eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
335 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺یادی از مرحوم شیخ محمد تقی پاره دوز تهرانی 💠مرحوم شیخ محمد تقی پاره دوز تهرانی که در خیابان مولوی اول چهار راه مولوی در یک کوچه فرعی ساکن بود هنوز ازدواج نکرده بود از یکی از حاجیان بازار یک زیر زمین اجاره کرده بود وهمیشه سحرها برای تهجد بیدار می شد وپس از چند دقیقه از خانه بیرون می رفت با آنکه کلید نداشت و هنگام مراجعت هم بدون کلید وارد می شد. روزی همسر صاحب خانه جریان را به شوهر نقل کرد آن شب صاحب خانه تا سحر بیدار ماندو از پنجره اتاق تاریکی ایشان را زیر نظر گرفت دید امشب هم مثل هر شب دو ساعت قبل از اذان بیدار شده نخست وضوی باحالی گرفت و به آسمان نگاه کرده : ربنا اننا سمعنا ئ/منادی للایمان ان امنو ابربکم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفرعنا سیاتنا و توفنامع الابرار سپس قبل از اینکه از خانه بیرون رود صاحب خانه به داخل حیاط آمد و به ایشان سلام داد و جریان را سوال نمود که چگونه می روی و چگونه بر می گردی؟ کفاش گفت : حالا مگر اشکال چیست صاحب خانه گفت : من نمی گویم ولی حاجیه خانم می گوید نکند شیخ محمد تقی دزد باشد شیخ گفت من که زن و بچه ندارم خرجی هم ندارم دزدی کنم کجا بگذارم حالا که این  طور است امشب بیا با هم دزدی کنیم سپس گفت شما وضو بگیرید چهار کعت نماز نافله شب را در همان منزل خواندند وبعد دست او را گرفت واز خانه بیرون رتند او کلید برای گشودن در استفاده نکرد ..فقط دستش را به روی در گذاشت وجمله ای گفت ودر باز شد. چند قدمی بیشتر نرفته بودند وارد حرم امام رضا علیه السلام شدند وگفت حاج اقا اینجا را میشناسی ؟گفت بله مشهد است . حرم مشرف شدند . زیارتنامه مختصری خواندند باز دست اورا گرفت و از صحن بیرون شدند وارد صحن جدیدی شدند .مرحوم شیخ محمد تقی پرسید اینجا را هم میشناسی ؟وی دقتی کرد وگفت :اینجا نجف اشرف است.چون قبلا رفته بودند وسپس حرم سایر ائمه را به همان کیفیت رفت و حرمین شریفین به طوری که اول اذان صبح در مسجد الحرام بودند . پس از نماز صبح کمی نشسته و مراجعت نمودند .هنگام ورود به منزل حاج اقا روی دست وپای ایشان افتاد و معذرت خواهی کرد و گفت همه منزل را به نام شما میزنیم وما مستاجر شما خواهیم بود و در همین زیر زمین خواهیم بود. شیخ گفت من امروز اخر عمرم هست . استادم گفت اگر اسرارت را فاش کنی یا به نحوی فاش بشود همان روز آخر عمر توست . حالا هم خسته هستم باید بخوابم 9صبح در بزنید اگر جواب ندادم مرا حلال کنید واگر جواب دادم با هم صحبت خواهیم نمود . حاج آقا به منزل رفت وجریان را به همسرش گفت هرد و از شرمساری تا نه صبح نخوابیدند و گریه کردند .صبح در اتاق را آهسته زدند جوابی نیامد محکمتر زدند بازهم نیامد دفعه سوم محکمتر باز هم جوابی نیامد... در را باز کردند دیدند ایشان رو به قبله دراز کشیده و جان را به جان آفرین تسلیم نموده .حاج آقا همسایه هارا خبر کرد .بیایید یکی از اولیاالله با ما هم نشین بوده وما آنرا نمیشناختیم .صاحب خانه و همسایگان جنازه این ولی خدا را دفن نمودند و عمری را با شرمندگی سپری نمودند. 📚برگرفته از سایت آیت الله شوشتری 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم🦋 🦋🦋
✫⇠(۱۸۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و هشتاد و پنجم:پاداش بعثیها به روزۀ مستحبی ♦️غذا در اردوگاه به اندازه‌ای کم بود که فرقی نمی‌کرد چه وقتی از شبانه روز مصرف بشه. لذا تعدادی از بچه ها شروع کردن به روزۀ قضا و مستحبی گرفتن. بعثیها با هر گونه روزه غیر از ماه رمضان مخالف بودن و به شدت برخورد می‌کردن. بچه ها هم اعتنایی نمی‌کردن و سعی داشتن نامحسوس روزه بگیرن. 🔸️تعدادی سهمیه ناهارشون رو آخر شب می‌خوردن و روزه شون رو می‌گرفتن. تعدادی هم که برای بیدار می‌شدن، مراقب بودن که نگهبانهای عراقی متوجه نشن. ولی گاهی پیش میومد که نگهبان سرزده رد می‌شد و افرادی رو در حال خوردن سحری می دید. بعضیاشون که کمی داشتن ندیده می‌گرفتن و بعضی دیگه اسم افراد رو یادداشت می‌کردن یا می‌گفتن فردا سرِ آمار افراد متخلف باید بلند بشن و خودشون رو معرفی کنن. اگه افراد خودشون رو معرفی نمی‌کردن همۀ آسایشگاه می‌شد. ⚡یه شب منو و تعدادی داشتیم سحری می‌خوردیم که یکی از نگهبانها بنام مصطفی که خیلی کینه ای و بی‌رحم بود ما رو دید و تهدید کرد که فردا بحسابتون می‌رسم. ما سحری مختصری که داشتیم خوردیم و خوابیدیم. فرداش سرِ صف آمار مصطفی اومد و گفت اون چند نفری که دیشب بیدار بودن و سحری می‌خوردن بلند بشن. ما هم بلند شدیم. ما رو بردن جلو صف و با شیلنگ به لب بچه ها می‌کوبیدن ، طوری که لب و صورت بچه ها ورم کرد. بعد اعلام کردند این سزای کسانیه که با دستورات ما مخالفت کنن... ☀️ ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
نکته دیگر درباره این جهاد، این است که چون جهاد فیزیکی بر زنان لازم نیست، تلاش زن برای استحکام نظام خانواد ه به عنوان جایگزین برای آن معرفی شده است. در جها‌ن‌بینی اسلام، زحمات زن در رسیدگی به شوهر و فرزندان و گرم نگه داشتن کانون خانواده، معادل جهاد مردان در میدان نبرد با دشمن است. ماجرای تأمل‌برانگیزی که جریان مراجعه أسماء بنت یزید انصاری به رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و پاسخ آن حضرت، مبنی بر معادله خوب شوهرداری زنان با جهاد مردان را روایت می‌کند؛ شاهد روشنی برای این موضوع است.  🏴 🔸️ 🔸️ ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔵فاطمه(س) 🔸️قسمت دوم 📍تنها یادگار رسول‌خد(صلی الله علیه و آله و سلم) که در غم جانکاه رحلت پدر بود، جهاد افضل و ایستادن در برابر ظالمان را به گونه‌ای بی‌نظیر به نمایش گذاشت و در این راه، خود و فرزندش را نیز فدا کرد. 🍂برای روشن‌تر شدن گستره معنایی جهاد، اقسام چهارگانه آن را بررسی می‌کنیم ♦️الف.  ⚡این تعبیر که تعبیری قرآنی است، در سوره فرقان ذکر شده است: «فَلا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبيراً؛ بنابراین از كافران اطاعت مكن و به وسيله آن [قرآن‏] با آنان جهادی بزرگ بنما».  بر پایه نظرات مفسران عالی‌قدر منظور از جهاد کبیر، جهاد علمی و فرهنگی است؛ زیرا سوره فرقان، سوره‌ای مکی است و در مکه هیچ‌گاه جنگی میان مسلمانان و مشرکان صورت نگرفت.  ضمیر در «به» نیز به قرآن باز می‌گردد.  مفسر شهیر شیعه، علامه طبرسی با تعبیر لطیفی در این باره می‌نویسد: «از اين آيه بر مى‌آيد كه بهترين و بزرگ‌ترين جهاد در پيشگاه خدا، جهاد متکلمان‏ است كه شبهات دشمنان دين را پاسخ می‌دهند».  