eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
336 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
حسن عبدی (ابوتراب): شاخ جمشید۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پنجاه و یکم ۰۰۰ گفت : بله البته شما باعث شدید من تمام حرف هایی که تُو این سه ماه تُو دلم مونده بود رو به حاج آقا بزنم ، گفتم خوب ، نتیجه هم گرفتی ، گفت بله حالا قراره یه جلسه مُفصل با آقای دلبری صحبت کنم ، گفتم میشه بپرسم قراره راجب چی صحبت کنی ؟ گفت راجب همین اتفاقاتی که تُو این سه ماه تُو مسجد دیدم ، گفتم خُوب شاید بعضی از این موارد از نظر شما خوب نباشه یعنی می خام بگم شاید با سلیقه شما نمی خونه و از نظر بقیه خوب باشه ، گفت بله امکان داره ولی من به مواردی اشاره می کنم که از نظر اخلاق اجتماعی نقاط منفی به حساب می یان ، گفتم آقای افکاری خیلی سخت نگیر ، یه کمی باید مدارا کنی ، وگرنه زندگی سخت میشه ، گفت اتفاقا" حاج آقا دلبری هم همین رو گفت ، یه هو آقای باصری اومد داخل وضوع خونه ، سلام علیک کرد ُ و گفت : شما باید جناب افکاری باشید معلم و دبیر پرورشی و هنرمندی که حاج آقا دلبری صحبتش رو می کرد ، ساکن کوچه مسجد ، بغل نون لواشی ، مستجر طبقه دوم ، که دوتا پسر و یه دختر سه ساله داره ، یه موتور صد و بیست پنج ِ تلاش داره و کارهای فرهنگی و سرود و تاتر انجام میده ، آقا باصری یه جوری خواست به آقای افکاری بفهمونه که بسیج مسجد به همه اوضاع مسلطه و مو لای دَرزش نمی ره ، من واسه اینکه اوضاع رو طبیعی جلوه بدم ، گفتم برادر باصری نیروی فعالیه و جزء بهترین هاست ، آقای افکاری گفت بله مشخصه ، نماز شروع شد ، بین دو نماز حاج آقا دوباره راجب گرفتن جا برای نماز صحبت مفصلی کرد ُ و گفت ، تا نماز شروع نشده کسی حق نداره با گذاشتن کیسه کفش ُ و مُهر ُ و جانماز جا واسه خودش نگه داره ، این مشگل قبلا" داخل خانم ها بود حالا هم به آقایون سرایت کرده ، مخصوصا " صف اول نماز ، هر کس زودتر تشریف اورد هر جا که خواست می تونه بشینه ، ولی کسی حق نداره دیرتر بیادو به زور دیگران رو جابجا کنه یا خودش رو بین دیگران جا بده ُ و جای مردم رو تنگ کنه ، من یه نگاهی به جماعت انداختم ،دیدم بعضی ها زیر زبونی نِق می زنن و به صحبت های آقای دلبری اعتراض دارن ، اون شب تُو خونه تا دیر وقت به صحبت های آقای دلبری فکر می کردم ، بنده خدا داشت تمام سعی خودش رو می کرد که اوضاع مسجد شرایط خوبی داشته باشه ، ولی خوب کار سختی بود ، فردای اون روز یه زنگ به میثم زدم ُ و گفتم اَگه امکان داره همه عگس هایی رو که ازمن ُ و بچه ها داره رو با خودش بیاره دفتر کار حاج آقا قلعه قوند ، ادرس محضر ازدواج و طلاق ِ آقای قلعه قوند رو هم بهش دادم ، ساعت پنج بعد از ظهر داخل محضر به همراه حاج آقا منتظر بودم که میثم درب رو زددکمه درب باز کن رو زدم درب رو باز کردم گفتم لطفا" پله ها رو بیا بالا ، دیدم جلوی چهار چوب درب وایساده داره می خنده ، گفتم چیه میثم جان خبری شده ؟ خندید ُ و ازجلوی درب رفت کنار وای من ُ و آقای قلعه قوند از چیزی که می دیدیم خشکمون زد ، باور نمی کردیم ، دیدیم یه قاب بزرگ زیبای کنده کاری شده که روی عکسش رو با کاغذ کادویی پوشوندن ، کمک کردم تابلو آوردیم داخل محضر ، آقای قلعه قوند آروم کاغذ کادو رو از تابلو جدا کرد ، وای از چیزی که می دیدم لذت بردم ، عکس دو کوهه بزرگ شده ، زیبا به طوری که صورت همه بچه ها بزرگ و دقیق مشخص بود ، میثم گفت : یکی از دوستان من که عکاس ماهریه روی این عکس چند ساعت کار کرده و عگس رو بازسازی کرده و عکس دوباره رنگی شده ، به عکس نگاه کردم ، آدم فکر می کرد که همه بچه ها زنده شدن و دارن می خندن ، اندازه تابلو فکر می کنم یک و نیم در