eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
332 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
13.8هزار ویدیو
195 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
نمایش موشک عماد در مسیر راهپیمایی ۲۲ بهمن تهران @TasnimNews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید ابراهیم هادی🌷 شهید مفقود الاثر ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلان غرب بود. او از نیروهای مردمی داوطلب حاضر در دوران دفاع مقدس بود که در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. 🌸چکیده ای از بیوگرافی شهید: - نام:ابراهیم هادی زاده:۱ اردیبهشت ۱۳۳۶ زادگاه:خراسان شهادت: شهید ابراهیم هادی در عملیات والفجر مقدماتی بهمراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانال های فکه بمدت پنج روز مقاومت کرد ولی تسلیم نشد و سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۶۱ پس از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و کسی دیگر او را ندید. ابراهیم از خدا تقاضا داشت گمنام شود. *** 🌷فرازهایی از وصیت نامه شهید ابراهیم هادی: 🔶خدایا تو را گواه می گیرم که از شروع انقلاب تا به حال در طول این مدت هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را در مقابل آزمایش ها، مورد آزمایش و آموزش قرار دهم. امیدوارم در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر مستکبرین، این جان ناقابل را بپذیری. 🔶خدایا، ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم، نمی دانم چگونه در برابر عظمت تو ستایش کنم ولی همین قدر می دانم که هر کس تو را شناخت، عاشقت شد و هر کس عاشقت شد، دست از همه چیز شسته و به سوی تو می شتابد 💥یادش گرامی، نامش جاودان و راهش پر رهرو باد. 🌼خدایا این شهید والا مقام را با علی اکبر امام حسین(ع) محشور فرما. 🌎مجتمع اهل البیت علیهم السلام
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎐 | | | 🏷 جاویدان زندگی جوشد از خاک هر شهید باز روید لاله از تربت پاک هر شهید 🇮🇷 به مناسبت فرارسیدن سالروز پیروزی انقلاب اسلامی | مکتب حاج قاسم
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰فیلم تولیدی واحد رسانه ی گلزار شهدای کرمان، از حضور حماسی مردم در شب ۲۲ بهمن و سر دادن شعار الله اکبر... در کنار سردار دلها
این رود انقلاب مسیرش مشخص است بحر ظهور مقصد این انقلاب ماست این رهبری که خامنه ای هست نام او پیش از ظهور نایب آن آفتاب ماست این انقلاب دست خمینی ثمر نشاند پس او شریک هر قدم و هر ثواب ماست پنجاه و هفت، بهمن زیبا و بیست و دو آغاز دوره شرف و خوب و ناب ماست ما پیشرفت های زیادی نموده ایم بوی شرف ز عطر گل و هم گلاب ماست ایران حرم، امام زمان (عج) حافظ حرم این انقلاب بیمه عالی‌جناب ماست 📝 علی شیرازی l🚩السلام علیک یا أباعبدالله 🇮🇷