منظور از «جهاد تبیین» که مطالبه جدی مقام معظم رهبری حفظه الله است، جهاد کبیر یعنی جهادی علمی ـ فرهنگی است که امروزه با گستردگی روزافزون جنگ رسانه‌ای دشمن، اهمیت و ضرورت آن بیشتر آشکار شده است.  ♦️ب. ⚡جهاد افضل، اصطلاحی روایی است که در حدیثی معتبر (موثق) از رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است: «إِنَّ أَفْضَلَ‏ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ؛  به درستی که برترین جهادها، سخن عادلانه نزد حاکم ستمگر است». امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در سخنی مشابه این سخن رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ‏ عِنْدَ إِمَامٍ‏ جَائِرٍ؛  امر به معروف و نهى از منكر، نه اجلى را نزدیک مى‌كند و نه از روزى مى‌كاهد و بهتر از همه اين ها، سخن عدل است در برابر حاكم ظالم». ♦️ج. ⚡این تعبیر نیز برگرفته از چندین روایت است. در روایتی از امیرمؤمنان(علیه السلام) این عبارت این‌گونه استفاده شده است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْجِهَادَ الْأَكْبَرَ جِهَادُ النَّفْسِ فَاشْتَغِلُوا بِجِهَادٍ أَنْفُسِكُمْ‏ تَسْعَدُوا؛  بدانید که جهاد اکبر همان مجاهده با نفس است؛ پس به جهاد با نفس همت کنید تا سعادتمند شوید». همچنین در روایت دیگری از حضرت آمده است: «أَوَّلُ مَا تُنْكِرُونَ مِنَ الْجِهَادِ جِهَادُ أَنْفُسِكُمْ‏؛  نخستين جهادى كه آن را انکار می‌کنید (كنار مى‌نهيد)، جهاد با نفْس‌هايتان است». این عبارت در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) نیز به کار رفته است. فضیل بن عیاض از آن حضرت پرسید: «جهاد واجب است یا مستحب؟». امام(علیه السلام) در پاسخ جهاد را به چهار بخش تقسیم و دو مورد را واجب و دو مورد دیگر را مستحب دانسته و درباره جهاد واجب فرموده است: «فَأَمَّا أَحَدُ الْفَرْضَيْنِ فَمُجَاهَدَةُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ مِنْ أَعْظَمِ الْجِهَادِ وَ مُجَاهَدَةُ الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ فَرْضٌ؛  يكى از دو جهاد واجب، جهاد انسان با نفس خويش برای دوری از گناهان است که از بزرگ‌ترین جهادهاست. جهاد دوم که واجب است، جهاد با کفار است».  ♦️د.  ⚡این تعبیر، تعبیر روایی مشهوری است. وقتی مجاهدان از یکی از جنگ‌ها برگشتند، رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را تکریم کرد و به آنان فرمود: «آفرین بر شما که از میدان نبرد اصغر پیروزمندانه برگشتید».  منظور از «اصغر» در این اصطلاح، صغیر و کوچک نیست و نبرد با دشمن، به هیچ عنوان کوچک و راحت نمی‌باشد. در واقع این جهاد، مصداق و نمونه‌ای از جهاد اکبر و مبارزه با نفس است و تا مبارز بر نفس خویش چیره نشده باشد، نمی‌تواند افزون بر دل کندن از زن و فرزند و زندگی، جان خود را کف دست بگیرد و به مقابله فیزیکی با دشمن برود. در طول تاریخ می‌توان افراد شاخصی را  دید که ضمن دارا بودن موقعیت علمی و فرهنگی، اهل جهاد فیزیکی نبودند.  بنابراین راز تعبیر به اصغر درباره این جهاد، کوچک‌تر بودن آن نسبت به جهاد اکبر از یک زاویه خاص است. مجاهده با نفس از آن جهت که محدود به زمان و مکان خاصی نیست و تا آخرین لحظه عمر لازم است، اکبر از مبارزه با دشمن ظاهری است که در مقطع یا مقاطعی خاص به نبرد با انسان می‌آید. 