یک بود ، من ُ و آقای قلعه قوند محو چهره زیبای بچه ها تُو عکس شده بودیم ، اولین نگاهم به صورت محمد افتاد ، دست من دورگردنش بود دستمال یزدی رو پیچیده بود دور دست چَپش ، به جای نگاه کردن به لنز دوربین ، داشت به صورت من نگاه می کرد ُ و می خندید ، کنار من ناصر وایساده بود دهانش بااون خنده های مسلسلی باز مونده بود ، تُو دست چپش یه حوله بود ، یادم افتاد که حوله برداشته بود برگرده حموم تا دوباره غسل شهادت کنه ، که ما نزاشتیم و به زور همراه خودمون آوردیمش ، دست راستش رفته بالای سر جمشید و از پشت سر با دو تا انگشتش دو تاشاخ واسه جمشید درست کرده بود ، یاد حرف ناصرافتادم (عجب عکسی بشه این عکس) ، جمشیددستش دورکمر ناصر بود ُ و ظُل زده بود به دوربین و داشت می خندید ، احمد دوباره تُو عکس ژست مداح هارو گرفته بودیه دستش توی دست جمشید بود ُ ویه دستش روبه صورت میکروفون مشت شده آورده بود بالا ،علی شاهرخی حوله رو پیچیده بود دور سرش وبا اون قدبلندش از هممون تُو عکس بلند تر بود ، یادم میاد ناصر ازش پرسید ؟ علی حوله رو چرا پیچیدی دور سرت ، گفت : موهام خیسه سرما می خورم ، احمد خندید ُو گفت : آخه خوب من ؟ کِی تو هوای گرم جنوب سرما می خوره ، ناصر گفت : اصلا" مگه سرما گِیر می یاد۰۰۰ ادامه دارد؛ شهید حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🎥 کاخ شمس پهلوی، خواهر شاه 🏛مهرشهر کرج ۲۸ اسفند ۱۳۵۷ 👈 مجاهدین خلق محافظت از قصر مروارید را بر عهده گرفته‌اند. ⭕️ بسیاری از لوازم کاخ از طلاست و مجسمه‌هایی با امضای سالوادور دالی در کاخ وجود دارد. ⭕️هزینه ساخت این کاخ در زمان خود ۱ میلیون دلار بوده است. 🌏 👇 🆔 @takhribchi110 ‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅ شب اول قبر به روایت شاهد زنده!! 🌺علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل کردند که: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» می‌گفت: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدی‌ ها (سنی‌های دولت عثمانی) فوت کرد. این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه می ‌کرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند. هنگامی‌ که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد می‌زد: من از مادرم جدا نمی ‌شوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبر را با تخته ‌ای بپوشانند و دریچه‌ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید. دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است. پرسیدند چرا این طور شده ‌ای؟ در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب می‌داد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم» در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه می ‌کشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که می ‌بینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم. مرحوم قاضی می‌فرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق می‌کرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بوده‌اند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد. 📚  علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، معادشناسی، ج 3، ص 110 ____ 🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات👇 ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