⚪️طُوبَى لِنَفْس أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا، وَ عَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَهَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْکَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کَفَّهَا 💠خوشا به حال آن کس که وظيفه واجب خود را در برابر پروردگارش انجام داده و مشکلات را با تحمل از ميان برداشته و خواب را در  شب کنار گذارده و آن گاه که بر او غلبه کند روى زمين دراز کشد و کف دست را بالش خود کند 🖊اشاره به اينکه کسانى محبوب درگاه پروردگار هستند که به هنگام روز به انجام فرايض و تکاليف فردى و اجتماعى مى پردازند و به هنگام شب با خداى خود خلوت مى کنند و به در خانه او مى روند و به راز و نياز و مناجات مى پردازند و هنگامى که خواب بر آنها غلبه مى کند به استراحت مختصرى قناعت مى کنند آن هم نه در رختخواب هاى گران قيمت و بر بالش هاى نرم، بلکه بر زمين دراز مى کشند و دست را بالش خود قرار مى دهند. 📘 دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
حضور نازدانه‌های شهید والامقام «مهدی طهماسبی» در راهپیمایی پرشکوه ۲۲ بهمن ماه ۱۴۰۱
🌹22بهمن سالروزشهادت ابراهیم هادی 🌹وصیتنامه:خدايا عشق به انقلاب اسلامي ورهبرانقلاب چنان دروجودم شعله‌وراست كه اگرتكه‌تكه‌ام كنندويازير سخت‌ترين شكنجه‌هاقرارگيرم،اوراتنهانخواهم گذاشت ☀️  
💠امام زمان خون گریه می‌کند. 🔹وصیت من به دخترانی که عکس هایشان را در شبکه های مجازی📱 می‌گذارند این است که ،این کار شما باعث می شود خون گریه کند 🔸بعد از اینکه من را شنیدید به آن عمل کنید زیرا ما میرویم تا از شرف و آبروی شما دفاع کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃 🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃 🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃 🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃 🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃 🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃 🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج *🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼 🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸 ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹گشايش بعد از سختى : ♦️امیرالمؤمنین الإمامُ عليٌّ عليه السلام : عندَ تَناهِي الشِّدّةِ تكونُ الفُرجَةُ ، و عندَ تَضايُقِ حَلَقِ البَلاءِ يكونُ الرَّخاءُ .  ♦️عنه عليه السلام : أضيَقُ ما يكونُ الحَرَجُ أقرَبُ ما يكونُ الفَرَجُ .  ♦️عنه عليه السلام : أقرَبُ ما يكونُ الفَرَجُ عندَ تضايُقِ الأمرِ . ♦️عنه عليه السلام : عندَ انسِدادِ الفُرَجِ تَبدُو مَطالِعُ الفَرَجِ .  ♦️عنه عليه السلام : ما اشتَدَّ ضِيقٌ إلاّ قَرَّبَ اللّه ُ فَرَجَهُ .  ♦️عنه عليه السلام : عندَ تَضايُقِ حَلَقِ البلاءِ يكونُ الرَّخاءُ .  ♦️امیرالمومنین امام على عليه السلام : در اوج سختى گشايش است و چون حلقه هاى بلا و گرفتارى تنگ آيد آسايش نمودار شود.  ♦️امیرالمومنین امام على عليه السلام : هرگاه سختى به اوج خود رسد، نزديكترين زمان به گشايش است.  ♦️امیرالمومنین امام على عليه السلام : نزديكترين زمان به گشايش، هنگامى است كه كار تنگ آيد.  ♦️امیرالمومنین امام على عليه السلام : چون همه روزنه ها بسته شود، نشانه هاى گشايش نمودار گردد.  ♦️امیرالمومنین امام على عليه السلام : هيچ سختى و مشكلى نگرفت، مگر اين كه خداوند گشايش آن را نزديك ساخت.  ♦️امیرالمومنین امام على عليه السلام : چون حلقه هاى بلا و گرفتارى تنگ شود، آسايش حاصل آيد.  📚منابع: 1-نهج البلاغة : الحكمة 351 .  2-غرر الحكم : 3035.  3-غرر الحكم : 3293.  4-غرر الحكم : 6200.  5-غرر الحكم : 9566.  6-غرر الحكم : 6202.  🌍 @ebratha_ir
✫⇠(۲۳۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و سی و پنجم:یادِ سیلی خوردن زهرای اطهر سلام الله علیها می‌کنیم 🍂یه روز بعثیها ریختن توی آسایشگاه‌ها و شروع کردن به تفتیش وسایل بچه‌ها. از داخل یه آسایشگاه ۱۵ نفره تکه کاغذی پیدا شد و نوشته‌ای روی آن نوشته بود که توجه بعثیها رو به خودش جلب کرد. شعری بود که به زبان فارسی نوشته شده بود. بسیار زیبا و پر محتوا و به گونه‌ای زبان حال ما در اسارت بود. احمد چلداوی رو صدا زدن و بهش گفتن که اون شعر رو بخونه. احمد هم شروع کردن به خوندن شعر: بسم رب العالمین دل را منور می‌کنیم* صبر در رنج و الم را این چنین سر می‌کنیم* گر نصیب ما نشد آن مرگِ سرخ با شرف* در اسارت این چنین غوغا و محشر می‌کنیم* گر به زیر چکمه دشمن شویم آزرده جان* یادی از آن دردِ دندان پیامبر می‌کنیم* گر دل ما را برنجانند به درد روزگار* سر به چاه صبر چون سلطان حیدر می‌کنیم* گر شود از ضربت سیلی کبود رخسار ما* یاد سیلی خوردن زهرای اطهر می‌کنیم.* 🔹️بقیه ما رو فرستادن داخل آسایشگاه و اون ۱۵ نفر رو نگه داشتن و کابل بدست آماده کتک کاریشون شدن. یکی از نگهبانهای بعثی گفته بود: اگه نویسنده خودش رو معرفی کنه با بقیه کاری نداریم و الّا همه شکنجه میشن. حتی تهدید کرده بود که می تونیم تعدادی از شما رو بکشیم. نادر دشتی پور که اون وقت مسؤل بند بود، مهلت خواسته بود تا با هم مشورتی بکنن. نادر به بچه های اون اتاق گفته بود یکی باید بلند بشه و به گردن بگیره ولی هر کسی که این کارو بکنه بدونه که احتمال داره زنده بر نمی‌گرده و زیر شکنجه شهید بشه. 🔅 حماسه ی علی ناصح فر قزوینی یکی از بچه های قزوین بنام علی ناصح فر یه جوون ۲۰ ساله و پاسدار بود، سریع بلند شد و گفت من گردن می‌گیرم. علی بسیار آروم و صبور و خوش اخلاق بود. بچه‌ها بهش می‌گفتن. این فداکاری در واقع نوعی برای نجات دادن بقیه بود. با برگشتن بعثیها برای گرفتن پاسخ، علی قزوینی مسئولیت رو به گردن گرفت و گفت من نوشتم... ☀️   دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
⚘️ در بهار آزادی؛ جای شهدا خالی... 📸 بیاد شهدای مدافع حرم چه لاله‌ها کفن شده، که این وطن، وطن شده 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 @khmoghaddam
خانم چادری۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت هشتاد و چهارم ۰۰۰ بهتره به بچه ها بگیم که احمد اسیر شده ، تا بعد از عملیات واقعیت رو بهشون بگیم ، گفتم : باشه هر چی شما صلاح بدونید ، آقا قلعه قوند گفت : پس تو دیگه از ابوتراب سوالی نکن مخصوصا" در حضور بچه ها ، گفتم باشه چَشم به روی چِشم ، گفت : چشمت بی بلا ، ان شاءالله بلا نبینی ، درونم داشتم منفجر می شدم به خاطر حاج آقا قلعه قوند و قولی که داده بودم خودم نگه داشتم ، حاجی که رفت کنار قبضه خمپاره و پی ام پی رو سجاده که چفیه ناصر بود بغضم ترکید و شروع کردم عین پدرای جوون از دست داده گریه کردن یاد امام حسین(ع) افتادم تُو لحظه ایی که بدن علی اکبرش رو عربن عربا شده بغل گرفته بود ُ و دیگه امیدش ناامید شده بود زیر زبون زمزمه کردم (جوانان بنی هاشم بیائید ، علی را بر در خیمه رسانید ، خدا داند که من طاقت ندارم ، علی را بر در خیمه رسانم ) شروع کردم به زمزمه کردن نوحه هایی که احمد می خوند و آروم به سینه زدن ُ و گریه کردن ، یه هو سنگینی یه دستی رو روی شونم احساس کردم برگشتم نگاه کردم دیدم محمد پشت سرم چفیه اش رو پهن کرده و نشسته شروع کرد نوحه دوم احمد رو که واسه حضرت رقیه بود زمزمه کردن : (بابا حسین ؟ بیا که برویم از این خرابه بابا جون ، تو دست منو بگیر ُ و من راَس به خون ، جایی برسیم که هر دو آزاد شویم ، من از غم بی کَسی ُ و تو از غم این قهر و جنون) هر دو آروم تُو تاریکی شب کنار قبضه پی ام پی که احمد خیلی دوستش داشت بهش می گفت رَخش سفید نوحه های احمد رو زمزمه می کردیم ُ و به سینه می زدیم ، محمد به انتهای نوحه احمد که رسید دیدم صدای علی شاهرخی بلند شد(عمه زینب ؟ چی می شد ، بابایی تنهام نمی ذاشت ، چی می شد بابایی تنها نمی شد ، چی می شد مثل قدیما دل ما ، عمه جون اسیر غم ها نمی شد) سه تایی آروم سینه می زدیم ُ و گریه می کردیم برگشتم تا به محمد ُ و علی اشاره کنم که آروم تر یه موقع جمشید متوجه نشه ، دیدم کنار علی جمشید ُ و ابوتراب حاج آقا قلعه قوند چفیه پهن کردن ُ و نشستن ، نتونستم خودم رو کنترل کنم ُ و بلند بلند زدم زیر گریه ، یه هو دیدم صدای مریم خانم همسرم بلند شد ، حسن چه خبره ، چی شده ، چرا اینقدر بلند بلند گریه می کنی ، مگه یاده رفته بچه ها خونه ما مهمونن ُ و تُو اطاق بغلی خوابیدن ، یه هو دیدم درب اطاق باز شد ُ و محمد حسین نوه چهار سالم اومد بیرون ُ و همونطور که چشمش رو می مالید با اون زبون شیرینش گفت : بابا حسن ؟ میشه لطف کنی به من آب بدی آخه خیلی تشنه امه ، عیال چپ چپ من رو نگاه کرد ُ و گفت بفرما بچه رو بیدار کردی حالا باید تا صبح باهاش بازی کنی ، محمد حسینم همنطور که آب رو می خورد گفت نخیرم ، من می خام برم بغل بابا روح اله بخوابم ، عیال بوسیدش ُ و با خودش بُرد به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت سه صبحه ، گفتم بهتره دو رکعت نماز شفع بخونم ُ و بعد تا اذان صبح بخوابم ، اون روز با دو تا نوه ام محمد حسین ُ و محمد حسن تا غروب بازی کردم خیلی خوش گذشت ساعت حوالی پنج بعد از ظهر بود که تلفن همراهم زنگ زده ، دیدم میثم پشت خطه ، گفتم بفرمائید عزیز دلم ، گفت : حسن جان بی بی از من خواهش کرده امروز برم کمکش ، می خاد اطاق محمد رو تمیز کنه ، من یه کمی تُو ناحیه کمر و زانوی چپم درد دارم میشه تو هم بیایی ُ و کمکم کنی ، گفتم حتما" خوشحال هم میشم کِی بیام گفت : همین حالا بیا من جلوی خونه لوطی صالح منتظرم ، سریع لباسم رو پوشیدم ُ و دوتا پا داشتم دو تا هم قرض کردم ُ و دوئیدم ، عیال گفت چی شد کجا با این عجله ، گفتم کار واجب دارم ، لیلا عروس بزرگم از عیال پرسید : مادر ؟ بابا حسن کجا میره ؟ عیال خندید ُ و گفت می ره پیش حَووی بنده ، لیلا خشکش زد ُ و گفت یعنی بابا حسن زن گرفته ، عیال خندید گفت نه ولی بعد چهل سال عشق هاش رو پیدا کرده حالا من دیگه شدم عشق درجه دو پدر شوهر جنابعالی ، لیلا متوجه شوخی عیال نشد ، عیال زد رو شونه لیلا ُ و گفت : بابا جان ؟ بابا حسنت دوستای زمان جنگش رو پیدا کرده ، حالا دیگه بیشتر وقتش رو با اون ها می گذرونه ، لیلا انگار آب رو آتیش ریخته باشن یه نفس راحتی کشید ُ و گفت : آهان ، یه لحظه ترسیدم ، یه نگاه به لیلا عروسم انداختم ُ و گفتم هان چی شد ؟ حتما " به خودت گفتی ای داد ِ بیدا حالا دیگه دوتا مادر شوهر دارم ، وای چه شود ، هممون زدیم زیر خنده ، وقتی به درب خونه لوطی صالح رسیدم دیدم یه خانمی جلوی درب وایساده و ظُل زده به درب خونه و داره با انگشت هاش یه چیزی رو روی درب لمس می کنه ، گفتم بفرمائید خواهر کاری داشتید با بی بی کار دارید می خاید من صداش کنم ، اون خانم تا من رو دید چادرش رو جمع کرد ُ و فورا" دور شد ، تعجب کردم این کِی بود ، بعد به خودم گفتم حتما" فقیر یا نیازمندی بوده و اومده از بی بی کمک بگیره ، ولی یه چادر گرون قیمت رو سرش بود۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
شهداء زنده اند۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت هشتاد و پنجم ۰۰۰ولی یه چادر گرون قیمت رو سرش بود ، زنگ درب رو زدم ، مملی درب رو باز کرد ُ و تا من رو دید تند ُ و با عجله گفت : سلام عمو خوش اومدی ، دایی محمد ُ و بابا بزرگ ُ و بی بی ُ و عمو میثم تُو اطاق دایی محمد منتظر شما هستن ، این گفت ُ و پرید رو دوچرخه ُ و سریع دور شد ، داد زدم کجا با این عجله ، گفت : دارم میرم مسجد قراره با بچه ها تُو حیاط پشتی مسجد فوتبال بازی کنیم ، خندیدم گفتم : مراقب باش آروم بِرون ، خطرناکه ، بلند داد زد جَشم ُ و دور شد ، به خودم گفتم این بچه چی گفت ؟ کفت دایی محمد ُ و بابا بزرگ ُ و بی بی ُ و عمو میثم تُو اطاق منتظرن ، وای خدا جون ، محمد من الان اینجاست ، دوتا پا داشتم دوتا هم قرض کردم ُ دوئیدم داخل خونه ، پله های بالکن ُ و دوتا یکی رَد کردم رفتم تُو اطاق ُ و با عجله سلام دادم ، لوطی صالح از ویلچرش اومده پائین ُ و نشسنه بود ُ و داشت با دستمال قاب عکس ها رو گَرد گیری می کرد ، بی بی داشت فرش رو جارو می زد ، میثم با اون پای مصنوعی رفته بود روی چهار پایه تا پرده ها رو باز کنه ، با خنده گفتم آخه پیرمرد تُو مگه نگفتی کمرت ُ و پات درد می کنه پس بالای چهارپایه چیکار می کنی ، یاد جبهه ُ و قدیما افتادی که دیوار راست رو بالا می رفتی ؟ یه بوی عطر گُل محمدی تُو اطاق پیچیده بود ، پرسیدم میثم جان این عطری رو که می زنی از کجا خریدی ، اَگه می شه پول بِدم واسه منم هم بگیر ، میثم همونطور که به سختی از روی چهارپایه پائین می اومد گفت : کدوم عطر من عطری نزدم ، اصلا" من بخاطر شیمیایی بودنم نمی تونم از هیچ عطر ُ و ادکلنی استفاده کنم ، گفتم پس عطر لوطی صالحه ، یه هو لوطی خندید ُ و گفت : جوون ؟ قدیما یه وقت هایی من بخاطر بی بی تو خونه به خودم اودکلن می زدم ولی از وقتی که بی بی دیگه ما رو تحویل نمی گیره اونم گذاشتم کنار ، بی بی از خجالت گوشه چادرش رو به دندون گرفت ُ و گفت : وا ؟ حاج آقا این چه حرفیه جلو بچه ها می زنی ، بد آموزی داره ، نمی گی رو تربیت اونا اثر منفی میزاره ، بی بی یه لحظه خودش رو تُو حال ُ و هوای چهل پنجاه سال پبش دیده بود ُ و ما رو بچه های خودش ، وقتی متوجه شد چی گفته با خجالت و عجله گفت بِرم ، بِرم واستون چایی بیارم ُ و از اطاق دوئید بیرون ، لوطی صالح یه نگاه به ما انداخت ُ و خندید ُ و گفت : عاشق این حُجب ُ و حیاشم ، اَگه هنوز زنده ام به عشق اول خدا ، دوم خدا ، سوم امام زمان(عج) و بعدش به عشق این زن ُ و بچه اس ، امید دارم برگشتن محمدم ببینم ُ و بعد بمیرم ، میثم سریع گفت : خدا نکنه ، کو تا مرگ ، لوطی شما باید مملی رو داماد کنی ُ و نوه هاتو بغل کنی ، کجا ؟ حالا حالاها با هم کار داریم ، هنوز بچه منو بغل نکردی ، لوطی گفت ان شاءالله به زودی خدا یه دوقولو خشگل به تو ُ و عیالت می ده ، خواب دیدم سال بعد این موقع دوتا کاکل زری ، یکیش پسر ، یکیش دختر تُو بغل تُو ُ و عیالته ، من می دونستم میثم به خاطر شدت شکنجه ها تُو اسارت و شیمیایی شدن قبل از اون بچه دار نمی شه ، بلند گفتم ان شا ء الله ، میثم یه آهی کشید ُ و نشست روی زمین کنار لوطی صالح ، پرسیدم پس این بوی عطر گل محمدی از کجاست ، میثم گفت بوی محمد من رو میده ، یه دفعه یاد حرف مملی افتادم ، دایی محمد ُ و بابا بزرگ ُ و بی بی ُ و عمو میثم تُو اطاق دایی منتظر شما هستند ، گفتم یه چیزی بگم به من نمی خندید ، میثم گفت : نه چرا باید بخندیم ، لوطی صالح با مهربونی گفت بگو بابا جان ، بگو هر چه دل تنگت می خواهد بگو ، من دوست دارم شما جوونا حرف بزنید و من گوش کنم ، خندم گرفته بود لوطی به من ُ و میثم که دیگه داشتیم به شصت سالگی نزدیک می شدیم می گفت جوون ، گفتم می خام بگم : محمد الان اینجا پیش ماست ، میثم خندید ُ و گفت خوب معلومه که پیش ماست ، چون شهدا همیشه تُو قلب ما جا دارن ، چشم های لوطی قرمز شد ُ و زد زیر گریه ُ و گفت شاید باورتون نشه ولی بیشتر وقت ها تُو تنهایی محمدم با من حرف می زنه و تنهایی من رو پر می کنه ، گفتم : درسته ولی می خام بگم روح محمد الان تًو اطاقه و داره ما رو نگاه می کنه ، میثم گفت حسن جان خوب شهدا زنده اند و همیشه حضور دارن ، نمی دونستم چطور حرفم رو بزنم که اونا متوجه بشن گفتم ، محمد جان یه کاری بکن که میثم ُ و مدرت متوجه حضور تو داخل اطاق بشن ، یه نگاه به اطراف انداختم ُ و گفتم : میشه لوستر اطاق رو تکون بدی ، هممون سرهمون رو بالا گرفتیم و به سقف اطاق نگاه کردیم ، چند لحظه گذشت و لوستر شروع کرد به تکون خوردن ، شیشه های آویزون لوستر به هم می خورد و یه موسیقی زیبایی رو ایجاد کرده بود ، میثم همونطور که اشک چشمش رو پاک می کرد گفت : درب اطاق بازه ، بادی که می یاد داخل باعث می شه لوستر بلرزه ، گفتم میثم جان فکر کردی من شوخی می کنم ، لوطی صالح با دقت داشت به تکون خوردن ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
⚘️ در بهار آزادی؛ جای شهدا خالی... 📸 بیاد شهدای مدافع حرم چه لاله‌ها کفن شده، که این وطن، وطن شده 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 @khmoghaddam