نکته دیگر درباره این جهاد، این است که چون جهاد فیزیکی بر زنان لازم نیست، تلاش زن برای استحکام نظام خانواد ه به عنوان جایگزین برای آن معرفی شده است. در جها‌ن‌بینی اسلام، زحمات زن در رسیدگی به شوهر و فرزندان و گرم نگه داشتن کانون خانواده، معادل جهاد مردان در میدان نبرد با دشمن است. ماجرای تأمل‌برانگیزی که جریان مراجعه أسماء بنت یزید انصاری به رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و پاسخ آن حضرت، مبنی بر معادله خوب شوهرداری زنان با جهاد مردان را روایت می‌کند؛ شاهد روشنی برای این موضوع است.  🏴 🔸️ 🔸️ ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
عکس دوکوهه۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت هجدهم ۰۰۰ میثم پرسید شما که نمی ترسید ؟ ما دو تا به هم نگاه کردیم ُ و من سریع گفتم : نه که نمی ترسیم ، آقا قلعه قوند یه کمی مکث کرد ُ و جواب داد به مدد امام زمان(عج) ، ان شاءالله نخواهیم ترسید ، میثم خندید ُ و گفت : ماشاء الله ، این درسته ، راستش رو بخواید ، یه کم خجالت کشیدم ، میثم با یکی از بچه ها درگوشی صحبت کرد ُ و اون رو دنبال چیزی فرستاد ، من نفمیدم چی گفت : راه افتادیم اومدیم ته مقعر هف هشت تا اسب و قاطر یه جا بسته شده بود ، سه تاشون زین داشتن ُ و پشت هر کدوم چند تا جعبه بزرگ لوازم خونگی بسته شده بود نظرم جلب کرد ، پرسیدم ، آقا میثم ، این جعبه ها تجهیزاته ، ما که چیزی لازم نداریم ، میثم گفت : نه ما نمی تونیم چیزای سنگین همراهمون ببریم ، چون قاطرا نمی کشن ، ممکنه پرت بشن ، پرسیدم پس چیه ، گفت : خالیه ، خندیدم ُ و گفتم ؛ خالیه ، آخه چرا ؟ آقا قلعه قوند ، فوری گفت : واسه اینکه اَگه دیده بانای دشمن مارو دیدند فکر کنن ما قاچاقچی هستیم ُ و کوله بَر ، چون اونا می دونن هیچ آدم عاقل نابلدی از این مسیر نمی ره و جونش رو به خطر نمی اندازه ، میثم خندید ُ و گفت آفرین شما قبلا" اینورا بودی ، آقا قلعه قوند گفت ، بله یه بار ، قبل از این که برم جبهه جنوب ، میثم پرسید چه خوب جبهه جنوب هم بودی ، کجا ؟ آقا قلعه قوند گفت : دوکوهه و شلمچه ، میثم گفت : با این لباس هایی که پوشیدیم اگه دیده بانای عراقی مارو ببیند فکر می کنند ما از بچه های سازمان منافقین هستیم ، و اَگه منافقا مارو ببینند فکر می کنن از کردهای قاچاقچی هستیم ، البته اَگه شانس بیاریم ، راستش رو بخواید کمی ترسیده بودم ، حاج آقا قلعه قوند پرسید اول میریم عقبه اول ؟ برادر میثم گفت : نه مستقیم میریم سر شاخ ، صبح فردا من بر میگردمو اون دو نفر نیروی کمکی رو از عقبه اول به شما می رسونم ، سوار قاطر ها شدیم ُ و راه افتادیم من قبلا" تُو روستای مادرم سوار اُولاغ شده بودم ُ و کمی تجربه داشتم ، ولی آقای قلعه قوند یه کمی براش سخت بود تعادلش رو حفظ کنه ، رو قاطر چُرتم گرفته بود ، قاطر ها هر سه با طناب به هم بسته شده بودند ، واسه همین خیالم راحت بود که گُم نمی شم ، بعد هم آدم احساس می کرد داخل گهواره بچه گی نشسته ، هی بالا پائین می پریدی ، یه لحظه به خواب عمیق فرو رفتم ، یه هو دیدم یکی تند و تند تکونم میده ، صدام میکنه حسن آقا ؟ حسن آقا ؟ چرا اینجا خوابیدی ، پاشو ، پاشو برو تُو جات بخواب ، یعنی اینقدر خسته ایی ؟ چشممو که باز کردم دیدن تُو آشپز خونه رو زمین خوابیدم ُ و دستمال یزدی تُو دستمه ، عیال داره هولم میده ُ و صِدام میکنه ، از خواب بلند شدم ُ و نشستم ، یه نگاه به دستمال انداختم چشمم افتاد به حاشیه دستمال و نوشته ، همه چی یادم اومد ، خدا جون یعنی این دستمال محمد همون دستمال شهید جمال عشقیه ، امکان نداره ، ولی با مشخصاتی که بی بی می داد یکیه ، بی بی گفت : تُو حاشیه دستمال با نخ گُلدوزی نوشته (عشقم مملی) ، خیلی دلم می خواست بپرسم ، یه نگاه به ساعت انداختم ، دیدم خیلی دیر وقته ، گفتم بهتره فردا برم ُ و از بی بی بپرسم ، فرداش دَم غروب ، یه ساعتی مونده به اَذان از خونه زدم بیرون ، می خواستم یه سره برم درب خونه بی بی ، نزدیک پارک برادر ولی زاده رو همراه پسراش دیدم ، بعد از سلام پرسیدم ، آقای ولی زاده می ری مسجد ؟ جواب داد بله ، گفتم میشه قبلش با من بیای بریم جایی ؟ پرسید کجا ؟ گفتم خونه بی بی ، مادر شهید محمد جمال عشقی ، با تعجب پرسید اتفاقی افتاده ، گفتم آره یه اتفاق عجیب ، گفت : خیر ِ ان شاءالله ، گفتم بله خیره ، باهم اومدیم درب خونه بی بی ، همین که خواستیم در رو بزنیم ، درب باز شد ُو مملی کوچیکه اومد بیرون زودی سلام کرد ، شروع کرد با پسرای آقای ولی زاده خوش ُ و بِش کردن ، گفتم ببین از قدیم گفتن : کبوتر با کبوتر ، باز با باز ، بچه تا دوستاش ُ و دید همه چی رو فراموش کرد ، گفتم : مملی میشه بی بی رو صدا کنی ، توجهی نکرد چنان غرق بازی با پسرا شده بود که متوجه نشد دستمال یزدی رو از جیبم درآوردم گفتم : مملی در رابطه با اینه ، تا نگاش به دستمال افتاد ، بلند داد زد ، وای دستمال دایی محمده ، دیشب تُو خواب بهم گفت دستمال دست شماست ، یادم رفت خوابم ُ و واسه بی بی تعریف کنم ، هیچ کس باور نمی کنه دایی من بیشتر وقت ها پیش منه ، با من بازی میکنه ، میگه چیکار کنم ، آقای ولی زاده گفت : آخه تو که دایی محمدت رو ندیدی ، نمی دونی چه شکلیه ، مملی خندید گفت شکل همون عکسی که تُو اطاقش نصب شده با همون لباس ، حتی این آقا هم تُو اون عکس هست ، خیلی های دیگه هم هستند ، پرسیدم کدوم عکس ، یه دفعه درب باز شد و بی بی اومد بیرون ُ و گفت آخرین عکسی که محمد واسم فرستاد ، بعد مفقود شدنش دادم عکس بزرگ کردن ُ و زدم تُو اطاقش ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی ایتا 🌎 @s
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 علت پیوستن منافقان به رژیم بعث عراق ۳ ┄┅┅❀♨️❀┅┅┄ 🔹 در مجموع منافقین با این تحلیل که خود به تنهایی قادر به سقوط نظام جمهوری اسلامی نیستند در کنار عراق قرار گرفتند و امید داشتند با عامل فشار خارجی زمینه را برای سقوط جمهوری اسلامی و بازگشت خود به ایران فراهم کنند. جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ۱۳۶۷/۴/۲۷ قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل را پذیرفت. عراقی‌ها که سرمست از پیروزی‌های جدید خود در بازپس‌گیری برخی مناطق بودند، اقدام ایران را از سر ضعف تلقی کرده و به رغم تبلیغات استکبار جهانی علیه ایران مبنی بر جنگ‌طلب بودن ایران و صلح‌طلب بودن عراق، تهاجم جدیدی را علیه ایران آغاز کردند و در ۳۰ کیلومتری شمال خرمشهر مستقر شدند. در واکنش به این تهاجم جدید، به فرمان امام، نیروهای بسیجی رهسپار جبهه‌ ها شدند و دشمن را به عقب رانده یا متوقف کردند. در جبهه جنوب هنوز ارتش عراق به طور کامل تا خط مرزی عقب رانده نشده بود که مقارن ساعت ۱۴:۳۰ مورخ ۱۳۶۷/۵/۳ منافقین با استفاده از امکانات لجستیکی و پشتیبانی گسترده ارتش عراق، هجوم خود را از طریق تنگه پاتاق به طرف شهر اسلام‌آباد آغاز کردند. منافقین که اطلاعات درستی از ایران نداشتند، تحت تأثیر اهداف توهم‌آلود خود و پشتیبانی ارتش عراق، عملیات خود را با هدف براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران آغاز کردند. منافقین تصور می‌ کردند که وضعیت نظامی ایران به دلیل تهاجمات پی‌درپی عراق از هم پاشیده و اوضاع داخلی ایران به دلیل پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به شدت آسیب‌پذیر شده است. منافقین فکر می‌کردند در مدتی کوتاه از مرز خواهند گذشت و سپس ملت ایران به آنان لبخند زده و به ارتش آنان ملحق خواهند شد. مسعود رجوی در همان زمان طی تحلیلی گفته بود که نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم و باید حمله کنیم و در شرایطی که رژیم نیروی جنگی ندارد کار را تمام کنیم.  مریم رجوی نیز در جمع نیروهای حمله کننده اظهار کرده بود: وقتی از جبهه برویم، آن طرف‌تر کسی نیست که جلوی ما را بگیرد. رجوی در پاسخ به سؤالات حاضرین در همین نشست می‌گوید: جمع‌بندی نهایی در میدان آزادی. به این ترتیب منافقین که از کمک‌های ارتش عراق و پیشروی‌های موفقیت‌آمیز اولیه خود دلگرم شده بودند، پیروزی را نزدیک می‌ دیدند، خصوصاً اینکه عراقی‌ها کلیه تجهیزات سنگین نظامی مورد نیاز را در اختیار آنان قرار داده و آنان را در این تهاجم که "فروغ جاویدان" نامیده بودند، یاری کردند. اما با حضور گسترده نیروهای مردمی در جبهه‌ها و پیام امام به سپاه پاسداران برای مقاومت، منافقین در کمین نیروهای اسلام قرار گرفتند و تار و مار شدند به طوری‌که بعدها اعضای این سازمان از این عملیات ـ که ایران نام "مرصاد" بر آن نهاد ـ به عنوان قتلگاه خود و یک اشتباه استراتژیک از سوی رهبری سازمان یاد کردند.  برشی از کتاب پرسشها و پاسخها (جنگ ایران و عراق)؛ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ؛ فرهاد درویشی؛  ص ۱۲۸-۱۳۲ پایان @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 مادری شهدا که یلدا را به یاد پسر شهیدش در تابوت شهید گمنام به سر کرد 🔹️رضا بچه همشهری ماست. سال ۶۱ تو عملیات رمضان مفقودالاثر شد. سال ۸۳ خبر آوردند که دیگه منتظر نباشید. اثری از رضا نیست و شهید جاویدالاثر است. ◇ براش مراسم گرفتند و تو گلزار شریف‌آباد سنگ قبر گذاشتند. چیزی نگذشت که پدر شهید دق کرد و از دنیا رفت. ◇ مادر شهید اما همچنان منتظر است. حالا چهل سال گذشته و مادر همچنان منتظره. برای پیرزن دیگه هیچ حس و حالی نمونده. فقط انتظار و تمام. ◇ دیروز تو آخرین روز پاییز اردکان، تابوت شهید گمنامی رو بردند خونه پسرش. تابوت رو گذاشتند کنار بستر مادر. عکس‌های رضا رو هم گذاشتند بالای سرشون. ◇ عکسی که از این لحظه گرفتند رو ببینید. مادر، رضا، شهید گمنام! ◇ دیشب ، شب یلدا بود و معمولا همه مهمون مادراشون هستند. امروز هم رضا برای مادرش هدیه آورد. ◇ اگر خواستید این حس را بهتر بفهمید شاید فیلم شیار ۱۴۳ رو ببینید یه کم، یه کم حس کنید. ◇ اگر می‌تونستم این عکس را برای همه مردم ایران نشون میدادم و میگفتم شما یه جمله بگید و بنویسید. خودم فقط یه جمله می‌نویسم: «مادر، عشق، پسر!» همین؛ تمام! @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز ابوذر روحی گل کاشت یادشهداکمترازشهادت‌نیست باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی توسط منافقین بدستور صدام انتفاضه مردم عراق سرکوب و مردم قتل وعام می شوند حتما ببینید کلیپ جالبه تبیین حداکثری ♦️👈ای کاش این فیلم به دست مردم عراق می رسید تا حساب منافقین و دشمنان اسلام و دشمنان شیعیان ( وهابیت عربستان وامارات و بحرین ) دشمنان خارجی ( نیروهای آمریکایی و انگلیسی وفرانسوی) را کف دستشان بگذارند. @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 افسانه ما کربلای ۴ به بهانه سوم دی ۱۳۶۵ سالگرد عملیات کربلای ۴ ┄┅┅❀♨️❀┅┅┄ ... پلاژ منطقه ای بود پشت سد دز که برای آموزش آبی خاکی رزمندگانی که قرار بود در عملیات هایی که در مرزهای آبدار مشترک با عراق داشتیم، استفاده می‌شد. شب‌های سرد آذر ماه، آب برف‌های زاگرس جمع شده پشت سد، خود را با بدن بچه های غواص ما گرم می کرد. صبح هم خورشید دیرتر از بچه ها مشرقی می‌شد. یکروز عصر که نظاره گر گروهان غواص گردانمان بودیم، ما را هم ژاکت نجات دادند و سوار کفی آب پیما کرده و در جزیره ای که پشت سد بود پیاده کردند. ساعتی مشغول سنگ پراکنی و بازی بودیم و متوجه نشدیم که قایق‌ها ما را تنها گذاشته اند، جزیره تا ساحل پلاژ فاصله چندانی نداشت، طوری که صدای بلندگوی دستی که از ساحل ما را دعوت به شنا می‌کرد، به ما می رسید. سردی آب طوری بود که حتی لاف آبادانی ها را هم برنمی تابید، یکی دو نفر با تشویق غواصها، کف پا را به آب زدند و بی اختیار پا پس کشیدند، سرمای آب استخوان می‌سوزاند. فرمانده گروهان بلند گو را خسته کرده بود از بس متذکر سرما و شب و دستور به آب زدن داده بود. بچه ها منتظر قایق‌ها بودند و به آب نمی زدند، خبری هم از حاج اسماعیل فرمانده گردان نبود چون مشغول غواصی بود، خورشید گرمای اندک پاییزی اش را به غروب می‌داد و رطوبت سرد، سرمایش را به مغز استخوان... صدای موتورقایق نوید بخش نجات از سرما بود. قایق موتوری در ساحل روبرو بلندگوی خسته را جمع کرد و از کنار ساحل و دور از دسترس ما مسافرانی را که با خود داشت به انتهای جزیره ای که ما در آن بلاتکلیف مانده بودیم، می برد. پرسشهای ذهنی ما در باره مسافران قایق و علت نیامدن قایقها به سمت ما خیلی زود به پاسخ نشست، ... زوزه سگهای گرسنه که به سرعت از ته جزیره به ما نزدیک می شدند انتقام بلندگوی خسته را از ما گرفت. در پریدن به آب از یکدیگر سبقت گرفتیم چنانکه سگها فرصت بدرقه ما را نداشتند و در ساحل جزیره، به شاهکار شکار نشده خود دندان نشان می‌دادند. خورشید عمدا زودتر غروب کرده بود تا بیهوش شدگان از سرمای به آب زدگان را نبیند. غواصان دستهای کرخت ما را به دست دوستانی که در ساحل منتظر ما بودند می‌رساندند، دستانی که معلوم نبود بعد از عملیات سهم ماهیان اروند شوند یا بغل کننده دختران خردسالشان. محمدرضا سوداگر 👇👇 @shahidmostafamousavi