قرآن سراسر نور و نور و نور و نور است بالاتر از تورات و انجیل و زبور است قرآن کتاب آسمانی حرف حق است آنکس که انکارش کند از قلب کور است قرآن به ما راه سعادت را نشان داد از باب قرآن سوی حق راه عبور است توهین به قرآن کار افراد پلید است هتاک در قبرش خوراک مار و مور است شیطان و حزبش هم ز جن و آدمیزاد فهمیده اند کم کم سرآغاز ظهور است باطل اگر اینگونه عریان گشته کارش از ترس مهدی (عج) باشد، او دریای نور است قرآن همان مهدی (عج) و مهدی (عج) هست قرآن در فتنه ها هم وقت شادی و سرور است زیرا که فتنه با تمام تلخ بودن چون رفع خاک از شیشه و ظرف بلور است تا برملا گردد نفاق اهل نیرنگ این موجب افزایش درک و شعور است تا جامعه بالغ شود با درک فتنه زیرا در آن دشمن که مست و ناصبور است جوری کند خود را به دست خویش رسوا که اهل حق را موجب فتح و غرور است قرآن کلام حق و اقیانوس علم است قرآن چو باران هدایت فتنه شور است قرآن کتاب کامل انسانیت هست هم موجب آرامش اهل قبور است 📝 علی شیرازی l🚩السلام علیک یا أباعبدالله 🇮🇷
🌹🕊خوش به حــالِ شهدایـی که رسیدند آخـر ؛ با شهادت به سرانجامِ اباعبــدالله 💐فرمانده گردان ۴۱۱ سیدالشهدا (؏) از لشکر ۴۱ ثارالله بود که در ۷ بهمن  سال ۱۳۶۵ درحالی‌که گردانش را در عملیات کربلای ۵ در نبرد با تانک‌های دشمن رهبری می‌کرد، بر اثر اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت رسید.🕊 🌷او همیشه از خـدا می خواست  ... هنگام شهـادت مثل امام حسیـن (؏) بدون سر و مثل حضرت ابوالفضل (؏) بدون دست باشـد و همانـطور ڪہ خواسته بود به آرزویش رسید ....🕊 🥀🕊 🕊🥀 🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
🔸شهید سپهبد صیاد شیرازی : 🌷« در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع‌مقدس خدمت حضرت امام می‌رسیدم ، فقط یک بار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی ، یا همان اشلـو معروف »🕊 📚 تپه جاویدی و راز اشلو 🥀 🕊 🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
🔴 هدیه ۱۱ میلیارد دلاری ایرانی‌ها به اقتصاد ترکیه 💬 🔹 آمارها نشان می‌دهد طی ۸ سال اخیر ایرانی‌ها بیش از ۶۶۰۰۰ شرکت در ترکیه تاسیس و نزدیک به۳۷هزار فقره نیز ملک در این کشور خریداری کرده‌اند. 🔸 برخی فعالان اقتصادی می‌گویند سرمایه‌گذاری در ترکیه آن‌طور که در رسانه‌ها تبلیغ می‌شود، جذاب نبوده و بازندگان زیادی ازجمله بین ایرانی‌ها داشته است. ✅ این وضعیت را می‌توان در آمارهای اقتصادی ترکیه نیز مشاهده کرد. نرخ برابری لیر در مقابل دلار طی۲۴ ماه اخیر با افت ۱۵۴درصدی از ۷.۴لیر در فوریه ۲۰۲۱ به حول و حوش۱۹لیر در روزهای اخیر رسیده است. 🔹 براساس اطلاعات منتشرشده توسط بانک مرکزی ترکیه، قیمت مسکن نیز در ماه نوامبر ۲۰۲۲به‌طور سالانه بیش از ۱۷۴درصد افزایش یافته است. 🔸 فعالان اقتصادی می‌گویند «ترکیه، ایران بدون تحریم است، به عبارتی همه مشکلات تورمی و مشکلات ساختاری ایران را دارد اما صرفا خارج از تحریم‌های آمریکاست.» ✅ آمارهای خرید ملک و تاسیس شرکت نشان می‌دهد حداقل ۱۱میلیارد دلار از ایران به سمت املاک و سرمایه‌گذاری در شرکت‌های این کشور خروج سرمایه انجام شده است. این ارقام با دلار ۴۰هزار تومانی رقمی معادل ۴۴۰ هزار میلیارد تومان است. 🔹 رقمی که معادل۲۲درصد از بودجه عمومی کشور و معادل کل یارانه نقدی است که دولت در سال آینده باید به ایرانی‌ها بدهد. 💢 البته این موارد به جز سپرده‌گذاری در بانک‌ها و خرید سهام است که به دلیل در‌دسترس نبود آمار، مورد بررسی قرار نگرفت. ➖➖➖➖➖➖➖ 📡برای رصد تحلیلهای داغ در مورد وقایع مهم روز به کانال جهاد تبیین۸ بپیوندیم👇 @shahidmostafamousavi
💢 چرا از سپاه ناراحتند؟ 🔹اقدام اخیر پارلمان اروپا علیه سپاه این سؤال را در ذهن پدید می‌آورد که چرا این نهاد همیشه مورد حقد و غضب معاندین، ضدانقلاب، کشورهای غربی و... است؟ 🔸علت این ناراحتی‌ها را باید در کارویژه‌ها و خدمات سپاه دانست که موجب می‌شود این نهاد موجب بیشترین آماج تهاجم طرف مقابل قرار گیرد. بخشی از کارویژه‌ها و خدمات سپاه در 44 سال گذشته را می‌توان در موارد ذیل جست: 🔰تفاوت ماهوی سپاه با نظام سلطه: 🔺اولین اصل این است که سپاه به عنوان مولود انقلاب در تعارض ماهوی با نظام سلطه پدید آمده است و به علت همین تفاوت ماهوی این هجمه‌ها و تخریب‌ها علیه سپاه یک امر قطعی و قابل پیش‌بینی است. این نکته صحیح و درستی است که این هجمه‌ها می‌تواند تصدیقی بر صحیح بودن مسیر طی شده باشد. 🔰ناکارآمدسازی تحریم‌ها و فشار حداکثری: 🔺در 44 سال گذشته غربی‌ها خصوصا آمریکا تلاش کرده‌اند به شیوه‌های مختلف مانند فشارهای اقتصادی و تحریم نظام را مجبور به تغییر رفتار و براندازی کنند. سپاه با همگرایی با دیگر ارکان انقلاب و نظام و با استفاده از توانمندی‌های خود مانند قرارگاه خاتم‌الانبیاء به نظام در رفع تحریم‌ها و کاهش فشار غرب و نظام سلطه کمک نماید. 🔰سپاه به عنوان نماد کارآمدی: 🔺اقدامات سپاه در برهه‌های مختلف انقلاب خصوصا در مواقعی که نظام با بحران کارآمدی دولت‌ها و مسئولان و متولیان اجرایی مواجه بوده است باعث گردیده که بسیاری سپاه را به عنوان یک نهاد کارآمد و نماد کارآمدی انقلاب و نظام اسلامی بدانند. این امر در حالی است که نظام سلطه به دنبال این است که انقلاب و نهادهای انقلابی منبعث از آن مانند سپاه را نماد ناکارآمدی و مشکلات موجود تعریف نماید. این امر موجب می‌گردد که نظام سلطه و جریان‌های همسو به تخریب سپاه و هجمه علیه آن بپردازند. 🔰شکست طرح‌های استکبار جهانی خصوصا آمریکا: 🔺در چند دهه گذشته غربی‌ها خصوصا آمریکا طرح‌های بسیاری جهت تغییر برهم زدن نظم منطقه داشتند که ایجاد و تقویت داعش در منطقه یکی از این طرح‌ها بوده است. نظام اسلامی و سپاه پاسداران بر همزننده این طراحی‌ها در منطقه بوده‌اند. 🔰بازدارندگی سپاه: 🔺در 44 سال گذشته بخشی از کشورهای پیرامونی ایران و بسیاری از کشورهای دیگر جهان مورد تعرض نظام سلطه قرار گرفته‌اند اما برخلاف تاریخ معاصر که ایران همیشه محل تاخت‌وتاز اجانب بوده است در دوره انقلاب اسلامی به غیر از 8 سال دفاع مقدس ما هیچ وقت مورد تجاوز یا حمله مستقیم اجانب قرار نگرفته‌ایم که این مزیت به خاطر وجود بازدارندگی در نظام اسلامی است. بخش اعظمی از این بازدارندگی حاصل تلاش سپاه و نیروهای شاغل در سپاه است که موجب شده دشمن به خاطر نرسیدن به اغراض خود دست به هجمه روانی و تخریب علیه سپاه بزند. 🔰سپاه نماد امیدآفرینی: 🔺رهبر معظم انقلاب در چند سال گذشته بر شناخت جریان تحریف و تبیین کارکرد آن تأکید بسیاری داشته‌اند. اگر کارکرد جریان تحریف را مأیوس کردن مردم از انقلاب تعریف کنیم، سپاه را می‌توان به عنوان آنتی تز جریان تحریف قلمداد کرد. سپاه با خدماتی که در حوزه محرومیتزدایی، کمک به مستضعفین، افزایش توان امنیتی کشور و... داشته است باعث اميدآفرينی در جامعه در نقطه مقابل جریان تحریف گردیده است که این موضوع می‌تواند مدخلی برای تخریب‌ها و هجمه‌ها علیه سپاه باشد. 🔅نکته مهم؛ کارویژه و خدمات سپاه دقیقا تفاوت ماهوی با کارویژه و خدمات طرف مقابل داشته و دارد لذا آنچه اتفاق افتاد و در آینده هم قابل پیش‌بینی است را باید در این تفاوت ماهوی دانست. ✍🏻فرهاد کوچک‌زاده @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 💚 ⚜ ۱۰۰ توحید در جمعه های ماه رجب 🔹روایت شده هر کس در روز جمعه ۱۰۰مرتبه سوره قل هو الله احد بخواند برای او نوری باشد در قیامت که او را به بهشت بکشاند. ✳️حدود ۱۵ دقیقه زمان می بره از دست ندید حیفه 📚 مفاتیح الجنان /اعمال ماه
