eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
331 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
13.8هزار ویدیو
198 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ روز مردترین مردان این سرزمین که به ابرمرد تاریخ حضرت امیرالمومنین (علیه‌السلام) اقتدا کردند تبریک و تهنیت باد؛
✫⇠(۲۲۷) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و بیست و هفتم:تشکیل جامعه روحانیت ♦️در بند یک، از حدود ۳۰۰ نفری که بودیم ده نفر طلبه و روحانی که همدیگه رو شناخته بودیم وجود داشت و هر کدوم به نحوی فعالیت تبلیغی و کلاس‌داری داشت. من دیدم حالا که مشکلی بنام جاسوسی نداریم و همه یه دست هستن، خوبه یه تشکّل از دوستان روحانی تشکیل بشه و یه سری جلسات هماهنگی رو داشته باشیم. لذا بعد از مشورت با بقیه به صورت غیر‌علنی جامعه روحانیت اردوگاه ملحق رو تشکیل دادیم و افراد اون عبارت بودن از: علی باطنی، احمد فراهانی، محمد خطیبی، عبدالکریم مازندرانی، سیدکرامت الله حسینی، حسن اسلامپور، جعفر یاراحمدی؛ علیرضا عبادی نیا و شیدالله گلستانی و بنده. 🔸️چندین جلسه هماهنگی برای بهتر اجرا شدن برنامه‌های فرهنگی تا مباحث طلبگی برگزار شد و خِرد جمعی جای فعالیتای فردی رو گرفت.از جمله مهم‌ترین برنامه‌ای که کانون مرکزی، برنامه ریزی کرده بود و اجرا شد یک‌سری برنامه های خاص و ویژۀ بود که در آسایشگاه‌ها برگزار شد و حتی برخی از اونها هم به محوطه و راهروها کشیده شد. دست نوشته‌های زیبا، برخی جملات در مورد بسیج‌، چندین جلسه سخنرانی و مسابقۀ فرهنگی به مناسبت هفته بسیج و اجرای سرود و تأتر. خودمون هم باورمون نمی‌شد که ما همون اسرایی هستیم که تا چند ماه قبل و خصوصا سال اول تا تکان می‌خوردیم زیر مشت و لگد و ضربات کابل بعثیها له می‌شدیم و حالا داریم اینجا و در عراق و با وجود حزب بعث و جبروت صدام، بزرگداشت هفته بسیج برگزار می‌کنیم و جامعه روحانیت تشکیل میدیم؟! 💥یه وقتهایی شبیه خواب و خیال بود. خلاصه همه چی خوب بود و همه از این وضع و اوضاع پیش آمده راضی بودن. واقعا داشت شیرازۀ کار از دست عراقیها خارج می‌شد، ولی عملاً دخالت چندانی نمی‌کردن. نه این‌که تأیید کنن و کار نداشته باشن، بیشتر سعی می‌کردن خودشون رو به کوچه علی چپ بزنند و حضور کمتر در اردوگاه و مراقبت از راه دور، طوری وانمود کنن که مثلاً از این اتفاقات و فعالیتها خبر ندارن. حالا پشت سرِ این تصمیم چه سیاستی بود، دقیقا نمی‌دونستیم ، ولی حدس می‌زدیم که شاید عراقی‌ها احساس می کردن اواخر اسارته و نمی‌خوان درد سری برای خودشون ایجاد کنن. البته پر بیراهه‌ هم نبود...   ☀️   ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
@sokhan_iw 🌸" پدر " يعني تپش درقلب خانه 💕" پدر " يعني تسلط برزمانه 🌸" پدر " احساس خوب تکيه برکوه 💕" پدر " يعني تسلي وقت اندوه 🌸" پدر " يعني ز من نام ونشانه 🌸" پدر " يعني فداي اهل خانه 💕" پدر " يعني غرور ومستي من 🌸" پدر " تمام هستي من 💕" پدر " لطف خدابرآدميزاد 🌸" پدر " کانون مهروعشق وامداد 💕" پدر " مشکل گشاي خانواده 🌸" پدر " يک قهرمان فوق العاده 💕" پدر " سرخ ميکندصورت به سيلي 🌸رخ فرزند نگردد زرد و نيلي 💕" پدر " لطف خدا روي زمين است 🌸هميشه لايق صدآفرين است... 🌷تقدیم به پدران عزیز روزتون مبارک🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای شهید ... چشمانت را به من قرض میدهی ؟! می‌خواهم ببینم چگونه دنیا را دیدی که از چشمت افتاد ؟! @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بارون۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت شصت و هشتم ۰۰۰اَگه بخایم کاری بکنیم باید تُو روز باشه ، احمد گفت : خُوب اینکه کار ما رو سخت می کنه ، علی یه نگاهی به من انداخت ُ و گفت حسن من یه فکری دارم ما می تونیم تُو روز روشن هر پنجاه متر چند تا لاستیک مستعمل آتیش بزنیم ، لاستیک های بزرگ دود سیاه زیادی ایجاد می کنن همراه با آتیش لاستیک ها ، چند تا انفجار هم ایجاد کنیم تا دیده بان های عراقی رو به اشتباه بندازیم ، پی ام پی رو خوب استتار می کنیم و با کمک انفجار ُ و دود سیاه لاستیک ها اون رو عبور میدیم ، یه نگاهی به آقای قلعه قوند انداختم با سر پرسیدم نظرتون چیه ، گفت باید با آقای کریمی مشورت کنم ، بلافاصله بیسیم رو برداشت و با حاج کریمی صحبت کرد ، پرسیدم حاجی چی گفت ؟ جواب داد راه پر ریسکیه ، ولی چاره نیست باید آزمایشش کرد ، ما پی ام پی رو واسه شب حمله می خایم ، نهایتا" اگه نشد ، یه قبضه ثابت دیگه نصب می کنیم ، با شنیدن این حرف یه کم خیالم راحت شد چون تُو این چند روز آخر تردد کم شده بود و حتی' دیگه واسه ما غذای گرم هم نمی آوردند و بهمون جیره خشک داده بودن و این مشخص می کرد که تا شب عملیات زمان زیادی نمونده ، پیشنهادی رو که علی داده بود رو عملی کردیم ، فضای اطرافمون رو دود سیاه بزرگی پر کرد ، بچه های تخریب با استفاده از دَبه های بنزین چندین انفجار پر سر و صدا راه انداختن و با شلیک گوله هوایی تا می شد سر و صدا ایجاد کردن تا ما بتونیم اون یک کیلومتر آخر رو رد بشیم بلاخره پی ام پی رو انداختیم تُو چاله ایی که پشت خاک ریز آماده کرده بودیم ، و روش رو با هر چی دَم دست داشتیم استتار و پنهان کردیم ، من و محمد همون شب قبضه خمپاره رو ، روش سوار کردیم و کار شاخص بندی شو انجام دادیم ، بیشتر هدفمون اون بیست تا کاتیوشایی بود که عراقیا کنار هم کاشته بودن ُ و هم زمان کل خط اول ما رو زیر آتیش می گرفتن ، گفتم محمد ؟ حساب کردم بیست ِ ضربدر چهل ، میشه هشتصد ، نامردا ، هم زمان می تونن هشتصد کاتیوشا به سمت خط ما شلیک کنن ، محمد گفت ، در عوض پر گردن هشتصد گوله کاتیوشا می دونی چقدر وقت می خواد ، گفتم واسه همینه اونا هم زمان ده ده تا شلیک می کنن و اگر فاصله فرود هر گوله با گوله بغلیش ده متر باشه چهل تا ده متر ، میشه چهارصد متر ، ده تا ماشین اگه هم زمان شلیک کنه ده تا چهار صد متر ، یعنی چهار کیلومتر از خط ما رو میزنن ، محمد گفت چند روز پیش وایساده بودم خط آتیش عراقیا رو رو عقبه خودمون تماشا می کردم شکر خدا تقریبا" میشه گفت که هشتاد درصد شلیکشون خطا زده می شد و این از نظر من که دیده بانم اونم یه دیده بان کم تجربه ُ و ضعیف یعنی اینکه دیده بان ها و بیسیمچی های عراقی یا تجربه ندارن یه دیدشون رو مواضع ما دید کوره ، یعنی ما کاملا" تُو دید اونا نیستیم وگرنه با این فاصله کم می تونستن نقطه زنی کنن ، گفتم محمد قرآن می فرماید (و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی' ) ، بلافاصله گفت بله این خداست که گوله رو هدایت می کنه و مشخص می کنه گوله کجا بیفته ، گفتم دربندی خان عراق یادته ما اون گوله ایرانی تازه تولید شده رو با ناامیدی واسه نابود کردن یه زاغه مهمات فرستادیم ولی خدا اون رو هدایت کرد و پنجاه متر اونورتر زد روی یه قبضه توپ چند میلیون دلاری فرانسوی ، دیدم محمد زود به سجده افتاد ُ و سجده شکر بجا آورد ، من هم بلافاصله سجده کردم و خدا رو شکر کردم ، روز بعد واسم عجیب بود تُو روزهای آخر بهار و اول تابستون هوا سیاه ُ و اَبری شد ، یه بارون شدید و رگبار بهاری حدود نیم ساعتی بارید ، زار ُ و زندگیمون رو آب برداشت ، چاله پی ام پی پر آب شد کف سنگر رو که تُو گودی ساخته بودیم تا کمتر تُو دید باشه آب گرفت ، آقا قلعه قوند گفت : حسن جان چراغ خاموش ُ و با استتار برو بالای خاکریز ُ و یه نگاه به دریاچه بنداز ، دوربین برداشتم با مقداری گونی سنگر سازی خودم رو استتار کردم ُ و رفتم بالای خاک ریز ، دیدم آب دریاچه یه متری بالا اومده ، و یه مقداری از بدنه خاکریز رو گرفته ، یه کمی نگران شدم چون اَکه آب به این طرف نفوذ می کرد دار ُ و ندار ما رو می برد ، اون موقع مَقر پنهانی ما لُو می رفت و کاسه کوزه ما بهم می ریخت ، سر دوربین رو دادم کمی بالاتر و دور تر رو نگاه کردم ، عراقیا زیاد تُو دید این دوربین با بُرد کم من نبودن ولی خوب که دقت کردم دیدم لودرشون داره کار می کنه مشخص بود که اوضاع خوبی ندارن ، سریع اومدم پائین ُ و به حاجی ماجرا گفتم ، حاجی گفت یه تماس با یاسر بگیر یاسر یکی از دیده بانای ما نزدیک عراقیا بود ، بیسیم رو برداشتم و گفتم (یاسر یاسر ، حسن) یاسر جان بگوشی یا که رفتی آب بفروشی ، حاجی ُ و بچه ها که از بارون خیس شده بودن ُ و وضع خوبی نداشتن زدن زیر خنده ، یه دفعه یاسر جواب داد : بابا حسن جان اومدم حموم دومادی جات خالیه ، فهمیدم که زیر بارون حسابی خیس شده ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی