اسکناس پنجاه تومنی۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت پنجاه و هشتم
۰۰۰ ناصر و جمشید هم دو سال بعد اومدن ، هممون رشته برق رو انتخاب کردیم اون هم از نوع فشار قوی ، یعنی الکتروتکنیک ، اُنقدر شَرّ ُ شلوغ بودیم که عین برق آسمون آتیش می سوزوندیم رشته مون هم مثل خودمون آتیشی بود ، یکی نبود بگه بابا جان ؟ بچه های شَرّی مثل شما باید رشته ادبیات یا رشته های عاطفی رو انتخاب بکنن تا یه مقدار روحیه خشنشون لطیف بشه ، نه اینکه رشته ریاضی فنی ، یعنی بنزین رفته شعله رو انتخاب کرده ، یه روز مدرسه ، زنگ چهارم رو به خاطر جلسه شورای دبیران هنرستان تعطیل کرد ، من و جمشید و احمد و ناصر و علی تصمیم گرفتیم بریم سینما تیسفون که سر پل امامزاده معصوم بود ، بلیط سینما پنج تومن بود ُ و ما رو هم دیگه بیست تومن پول داشتیم ، یه پنج تومنی کم داشتیم ، هر کاری کردیم هر پنج تامون رو به داخل سینما راه بِدَن راه ندادن هر چی التماس کردیم فایده ایی نداشت ، تصمیم گرفتیم قرعه کشی کنیم ، قرعه به هر کِی افتاد اون پشت درب پشتی سینما تیسفون که تُو کوچه پُشتی بود وایسه و صدای فیلم رو از نزدیک بشنوه از قضا قرعه به اسم ناصر افتاد ، همه خندیدیم ولی من ته دلم ناراحت شدم چون بیشترین سهم پول رو ناصر گذاشته بود بیچاره ناصر هیچی نگفت ُ و رفت رو پله های جلوی سینما خیلی معصومانه نشست ، گفتم بچه ها ، زشته ناصر بیشترین پول رو داده ، حالا باید خودش بیرون باشه ، من جای ناصر بیرون می مونم ، شما با ناصر برید فیلم رو نگاه کنید ، بعد واسه من تعریف کنید ، بچه ها ناراحت شدن ُ و گفتن بدون تو مزه نمی ده ، ناصر ُ و صدا کردم ُ و هر چی گفتم قبول نکرد گفت من همین جا می شینم آقای دربون سینما که یه هیکل درشتی داشت و یه سبیل پرپشت به ما نگاه می کرد ، ولی خیلی بی رحم بود و اصلا" قبول نمی کرد ، ناصر موند ُ و ما رفتیم داخل سینما ، سینما به خاطر اینکه روز سه شنبه وسط هفته بود تقریبا " خلوت بود ما رفتیم وسط سالن نشستیم ، فیلم یه فیلم کُمدی بود ُ و خیلی خنده دار ، یه نیم ساعتی از فیلم گذشته بود ُ و داشتم به صحنه خنده دار فیلم می خندیدم ، یه هو یکی زد رو شونم ، دیدم جمشیده ، گفت : حسن نمی دونم چرا صدای ناصر ُ و می شنوم ، گفتم خوب طبیعیه ، خوب ناصر پشت در پشتی وایساده و صدای فیلم رو می شنوه ُ و می خنده ، جمشید گفت : آهان راست میگی ، چند دقیقه گذشت دیدم از اون صندلی جلوی جلو ، یکی با صدای بلند و مثل ناصر رگباری ُ و مسلسلی داره می خنده ، انقدر هم صدای خنده اش بلنده که همه سینما دارن بهش می خندن به خودم گفتم این صدا چقدر شبیه صدای ناصره مثل اینکه آدم های مثل ناصر زیادن که هم خوش خنده اند ُ و هم باعث شادی دیگران میشن ، یه هو دیدم یکی باز زد روی شونم ، برگشتم دیدم احمده ، گفت : حسن به خدا من صدای خنده ناصر رو می شنوم ، گفتم بابا جان ؟ صدا از پشت درب پشتیه سینما میاد ، علی گفت : حسن ؟ منم صدای خنده ناصر رو می شنوم ، یه نگاه از دور به چند تا ردیف جلو انداختم ، ولی تُو تاریکی چیزی مشخص نبود ، جمشید گفت حسن ؟ به خدا ناصره اون جلو نشسته ، خودشه من اشتباه نمی کنم ، بیا آروم بریم جلو بشینیم ، ضرری نداره مطمئن میشیم ، آروم دولا دولا چهار تایی رفتیم ردیف جلو ، دیدم یه نفر تک ُ و تنها تُوی اون ردیف بیست نفری ردیف اول نشسته ُ و هِر ُ و هِر عین مسلسل داره می خنده ، یه هو نور چراغ قوه افتاد رومون ُ و یکی داد زدن بشین آقا سر پا واینیسا با عجله چهارتامون همون ردیف اول نشستیم ، یه هو ناصر در حال که به شددت می خندید گفت : اِ ِ حسن شما هم اومدید ، کجا بودید ، چرا دیر کردید ؟ جمشید زد تُو سر ناصر ُ و گفت : زهر مار ، تو اینجا چه غلطی می کنی ، کِی اومدی داخل ؟ چطوری اومدی داخل ، ناصر خندید ُ و گفت : اون سبیل کلفته به من گفت اگه بری دوتا نون بربری واسه ناهار من بخری می زارم بری داخل پیش دوستات ، منم رفتم واسش بربری خریدم ، اونم راهم داد داخل ، ولی هر چی دنبال شما گشتم پیداتون نکردم ، اومدم این جلو نشستم تا موقع رفتن شما رو ببینم ، من خیلی خوشحال شدم ، نشستیم ُ و فیلم رو تا آخرش دیدیم ، موقع خروج علی گفت : حسن تُو بلیط اتوبوس داری ؟ گفتم نه ، از جمشید ُ و احمد ُ و ناصرم پرسید ، اونها هم گفتن نه ما هم نداریم ، پرسید خُوب حالا چطوری برگردیم وصفنار ؟ گفتم نمی دونم ، ناصر گفت : بچه ها من یه فکری دارم ، ما چهارتا کاغذ اندازه بلیط می بُریم ، بعد موقع سوار شدن بلیط یکی از مسافرها رو می گیریم می زاریم روش و تُو شلوغی سوار شدن می دیم به راننده ، امکان نداره اون تک تک بلیط ها رو نگاه کنه ،احمد گفت اَگه نگاه کنه چی ؟ ناصر گفت هیچی خُوب از اتوبوس پیاده میشیم ، ناصر گفت بزار از تُو این اشغال های کاغذ کنار جوب کاغذ بردارم ، دولا شد که کاغذ برداره ، یه هو داد زد ، وای حسن نگاه کن ، پوله پول ، یه پنجاه تومنی ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای این دختر بچه داره جهانی میشه
سرود زیبایی
که این دختر بچه در مدح شهید حاج قاسم سلیمانی خونده
واقعا شنیدن داره
بر ریتم آهنگ مختارنامه
نشرحداکثری لطفا ذخیره کنید و هرازگاهی به عشق سردار دلها نشر دهید
🇮🇷@GowshaneMoghaavemat
.
روزی فردی آمد خدمت امام صادق (علیه السلام) و به ایشان عرض کرد:اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند،عاقبتش چگونه خواهد بود؟
امام(ع) در پاسخ به وی فرمودند: خداوند به او یک بیماری عطا مینماید تا سختیهای آن بیماری کفارۀ گناهانش شود
آن مرد دو مرتبه پرسید: اگر مریض نشد چه؟امام(علیه السلام) مجدد فرمودند: خداوند به او همسایهای بد میدهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفارۀ گناهانش شود
آن مرد گفت:ا گر همسایۀ بد نصیبش نشد چه؟امام(علیه السلام)فرمودند: خداوند به او دوست بدی میدهد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد، کفارۀ گناهان دوست ما باشد
آن مرد گفت:اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه؟امام(علیه السلام)فرمودند:خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزارهای آن همسر بد، کفارۀ گناهانش شود
آن مرد گفت:اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه؟امام(علیه السلام)فرمودند:خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت میفرماید
باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت:واگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه؟
امام(علیه السلام)فرمودند:«به کوری چشم تو؛ما او را شفاعت خواهیم کرد»
.
(عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية،ج۱،ص۳۴۵)
➣ @ganje_arsh ❤️
دو دوچرخه سوار لهستانی به گرمه، جاجرم و بجنورد در خراسان شمالی سفر کردند و هدف سفر خود را زنده نگه داشتن یاد ژنرال اندروس فرمانده ارتش لهستان بیان کردند وقتی تاریخ را ورق زدم مهمترین اقدام اندروس این بود که اسرا و پناهندگان لهستانی که در سیبری در رنج و سرمای مرگبار به سر می بردند راهی ایران کرد
ایرانیان هم با وجود اینکه با قحطی اشغال انگلیسی ها مواجهه بودند ولی با مشاهده ۲۰ هزار کودک در میان ۱۲۰ هزار پناهنده لهستانی به هر شیوه ممکن پناه بی پناهان لهستانی شدند
می گویند ایرانی ها با کلوچه و آبنبات ایرانی از لهستانی های خسته و درمانده از سرمای سیبری پذیرایی کردند و این مهمان نوازی طوری بود که در پایان جنگ برخی در ابران ماندند و آنها که به کشور خود بازگشتند روایتگر فرهنگ اصیل ایرانی شدند
وقتی رکاب زدن این دوچرخه سواران لهستانی را که به یاد زنرال اندروس رکاب می زدند با خود مرور می کردم یک لحظه با خودم گفتم پس باید خاک پای ژنرال سلیمانی را با آب طلا گرفت که نگذاشت ایرانی ها آواره شوند نگذاشت ایران به اشغال صدام، آمریکا و داعش و هر اجنبی دیگری دربیاد.
آری تلخی و سختی آوارگی را ملت هایی می دانند که صدای چکمه های اشغال گر را حس کردند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- رفیقآسموننشینمن🧡 :)
#گلزار_شهدای_کرمان
#راهیان_نور
🔰در برابر جمع میخواست با
حاج قاسم درددل کند، اما اشک
نگذاشت لب به سخن بگشاید؛
وقتی برگشت که بنشیند،
دوستش او را در آغوش گرفت
و زد زیر گریه...
و بلافاصله اشک های او را پاک
کرد...طاقت دیدن گریه ها یش
را نداشت.. ـ
اینان از نسل سلیمانی اند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شاید اون لحظه که رهبری این حرفارو میزدند، آقایون تو دل خودشون پوزخند میزدن که این آقا چه میگوید؟
⬅️مسئول دینداری مردم حوزه علمیه است
🔹️ هر جا به حرفهای این سید حکیم عمل نشد ضربه سنگینی خوردیم
(این سخنرانی مربوط به دهه ۷۰ است)
عجب توصیه ای 🤔
چرا یه عده ای نمیفهمند؟!
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃
🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃
🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃
🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃
🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃
🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃
🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼
🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹قال الله الحڪیم، فی محڪمه الڪریم
♦️والذين اجتنبوا الطاغوت أن يعبدوها و أنابوا إلى الله لهم البشرى فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه أولئك الذين هداهم الله و أولئك هم أولوا الألباب
♦️ و آنان که خود را از طاغوت به دور مى دارند تا مبادا او را بپرستند و به سوى خدا بازگشته اند آنان را مژده باد، پس بشارت ده به آن بندگان من که: به سخن گوش فرامى دهند و بهترین آن را پیروى مى کنند؛ اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان.
📚 سوره مبارڪه زمر
🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا🇮🇷
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
🌹یادی_از_شهدا
شهید آوینی: ما از سوختن
نمی ترسیم
که چون پروانه ها
عاشق نوریم
و هر جا که نور ولایت است
گرد آن حلقه می زنیم.
#شهید_مرتضی_آوینی
#لبیک_یا_خامنه_ای
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتار عجیب آیت الله العظمی خویی با خواستگار دخترش!!!
#خویی
@Hadise_akhlag_m
🌹 انقلاب ادامه دارد ... (به روایت تصویر)
🌍 @ebratha_ir
🍀پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🔸لوْ أنَّ عَبْداً عَبَد اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِثْلَ ما أَقَامَ نُوحٌ فِی قَوْمِهِ ... ثمَّ لَمْ یُوالِکَ یَا عَلِیُّ! لَمْ یَشَمَّ رائِحَةَ الجَنّةِ وَ لَمْ یدْخُلْهَا
🔸اى على! اگر بندهاى همانند عبادت نوح در ميان قوم خود خدا را عبادت كند ولی ولایت تو را نپذیرفته باشد، بوی بهشت را استشمام نكند و به آن وارد نشود.
📚(کشف الیقین، ص 226)
@yabaghiyatala
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۲۲)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و بیست و دوم:سال پایانی اسارت
♦️پانزدهم مهر ماه سال ۶۸ عراقیها اومدن و گفتن وسایلتون رو جمع و جورکنید و آماده حرکت بشید. حالا طوری می گفتن وسایلتون رو جمع کنید که انگار هر کدوم یه وانت وسیله داشتیم. سر و تهش یک کیسه بود که یه دست لباس اضافی با یه خمیر دندون و مسواک و یه حوله و یه دونه صابون و دو تخته پتو توش بود. این همۀ اموال و وسایلی بود که باید جمع و جور میکردیم.
🔹️همه خوشحال شدیم و تصورمان این بود که دوران تبعید و زندان چهار ماهه تموم شده و ما رو بر میگردونن پیش بچهها در اردوگاه ۱۱، لحظه شماری میکردیم و با لبخند به صورت یکدیگه نگاه میکردیم.
🔸️تصور اینکه همرزمانمون در اردوگاه از بازگشت دوباره ما چقدر جا میخورن و خوشحال میشن، مثل نسیمی فرحبخش ما رو نوازش میداد، اما این خوشخیالیها دوام زیادی نداشت و با اومدن اتوبوسها رشتۀ همه این افکارِ خوب و خوشایند پاره شد. ظاهر قضیه این بود که تصمیم گرفته بودن ماها رو به جایی دیگه بفرستن. به همین خاطر فرمانده اردوگاه دستور داده بود تموم مخالفین رو جمع کنن و تبعید کنن تا از سرشون خلاص بشن. برامون محرز شد که قراره دوباره به مکان دور دستی تبعیدمون بکنن. اگه میخواستن ببرن اردوگاه ۱۱ که دیگه نیازی به اتوبوس نبود. حدود صد نفری هم از مشعوذینِ(خلافکارها) جدید از اردوگاه خودمون -یازده تکریت- بهمون اضافه شد و سوار تعدادی اتوبوس شدیم و به راه افتادیم.
💥حالا باید منتظر جای جدید با نگهبانهایِ جدید و روحیههای متفاوت بودیم و باز آینده مون در هاله ای از ابهام قرار گرفت. از همه نگران کنندهتر همون تکرار تونل مرگ بود که دیگه واقعاً طاقتشو نداشتیم. اگه آدم بفهمه مثلاً قراره ببرنش جوخۀ اعدام، باور کنین تحملش از بلا تکلیفی و تشویش ذهن خیلی بهتره. یکی از تشویشهای همیشگیمون تو جابجاییها سردرگمی و مبهم بودن آینده بود...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