🔴توسل به امام زمان در سختی ها 🔹 مرحوم علامه مجلسی نقل میکند: فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند.حضرت میفرمایند: 🔺 اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو: "یا مولای یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ" "الغَوثَ اَدرِکنی" (ای مولای من ؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...). 🔸 ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریادرس درماندگان و بیچارگان" 🔹 سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...". بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد. 📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸ @Hadise_akhlag_m
🔹 ﷽ 🔹 🌹امام صادق(ع) فرمودند: مـردم دربـاره مـا سـه گـروهـند: ۱}--> گروهی ما را دوست دارند، سخن ما را‌ می ‌گویند و منتظر فرج ما هستند، ولی عمل ما را انجام نمیدهند اینان اهل دوزخند. ۲}--> گروه دوم نیز ما را دوست دارند، سخن ما را‌ می ‌گویند، منتظر فرج ما هم هستند، عمل ما را انجام‌ می ‌دهند، اما برای رسیدن به دنیا و دریدن مردمان. اینان نیز جایگاهشان دوزخ است ۳}--> و گروه سوم ما را دوست دارند، سخن ما را گفته، منتظر فرج ما هستند و عمل‌ می‌کنند برای خدا اینان از ما و ما از آنانیم." 📚تحف‌العقول ص۵۱۳ @Hadise_akhlag_m
🌕 🔴🔵 ختم بسیار مجرب آیة الکرسی 🌺 در کتاب جواهر مکنونه آمده است که مرحوم مجلسی اول در شرح بر کتاب فقیه حدیثی از اهل بیت آورده که در شدائد و سختی ها و در امور مهم و عظیم ۱۲ مرتبه قرآئت آیه الکرسی باعث دفع و رفع شدائد و بسیار نجات بخش است و بعد فرموده اند که من مضمون این حدیث شریف را بارها تجربه کرده و آزموده ام و تخلف ندیده ام. 📚 کتاب هزار و یک ختم/ ختم ۲۲۴ 🆔 @Hadise_akhlag_m
🔴 ❢❢شاگرد: استاد چه کار کنم که خواب امام زمان (عج)رو ببینم؟‌ ◁ استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت. ❢❢شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم. خواب میدیدم بر لب چاهی آب مینوشم. کنار نهر آبی در حال خوردن هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول... ◁استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی.تشنه امام زمان(عج)بشو تا خواب امام زمان (عج)ببینی... @Hadise_akhlag_m
چه خبر در صدا و سیما هست؟ آنکه نقدی پذیرد آیا هست؟ سال ها رد مهره های نفوذ به چه علت چرا در آنجا هست؟ در کانال سه پس شبی دیدم یک مسابقه نیز برپا هست مجری آن مسابقه مهران رجبی هست و آنچه پیدا هست میزی و بانوان چشم بسته روی میز موش و مار مهیا هست زن کند دست داخل جعبه که ببیند چه جانورها هست بارها جیغ و داد می زند او ملتی نیز در تماشا هست یک زنی جیغ و داد هی بکشد رد پای نفوذ هویدا هست تا که کم کم حیای زن ها را بشکند پس وظیفه ما هست نهی منکر کنیم به تلویزیون این چه برنامه و چه اجرا هست مجری اش گرچه آدم خوبی است ولی آن کار زشت و بی جا هست 📝 علی شیرازی l🚩السلام علیک یا أباعبدالله 🇮🇷
✫⇠(۲۲۰) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و بیستم:سرطانی به اسم حسین مجید ♦️مدتی که گذشت و داشت اوضاع عادی می‌شد ، از حجم کتک و اذیتها کاسته شد و لفته و بقیه نگهبانها، علی‌رغم همه مشکلاتشون مقداری آروم و قابل تحمل‌ شده بودن، با سرطانی به اسم گروهبان حسین مجید، مواجه شدیم. 🔹️حسین مجید از نگهبانهای تکریت یازده بود و به خاطر قد کوتاه و شکم گنده و هیکل بی قواره‌اش خود عراقیها هم مسخره‌ش می‌کردن. انگار همیشه‌ی خدا نه ماهه حامله بود. هر روز سهمیه‌ش شده بود یه سیلی که وقت بیرون رفتنمون از اتاق به همه می‌زد. البته به جای کف دست، دستشو مشت می‌کرد و چون قدش کوتاه بود و اکثر بچه‌های ما بلند قد بودن برای اینکه بتونه مسلط باشه، می‌رفت رو یه بلندی و با تموم قدرت می‌کوبید تو صورت بچه‌ها. درد و سنگینی این مشت از لگد یه الاغ نر هم بیشتر بود و ضرب دستش اونقدر سنگین بود که گاهی یه نفر پرت می‌شد و سرش گیج می‌رفت. 