار و به خانه ات برگرد که #آرماگدون،خلیج فارس نیست که در بلندای حیفاست.
و تو چه دیر میپنداری و ما چه مشتاق آن روزیم...
آنگاه که فرزند مریم به پسر فاطمه(س) اقتدا کند و #سپاه خوبی فراهم آورد و ریشه ی شیطان را برکند و زمین به حق مداران و مستضعفان برسد
پی نوشت:
✅ رزمایش آمریکا در خلیج فارس پس از تحریم سپاه
ستاد فرماندهی مرکزی ایالات متحده آمریکا (گروه تروریستی سنتکام) در حساب توییتر خود اعلام کرده رزمایش با عنوان نیزه سهشاخ را با مشارکت نیروی دریایی فرانسه و بریتانیا روز ۲۱ فروردین برگزار کرده، هرچند خبر آن را به تازگی منتشر کرده است./جام جم
📝جمیله توکلی
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #اختصاصی
🎙آرزوی شهید مدافع حرم #مهدی_لطفی از زبان پدر شهید در معراج شهدا
🕊دوست دارم اگر می کشم صهیونیست بکشم یا اگر کشته میشوم به دست صهیونیست کشته بشم
💐انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید مهدی لطفی
🌹اینجا معراج شهداست👇
@tafahoseshohada
Shahid Seyed Mostafa Mousavi. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
#آدرس_امام_زمان_(عج)
🍃از علامه حسن زاده پرسیدند: آدرس امام زمان (عج) کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟ ایشان فرمودند:
آدرس حضرت در قرآن کریم آیه ۵۵ سوره قمر است...که میفرماید: "فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر" هر جا که صدق و درستی باشد، هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد، هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، حضرت آنجا تشریف دارند...
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com
/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠ #قسمت۱
#فصل_اول
پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد.
همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند.
عمویم به وجد آمده بود و
می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.»
آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند،
که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند.
به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم.
ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود.
دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم.
بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما.
تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم.
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com
/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠ #قسمت۲
#فصل_اول
بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند.
شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند،
بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم.
گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم.
بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت.
دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد.
بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید.
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#
🌱حکایت
روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید: من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم ! یک اینکه می گوید :خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. دوم می گوید :خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت ! استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست ! بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه! بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم،استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !
#داستان_کوتاه_آموزنده
#رازداری
پادشاهی با وزیر و سرداران و نزدیکانش به شکار می رفت. همین که آن ها به میان دشت رسیدند پادشاه به یکی از همراهانش به نام جاهد گفت:جاهد حاضری با من مسابقه اسب سواری بدهی؟
جاهد پذیرفت و لحظه ای بعد اسب هایشان را چهار نعل به جلو تاختند تا از همراهانشان دور شدند.
در این هنگام پادشاه به جاهد گفت: هدف من اسب سواری نبود ، می خواستم رازی را با تو در میان بگذارم، فقط یادت باشد که نباید این راز را با کسی در میان بگذاری .
جاهد گفت: به من اطمینان داشته باش ای پادشاه.
پادشاه گفت: من حس می کنم برادرم می خواهد مرا نابود کند و به جای من بنشیند. از تو می خواهم شبانه روز مواظب او باشی و کوچکترین حرکتش را به من خبر بدهی.
جاهد گفت: اطاعت می کنم سرور من.
دو سه ماه گذشت و سر انجام یک روز جاهد همه چیز را برای برادر پادشاه گفت و از او خواست مواظب خودش باشد.
برادر پادشاه از جاهد تشکر کرد و پس از مدتی پادشاه مرد و برادرش به جای او نشست.
جاهد بسیار خوشحال شد و یقین کرد که پادشاه جدید مقام مهمی به او می دهد. اما پادشاه جدید در همان نخستین روز حکومت، جاهد را خواست و دستور کشتن او را داد.
جاهد وحشت زده گفت: ای پادشاه من که گناهی ندارم، من به تو خدمت بزرگی کردم و راز مهمی را برایت گفتم.
پادشاه جدید گفت: تو گناه بزرگی کرده ای و آن فاش کردن راز برادرم است، من به کسی که یک راز را فاش کند، نمی توانم اطمینان کنم و یقین دارم تو روزی رازهای مرا هم فاش می کنی.
🔸اطاعت از ولیفقیه مانند اطاعت از ائمه معصومین واجب است/ هدف ولی فقیه، جلب رضای الهی است و خداوند نیز او را به حال خود وا نمیگذارد
علامه مصباح یزدی:
🔹چهل سال پیش نهضتی که یکی از فرزندان صالح پیامبرصلیاللهعلیهوآله در ایران شروع کرده بود، به پیروزی رسید و کاری کرد، کارستان؛ او با اخلاص برای خدا گام برداشت و خداوند نیز با همراهی یاران مخلص و فداکار، او را یاری کرد و توانستند طاغوت را بیرون و نظام اسلامی را تشکیل دهند؛ اما سؤال این است، آیا ما مصون از انحراف هستیم یا ممکن است به بیراهه برویم؟
🔹پیش از امام(ره) دین تنها در نماز و روزه خلاصه شده بود و هر چند مسئله ولایتفقیه در دین وجود داشت، اما مطرح نمیشد. نتیجه قیام امام(ره) و تبعیت از ولایتفقیه این شد که امروز بزرگترین قدرتهای عالم ایران را رقیب خود میدانند و در منطقه از ایران شکست میخورند.
🔹همانگونه که بعد از پیامبرصلیاللهعلیهوآله، اطاعت از ائمهعلیهمالسلام واجب است، زمانی که امام معصومعلیهالسلام غائب است نیز ولیفقیه واجبالاطاعه است. اما آیا همه ما و همه مسئولان، این امر را باور دارند و طبق آن عمل میکنند؟!
🔹اطاعت از ولیفقیه مانند اطاعت از ائمه معصومینعلیهمالسلام، واجب است؛ هر چند که ولیفقیه معصوم نیست و ممکن است بین هزاران تصمیم، اشتباهی نیز بکند. همانگونه که به حکم عقل اطاعت از فرمانده واجب است، اطاعت از ولی فقیه نیز واجب است؛ سربازان باید از فرمانده اطاعت کنند؛ بله، ممکن است فرمانده نیز تصمیمی اشتباه بگیرد، اما این مسئله دلیل بر ترک اطاعت از فرمانده نیست؛ وگرنه تفرقه ایجاد میشود و قدرتی باقی نمیماند.
🔹البته فرق فرمانده و ولیفقیه این است که هدف ولی فقیه، جلب رضای الهی است و طبیعتا خداوند نیز او را به حال خود وا نمیگذارد، ولی حتی اگر این ویژگی نیز نبود، باز هم اطاعت از او به اندازه یک فرمانده لازم بود.
🔹باید باورهایمان را تصحیح کرده و بر اساس استدلال صحیح آنها را بپذیریم و نه صرفا بر اساس تقلید؛ اما کسانی بودهاند که عالم بوده و حتی کتابهایی نوشتهاند، اما هوای نفس آنها را از مسیر حق، منحرف کرده است؛ بنابراین افزون بر رفع جهل، باید به دنبال خودسازی باشیم و بنا را بر این بگذاریم که هرچه را فهمیدیم عمل کنیم. فهم صحیح و خودسازی دو عامل مهم برای انجام وظیفه الهی و عدم انحراف است.
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com
/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠ #قسمت ۳
#فصل_اول
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت.
از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد.
در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید.
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسه ی خون می شد.
پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت:
«اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.»
با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم.
تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد.
می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود.
النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند.
بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.»
پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.»
ادامه دارد..
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com
/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