🔸️یه بار من‌خواستم زرنگی کنم و کمتر به فک و صورتم فشار بیاد. اومدم دندونام رو محکم به هم فشار دادم. فکر می‌کردم این جوری بهتره.ولی وقتی کوبید تو صورتم هر دو ردیف دندونام به هم خوردن و نزدیک بود بریزن تو دهنم. تا چند روز فک بالا و پایینم بخاطر اون ضربه و ندانم کاری خودم درد می‌کرد و درس عبرتی برام شد که دیگه وقت مشت و سیلی خوردن دندونام رو روی هم فشار ندم. 💥شکر خدا مدتی بعد اون ملعونِ عقده‌ای رفت و ما از سهمیه روزانه سیلی و مشتِ تو صورت معاف شدیم. با رفتن حسین مجید و کمی مهربان شدن لفته و بقیه نگهبانها ، علی‌رغم تنگی جا و گرما به تدریج و بصورت محدود و دو سه نفره برخی کلاسها رو شروع کردیم و خودمون رو با برنامه‌های مفید سرگرم می‌کردیم. 🔸️یکی از مشغولیت بچه ها حفظ و مرور قرآن و کلاسهای ترجمه و تفسیر قرآن و زبان انگلیسی بود. من و یه نفر دیگه از مسعود ماهوتچی که دانشجو بود و  تسلط خوبی به زبان انگلیسی داشت، خواهش کردیم برامون کلاس مکالمه زبان بذاره و اونم قبول کرد و تا وقتی‌که تو ملحق بودیم، مرتب تمرین مکالمه می‌کردیم و گاهی هم با عبدالکریم مازندرانی و محمد خطیبی مباحث حوزوی رو می‌کردیم...        ☀️ ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
حسن عبدی (ابوتراب): سِبیل چخماخی۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پنجاه و دوم ناصر گفت : تُو این آب و هوا اصلا" مگه سرما گِیر می یاد که آدم بخورتش ، تو سرما رو به من نشون بده خودم قلفتی قورتش میدم ، بعد اشاره کرد به علی َ و گفت : ببین تُو رو خدا ، از گرما عرق کرده ، میگه سرما می خورم ، علی تو با اون قد بلندت شبیه باد نماهای اداره هوا شناسی شدی ، تو رو خدا وقتی میری حموم ، یه دو ساعتی بشین تُو آفتاب ، شاید با خشک شدنت یه کم آب بری ُ و کوتاه بشی ، اصلا " تو حق ِ من رو خوردی ، تو انقدر دراز ، من اینقدر کوتاه ، آخه خدا جون ، به کِی دردم رو بِگم ، همه زدیم زیر خنده ، جمشید گفت : وای عزیزم ، گُلم ، به خودم بگو ، میخرم برات ، ناصر پرسید : چی رو ؟ جمشید خندید ُ و گفت : قد دراز رو ، همه خندیدیم شاید واسه همین ناصر واسه جمشید تُو عکس شاخ گذاشت ، آخرین نفر تُو عکس معلم خوبمون آقای قلعه قوند بود ُ و با اون خنده زیباش داشت به ماها نگاه می کرد ُ و لبخند می زد۰۰۰۰ حاج آقا قلعه قوند یه نگاهی به من انداخت ُ و گفت : حسن جان ؟ دوتامون هم پیر شدیم ، گفتم : (سَبو شکست ُ و پیاله واژگون افتاد ُ و مِی به ما نرسید)(دریغ زِ یاران جا ماندیم ُ و نوبت به ما نرسید) ، قطره اَشک غلطید روی گونه ام ، آقای قلعه قوند ادامه داد(یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور)(کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور) ، میثم یه نگاهی به ما کرد ُ و گفت : راستی حاج آقا کِی به بچه میگی که بیان من ببینمشون ، حاج آقا گفت ، ان شاء الله به زودی ، آخه هر کدومشون رفتن یه جا ، جمع کردنشون مثل این عکس یه جا خیلی سخته ، میثم یه نگاهی به من انداخت ، من خنده تلخی کردم ، میثم پرسید چیه ، اتفاقی افتاده ؟ به نظرم شما یه چیزی رو از من پنهان می کنید ، من سریع موضوع رو عوض کردم ُ و گفتم راستی میثم تو یه قولی به من داده بودی یادته ، گفت نه کدوم قول ، گفتم : قول داده بودی بهم بگی چطور با محمد آشنا شدی ، میثم یه نگاهی به چهره محمد تُو عکس انداخت ُ و گفت : خوب آره ، ولی الان وقتش نیست ، من ُ و آقای قلعه قوند برای اینکه میثم موضوع بچه ها رو پیگیری نکنه اصرار کردیم که قضیه آشنایش با محمد رو واسمون تعریف کنه ، میثم گفت : اسفند سال ۱۳۶۶ وقتی حاج عمران عراق بودم ، به من ماموریت داده شد تا برای گذروندن یه دوره فشرده یک ماهه برگردم تهران ، و در مقعر لشگر بیست و هفت حضرت محمد رسول الله(ص) این دوره رو ببینم ، خودم دلم نمی خواست منطقه جنگی رو ترک کنم ، ولی دوره در باره روابط عمومی و نحوه ارتباط صحیح با رزمندگان بود ، یه هفته بود که تُو تهران آموزش میدیدیم ، یه روز استادمون گفت بهتر برای درک درست دورس بعد از ظهرها پس از اتمام کلاس با گروه عیادت خانواده رزمندگانی که تُو جبهه حضور دارن ، یه سری به پدر و مادرها و خانواده رزمندگان بزنیم ، از قضا اون روز وقتی از مسئول گروه عیادت پرسیدم کجا قراره بریم ، گفت یه جای خوب ، به یکی از محله های قدیمی تهران بزرگ ، به جایی که یه روزی در زمان قاجار نزدیک ترین ده و آبادی به دروازه قزوین بزرگترین دروازه از دروازه های شهر قدیمی تهران بوده یعنی بریانک جایی که در اون دوتا امامزاده معروف تهران قرار گرفته و بزرگترین راه ورودی قافله ها و تُجّار از غرب به تهران بوده ، قدیمی ترین کارخونه جوراب بافی در زمان گذشته در اون ساخته شده و پر از باغ های تُوت ُ و گردو و اَناره ، و نَهر فیروز آباد از اونجا رد میشه ، نزدیک رودخونه کَنِه و سر مسیر حرکت به قزوین و ساوه و همدان و غیره ، وای مسئول گروه عیادت خانواده رزمندگان یه گزارش کامل به من داد ، وقتی به بریانک رسیدم ، چشمم افتاد به یه امامزاده ، پرسیدم این امامزاده اسمش چیه ، همراهمون گفت : این امامزاده معصوم علیه السلامه که در چهارده سالگی به شهادت رسیده ، از دور سلام دادم تا حالا تُو تهران انقدر باغ و پارک یه جا ندیده بودم ، تعجب کردم به جای اینکه بریم داخل خیابون یا کوچه ، ما رو بردن وسط یکی از پارک ها که یه خونه قدیمی و زیبا که خودش شبیه یه باغ بود درونش قرار داشت ، پرسیدم اینجا خونه کیه و چرا از پارک جدا شده ، درب بزرگ زیبایی داشت ، من رو یاد قلعه های قدیمی انداخت ، مسئولمون گفت اینجا خونه والدین یه رزمنده به اسم محمد جمال عشقیه ، اومدیم تا زنگ درب رو بزنیم ، یه هو یکی با صدای کُلفتی گفت : بفرمائید ، داداشا ، با کِی کار دارن ؟ برگشتم نگاه کردم دیدم ، یه آقایی حدود چهل ساله ، با کت و شلوار مِشکی ، پیرهن سفید یقه خرگوشی ، کلاه شاپکو لبه دار و یه سبیل چخماقی با یه جفت کفش لبه باریک وِرنی ، در حالی که یه دستمال یزدی تُو دستشه ، داره ما رو به دقت برانداز میکنه ، پرسید با کسی کار داشتید یا راه گم کردید ؟ مسئولمون تا اومد جواب بده یه خانمی از پشت در گفت : کِیه ؟ لوطی صالح ، شمائید ؟ تا گفت لوطی صالح ، تعجب کردم ، چقدر این اسم۰۰۰ اد
وصفنار۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پنجاه و سوم ۰۰۰تا گفت لوطی صالح ، تعجب کردم ، چقدر این اسم واسم آشنا بود چقدر این اسم رو از پدر خدابیامرزم شنیده بودم ، همیشه می گفت : من یه دوست خوب داشتم و اون هم لوطی صالح بود ، خوب به خودم گفتم شاید تشابه اسمی باشه ، درب خونه باز شد ، یه خانم چادری ، با صدای مهربونی پرسید ، لوطی ، شمائید ، تاج سرم ، عزیزم ؟ بعد تا چشمش به ما چند نفر افتاد ، مثل کسی که برق گرفته باشدش ، برگشت ُ و پشت درب قائم شد ، یه هو لوطی گفت نترس زن ، من اینجام ، نترس ضعیفه ، باکت نباشه ، لرز نکن ، بهشون نمی یاد از مامورای شهرداری باشن ، نترس عزیزم ، لوطی صالحت اینجاست ، بعد گفت چند نفر به یه نفر ، خوب همه ما لباس شخصی تنمون بود سه تا آقا بودیم ُ و دوتا خانم ، لوطی پرسید ، ایندفعه زنم که با خودتون آوردید ، ببینم شما چرا روتون کم نمی شه ، این بر و بچه های شهرداری چرا انقدر سیریشن ، بی بی ، ببین اینا همون هایی هستن که دفعه قبل اومدن ، تا دل و رودشون سفره کنم وسط پارک تا عبرت بشه واسه بقیه ، بی بی دوباره خودش رو نشون داد ُ و ما رو برانداز کرد ُ و گفت : نه لوطی اینا اونا نیستند ، لوطی با صدای کُلفتی پرسید پس کِی ین ؟ رو کرد به ما گفت : شوما چی کاره اید ؟ مسئولمون سریع جواب داد ما از طرف سپاه پاسداران اومدیم خدمتون ، در رابطه با آقا محمد ، پسرتوت ، وای تا گفت آقا محمد پسرتون ، یه دفعه لوطی صالح وا رفت ُ و با صدای آرومی پرسید ؟ اتفاقی افتاده ؟ شهید شده ؟ بی بی یه دادی کشید ُ و غش کرد ، اون دو تا خانم سریع رفتن سُراغ بی بی ، یکی از خانم ها سریع جعبه شیرینی رو نشون داد ُ و گفت ، نترسین ما اومدیم حال و احوالی از شما بپرسیم ، حال آقا محمد خوبه ، نترسین ، تُو رو خدا ، لوطی صالح یه نفس راحتی کشید و گفت : بی بی حال محمد خوبه ، اینا اومدن بگن که حالش خیلی خوبه ، بچه ام سُر ُ و مُور ُ و گُنده اس ، باکِت نباشه تُو رو خدا ، یه لیوان آب قند دادیم به بی بی ، یه نگاهی به داخل حیاط انداختم ، یه باغچه قشنگ ُ و زیبا ، با گُل های رنگ ُ و وارنگ ، دو تا تخت چوبی با چند تا پشتی ترکمنی ، یه سماور بزرگ مِسی که در حال قُل قُل کردن بود ، یه قوری چینی که روش عکس ناصرالدین شاه با اون سبیل درازش نقاشی شده بود ، تُو بالکن دو تا میل زورخونه سنگین بود ، به نظرم هر کدوم ده کیلو می شد ، کنار سماور تُو بالکن یه رادیو لامپی قدیمی روشن بود ُ و داشت مارش جنگ می زد ، بی بی وقتی حالش کمی بهتر شد تعارف کرد هممون نشستیم رو تخت های چوبی واسمون چایی ریخت ، مسئولمون گفت ، ما خدمتون رسیدیم تا هم یه حالی ازتون بپرسیم ، هم یه عکس و آخرین نامه آقا محمد رو بهتون برسونیم و اگر نیاز یا درخواستی دارین بشنویم ، چشمم افتاد به زیر سایه بون بالکن دیدم چند تا تابلو عکس قدیمی روی دیوار نصب شده ، با دقت از دور نگاه می کردم ، لوطی صالح که متوجه نگاه من شده بود گفت : عکس خدا بیامرز طِیب ِ با چند تا از رفقا ، گفتم میشه برم از نزدیک ببینم ، گفت آره جوون ، چرا نمیشه ، برو ، خندیدم ُ و گفتم ، رُخصت پهلوون ؟ خندید ُ و گفت فُرصت جوون ، دَمت ِ گرم ، زنده باشی ، معلومه که گُود دیده ایی ، گفتم خودم نه ، ولی بابای خدابیامرزم ، از بچه های هیت طیب بود ، یه هو لوطی صالح پرسید ، اسمش چی بود جوون ؟ گفتم اسمش ظفر بود ، بهش می گفتن (اوس جعفر) ، اوس جعفر کفاش ، یه هو لوطی پرسید اوس جعفر بازار کفاشا ؟ نزدیک پامنار ، نزدیک چهارسو ، گفتم بله ، خودشه ، داد زد دَمت گرم تو پسر داش جعفری ، داش جعفر خودم ؟ بلند شد منو بغل کرد ، بوسید ُ و گفت : داداشی فوت شده ؟ گریه ام گرفت ، گفتم بله تازه فوت شده ، هنوز سالش نشده ، لوطی رفت سُراغ قاب عکسها ، یکی شون رو از روی دیوار برداشت گفت : بیا بابا جان ، بیا جوونی بابات ُ و ببین ، رفتم جلو ، عکس رو گرفتم تُو دستم ، مرحوم طیب وسط وایساده بود گنارش یکی بود که من نشناختمش ، کنار اون به نظرم اومد که لوطی صالح وایساده کنار اون یه جوون گم سن و سال که یه پیشبند چرمی رو کردنش انداخت بود به من نگاه می کرد ، لوطی گفت ، این وسطی طِیبِه ، این دومی مداح هیت ، پدر خدابیامرز بی بی ، عیال بنده اس این آخری داش جعفر پدر شماست ، وای خودش بود ، بابام بود ، با اون نگاه جدی و مهربونش ، پرسیدم چه سالیه ، لوطی جواب داد ، فکر می کنم سَنه هزار و سیصد و چهل یا چهل و یک باشه ، خانم های همراه ما داشتن با بی بی صحبت می کردن ُ و یه فرمی رو پر می کردن ، مسئولمون ُ و راننده هم داشتن آدرس بعدی رو چک می کردن یه هو شنیدم راننده می پرسه ، وصفنار ، وصفنار دیگه کجاست ، بعد رو کرد به لوطی صالح ُ و پرسید ؟ لوطی شما وصفنار می شناسی ؟ لوطی گفت خوب آره کدوم وصفنار می خای ، آخه تُو تهرون دوتا وصفنار داریم ، یکیش حوالی میدون بهارستانه۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا